Stranger

Stranger

Kalon

باید غم انگیز باشه، اما من اینطور حس نمیکنم.

صادقانه بگم، زمانی که رفتنت رو تماشا کردم ازت متنفر شدم. قلبم هزاران تکه شده بود و تو رو مقصر تمام حس های بد درونم میدونستم؛ اما حالا فکر میکنم باید برای تمام شب هایی که هیولای درون من آرامش تورو هم از بین برد ازت عذرخواهی کنم.

حالا مقابلم ایستادی، از طرف دیگه ایستگاه با چشم های گرد شده در حالی که دست پسری رو گرفتی بهم خیره شدی و احتمالا با خودت تصور میکنی که شاید باید بهم درباره وجودش توضیحی بدی. اما بنظرم ما هیچ توضیحی به هم بدهکار نیستیم. تو حق داری خوشحال باشی، زندگی کنی و حتی بیشتر از من کسی رو دوست داشته باشی. امیدوارم بتونم اینها رو دوباره درباره خودم هم بگم.

گاهی فکر میکنم کاش میشد به روزی که برای اولین بار دیدمت برگردم، روزی که مشغول گشتن بین کتاب های قدیمی کتابفروشی بودم و وقتی یکی از اونهارو برداشتم، به طرفم اومدی و با لبخند شیرینت بهم پیشنهاد کردی وقتم رو براش هدر ندم. باید به اون روز برگردم و به جای قبول کردن دعوتت به قهوه، کتابم رو بردارم و از مغازه خارج بشم. اما اگه اینکارو بکنم تمام خاطراتمون رو از دست میدم؛ با تمام اتفاقاتی که افتاد، من هنوزم از داشتنت ممنونم. تمام شب هایی که بغلم کردی و به ارومی دست هام رو بوسیدی تا آرومم کنی، تمام روزهایی که میتونست آخرین روزم باشه اما تو این اجازه رو ندادی. هرچند پایان خوبی نداشت، اما من همچنان با یاداوری اینکه چطور منو هیونی خودت صدا میکردی میخندم.

تو تمام راز هام رو میدونی، میتونی منو به ۱۰۰ تکه تبدیل کنی و دوباره کنار هم بچینی، اما حالا که دور شدنت رو نگاه میکنم، چیزی جز یک غریبه نمیبینم.احساس میکنم شاید پسری که زمانی دوستش داشتم، تنها توی ذهن خودم واقعیه و تو چیزی به جز .تصویر خاطراتم نیستی


منتظر نظراتون هستم~♡

https://t.me/BChatBot?start=sc-289161-9HJxC40

Report Page