/start

/start

Anonymous

‌شیرینکم؛ درسته که کیلومتر‌ها دورتر از منی و کنارم نیستی، اما فراموش نکن که لحظه به لحظه‌ی زندگیم با فکر کردن به تو سپری میشه.
میدونی؟ از اینکه قلبم رو تقدیمت کردم و تسلیم عشقت شدم هیچوقت پشیمون نمیشم.
کاش میتونستم یه بار دیگه دستات رو بگیرم،
کاش یه بار دیگه فریب لب های شیرینت رو بخورم،
کاش میتونستم دوباره سرم رو روی پاهات بزارم به آواز دلنشینت، به اون صدای پرستیدنیت گوش بدم.
دلم برای عطر تنت تنگ شده، اون رایحه‌ی وانیل موردعلاقم؛
دلم برای لمس دست های لطیفت به لطافت پر قو تنگ شده،
و از همه بیشتر، دلتنگ چشمای دارچینیِ قشنگتم، میتونم ساعت ها بهشون نگاه کنم بدون اینکه ذره ای خسته بشم.
متاسفم زیبا روی من،
نتونستم در مقابل تمام بدی هایی که در حقمون کردن ازت مراقبت کنم، به گفته اونا عشقمون ممنوع بود... اما، چرا؟
چون عشقمون واقعی و پاک بود؟! یا چون من بی خانمانی بیش نبودم و تو یک شاهدخت..؟! متاسفم که نمیتونم کاری کنم، متاسفم که سکوت کردم، متاسفم که هیچوقت برات کافی نبودم.
اما؛ اگه شده بارها و بارها زندگی میکنم و تو هر زندگی دنبالت میگردم.
شاید توی زندگی بعدیمون عاشق به معشوق رسید.
در آینده دنبالم بگرد ، دنبال معشوقت.
هیچ وقت فراموشت نمیکنم، دارچین'م
_شهرِ فلورانس ۱۵ سپتامبر ، نامه ایی از فرانکو

Report Page