Star
𝘕𝘪𝘩𝘢𝘯بالاخره هر دو خندههای از ته دل همدیگه رو میدیدن.
مثل پرندهای که به تازگی جفتش رو پیدا کرده از این سر تا اون سر استیج میدوییدن و از ته دل همراه با طرفدارهاشون فریاد میکشیدن.
هیونجین کنار استیج روی زانوهاش نشسته بود و با چشمهایی که ذوق و خوشحالیش رو فریاد میزد به صداهای اطرافش گوش میداد و میخندید. اون غرق موج شادیای که از طرف استیا بهش منتقل میشد شده بود و چانگبین با لبخندی که حتی خودش هم متوجهش نبود به مانیتور بزرگ سالن زل زده بود و چشمهای پرستارهی هیونجین رو دید میزد.
میدونست همینحالا هم کلی فیلم ازش گرفتن اما اون به هیچچیز اهمیت نمیداد. نه حتی به غرغرای جی پارک یا پخش شدن کلیپی از لحظهای که توش بود.
چانگبین فقط به سختیهای هیونجین توی این دوسال فکر میکرد و خاطرهی خوشحالی و هیجان الان هیونجین رو جایگزینی برای خاطرهی گریههاش قرار میداد.
دونسنگش دو شب گذشته از هیجان به سختی خوابش برده بود. چانگبین وقتی شب برای آب خوردن بیدار میشد، باریکهی نوری که از اتاق هیونجین ساطع میشد رو میدید و وقتی که میخواست وارد اتاقش بشه تا ازش بپرسه چرا بیداره اون رو در حالی که توی دفتر خاطراتش در حال نوشتنه پیدا میکرد.
هر بار دستش روی دستگیرهی در خشک میشد و از پشت در با هیجان هیونجین شریک میشد.
دست از زل زدن به تصویر هیونجین برداشت و با لبخند پایانناپذیرش سمت هیونجین رفت و یه دستش رو برای درست کردن قلبی نصفه بالا برد. با ضربهی آروم آرنجش به پهلوی هیونجین اون رو متوجه خودش کرد و خیلی سریع قلب نصفش کامل شد.
- بَلگَنموری! میبینیشون؟ اونا برای ما اینجان. به خاطر ما دارن میخندن و جیغ میکشن. میشنوی چه قشنگ با آهنگامون همخوانی میکنن؟
هیونجین دستش رو پایین آورد. با ذوق سرش رو تکون داد و پشت چشمی از غرور نازک کرد.
- چاگیای من همیشه بهترینن. خیلی دلم براشون تنگ شده بود. فکر میکنم تا یک سال میتونم با فکر به صدای جیغ و سر و صداشون لبخند بزنم.
همونطور که برای استیهایی که از استیج دورتر بودن دست تکون میدادن، کنار هم قدم برمیداشتن و زیر لب حرفاشون رو به گوش هم میرسوندن.
- دامپلینگ! بهم قول بده همیشه مثل امشب بخندی. حس میکنم برای ادامه زندگی به این لبخندا و چشمای کهکشانیت نیاز دارم.