Start

Start

𝖻𝗅𝗎̂𝖾

برای آخرین بار نگاهی به جمعیت اطرافش انداخت و دست پوشیده شده از دستکش چرمش رو‌ بالا اورد

جمع افراد حاضر توی سالن، متشکل از آدم‌هایی بود که باطن و زندگی کثافت بارشون رو‌ زیر نقابشون پنهان کرده بودند

از قاچاق چی های اعضای بدن تا پیرمرد هایی که تمام افکارشون حول محور یک چیز میچرخید، شهوت!

صدای ناقوس مانندی در لحظه توی فضا پیچیده شد و باعث شد سکوت حاکم بشه

یکی از‌ در های ورودی با صدای بلندی باز شد و بادیگارد های غول پیکر، نظام مانند صف کشیدند و فقط چند لحظه کافی بود تا جسه‌ی ریز سه دختر جدید ایتالیایی با حالی پریشون پشت سر هم با چشم ها و دست های بسته شده پیدا بشه!

هوسوک به سختی آب دهنش رو قورت داد و نگاه خسته‌ش رو به آخرین دختر، با موهای مشکی آشفته‌ش داد

محض اطمینان ایرپاد توی گوشش رو محکم کرد و دستی به پشت پلکش کشید

صدای‌ نازک مینسو دوباره توی گوشش پیچید

-همه چیز مرتبه هوپ، از پسش بر میای

پسر گلویی صاف کرد و “ خیلی خب”ـی زیر لب گفت

نگاهش رو دور تا دور سالن چرخوند و نیشخندی زد

خوب متوجه شد که سیستم امنیتی زیر‌زمین از کار افتاده، و حالا نوبت پلن بعدی بود

-وقتتون بخیر آقایون، امیدوارم تا اینجا مهمونی بهتون خوش گذشته باشه، نوبتی هم که باشه، نوبت هیجان انگیز ترین بخش مهمونی امشبه!

صدای یکی از اون دلال ها بود که توی میکروفون پیچیده شد و حالش رو منزجر کرد

بار دیگه به چهره‌های معصوم سه دختر نگاه کرد و نفس عمیقی کشید

دستش رو طوری که طبیعی جلوه بده جلوی صورتش گرفت و با مینسو ارتباط گرفت

-چند دقیقه مونده؟

-فقط پنجاه ثانیه

مینسو جواب داد و خیالش رو راحت کرد

مرد نگاه شهوت آلودش رو‌ به دخترا داد و توی‌ میکرفون با صدای بلند تری داد زد

-آنا، استلا، ا/ت..سه تا از زیباترین دخترایی که قراره به فروش برسن، اوه خدای من واقعا شبیه الهه‌ها نیستن؟

صدای خنده‌ی‌ منزجر کننده‌ی جمعیت بالا رفت و پچ پچ‌ها آغاز شد

هر ثانیه که میگذشت، جیهوپ برای خورد کردن دنده‌های تک تک این آدمها مسمم تر میشد؛ فقط کافی بود دُردونه‌ش رو از چنگشون در بیاره تا بعد از اون تمام این تجارت و آدمهایی که پشت پرده‌ش هستن رو به آتیش بکشه!


یکی از بادیگارد ها، پارچه‌ی روی چشم‌های سه دختر رو‌ برداشت

و نگاه شکسته‌ و نا امید ا/ت اخرین چیزی بود که هوپ میخواست ببینه

لبخند تلخی زد و به ساعت روی دستش نگاه کرد

وقتش بود!

-۶،۵،۴،۳،۲،۱

زیر لب ثانیه‌های باقی مونده‌‌رو شمرد و لحظه‌ای بعد تمام سالن توی تاریکی و دود غلیظی فرو رفت

عینکش رو روی چشمش گذاشت و ریلکس به سمت دخترا رفت

ماسک‌هارو روی صورت‌های سردرگمشون گذاشت و دستشون رو کشید و به سمت در مخفی هدایت کرد

حین راه رفتن، خودش رو از پشت به ا/ت که درحال تقلا بود چسبوند و اروم توی گوشش زمزمه کرد

-آروم باش رز کوچولو، منم!


بلاخره از سالن خارج شدند و دخترا رو توی‌ ون مشکی رنگی که منتظرشون بود هل داد و‌ پشت سرشون وارد شد

راننده بلافاصله با تند ترین سرعت ممکن شروع به حرکت کرد

-مینسو، ما اومدیم بیرون، نوبت توئه.

-به روی‌ چشم رفیق!

صدای مینسو بود که توی ایرپاد پخش شد و درست وقتی که ساختمون زیر زمین داشت از دیدشون خارج میشد، صدای انفجار توی فضا پیچید و همه چیز تبدیل به یک جهنم شد!


ا/ت نگاه ترسیده‌شو‌ به مرد داد و آب دهنش رو قورت داد

جیهوپ با لبخند پر آرامشی سمت دختر خم شد و‌ دستشو‌ گرفت و‌ پشتش رو بوسید

-آفرین رز کوچولو، حالا که دیگه تو چنگ منی، زندگی پدرتم به همین آسونی میتونم جهنم‌ کنم!

…………………….



بلوئم.🫐و آره جدیدم.

خوشحال میشم نظراتتون رو بشنوم💙


Report Page