Sinful Vampire🍷

Sinful Vampire🍷

 t.me/BTSNSFW


ولیعهد گیج شده فرمانش رو صادر کرد و از اونجا دور شد. ندیمه ها دایانا رو به سمت یک اتاق خصوصی بردند، اونها با وسواس لباسهاش رو در آوردن، برق تحسین داخل چشم های تک تکشون هویدا بود.

شاید اون عمارت تا بحال عروسی به زیبایی و معصومیت اون دختر ندیده بود، دایانا خوب می‌تونست سنگینی چشم های زیادی روی تنش احساس کنه پس سریع وارد وان آب گرم شد و سعی کرد بدن برهنش رو زیر آب مخفی کنه.

شاهدخت نمی‌تونست به گلبرگ های قرمز و عطر دیوانه کننده عود هندی فکر کنه چون ذهن بیچارش فقط به یک چیز فکر می‌کرد که این حمام اولین حمام زندگی اون در عمارتی ناشناختس؟!

ندیمه های سفید پوش برگ چای رو روی چشم هاش قرار دادن تا از سیاه شدن زیر حدقه چشم هاش جلوگیری کنن، روی لبهاش گلبرگ سرخ رز گذاشتند تا اون لبهای پر و تحریک کننده سرخ تر از قبل به نظربرسه اون زیباترین عروس انسان زاده ی یک خون‌آشام بود!

موهای نقره ایش بافته شده ای که لابه لای اون تارهای ابریشمی گل های زرد رنگی خودنمایی می‌کرد، دایانا برگشت تا به آیینه نگاه کنه این باور نکردنی بود برای لحظه ایی به انعکاس تصویر خودش داخل آیینه خیره شد.

حتی خودش هم نمی‌تونست باور کنه می‌تونست انقدر زیبا بنظر برسه در قامت یک عروس همچون ماهی با قمری کامل در آسمان.


"قرار امشب چی پیش میاد!"


دایانا با خودش گفت و چشم هاش رو بست نمی‌خواست گریه کنه حداقل نه حالا و جلوی اون همه ندیمه کسایی که مطمئن بود از احوالش گزارش لحظه به لحظه به اربابشون تحویل می‌دن.

ندیمه ها پاهاش رو داخل یک جفت صندل از جنس چوب گردو قرار دادند و بعد تعظیم کوتاهی از اتاق خارج شدند، جیمین به سرعت وارد اتاق شد نمی‌تونست و نباید به اون عروس خیره می‌شد، اما چشم های کشیده و لب های قرمز قلوه ایی نیم باز دایانا می‌تونست این جرئت رو به جیمین همجنسگرا بده که ساعت ها به اون منظره خیره بشه هر چند پر واضح بود هیچ کس داخل چشم های اون پسر به قدر جونگکوک معشوقه ی جنگجوش زیبا نیست!

جیمین با یادآوری جایگاه و وظیفش خودش رو جمع جور کرد و بدون نگاه کردن به اون دختر فرشته گونه گفت.


"با من بیا شام آماده است؛ لرد کیم منتظر توعه."


دایانا با دلشوره ای زیاد، جیمین مو طلایی رو دنبال کرد تا اونها به اتاق بزرگی رسیدند، اتاقی با پرده های سراسر قرمز آذین بندی شده و حتی پارکت ها هم به رنگ سرخ بودند میز چوبی بلوطی رنگی درست وسط اتاق جا خوش کرده بود که غذاهای زیادی روی اون انباشه شده بود.

دایانا اولین بار نبود چنین غذاهای لذیذی رو به فور می‌دید ولی رنگ لعاب و عطر متفاوت اون میز چیزی بود که اون نمی‌تونست با غذاهای عمارت خودشون مقایسه کنه. شاهدخت گرسنه بود اون دقیقا از بعد از فهمیدن اینکه کیم لرد اون رو خریده هیچ غذایی نخورده بود پس نمی‌تونست چشم از جزیره هوس انگیز روی میز برداره.

بره ی بریان، دنده سرخ شده گوسفند، اردک شکم پر حتی خوراک ویژه خوک ... دسرهای رنگارنگ که با میوه های استوایی تزیین شده بود و نوشیدنی های شیشه ایی رنگی که نوازنده با اشتیاق درحال باز کردن چوب پنبه ی یکی از اونها بود.

خوناشام زیبا از قبل با آرامش خاصی پشت میز نشسته بود؛ هیچ کس دیگه ایی همراهیش نمی‌کرد این یعنی اون ها باید تنهایی باهم غذا بخورند این موضوع دایانا رو معذب می‌کرد اون نمی‌دونست چجوری باید کنار لرد بشینه حتی نمی‌دونست اصلا تهیونگ از اون خوشش می‌آد؟ به طرز عجیب و متفاوتی خجالت می‌کشید ولی از طرفی هم می‌تونست لرزیدن پوستش رو حس کنه.

اون دیگه به عمارت پدرش تعلق نداشت بلکه در جایگاه همسر ولیعهد بود و البته خود کیک تهیونگ جایگاهی که اون ازش برخوردار بود انقدر محترم و درجه بالا محسوب می‌شد که می‌تونست کاری کنه دایانا همونجا از شدت ذوق زدگی غش کنه، و یا از ترس بیهوش بشه شاهدخت در تلاش بود تا با نهایت متانت درست درکنار شوهرش روی صندلی بنشینه که توسط جیمین تا اون قسمت اسکورت شد.

بشقابش از قبل پر شده بود و به همین دلیل دایانا سپاسگذار بود چون با دستهای لرزونش عملا نمی‌تونست خودش بشقابش رو پر کنه دختر مو مشکی نمی‌دونست آیا می‌تونه چیز دیگه ایی رو برای خوردن انتخاب کنه ؟ حتی اگه اجازه انتخاب داشت! اون صبر کرد تا اینکه لرد کیم اولین لقمه اش رو خورد، حداقل اصول و آداب مراسم شام رو و اونچه که نباید انجام داد رو بلد بود کسی نباید فراموش می‌کرد دایانا یک شاهزاده تمام عیار... بعد از شروع کردن لرد کیم ، دایانا هم به تبعیت شروع کرد اما مگه می‌تونست درست چیزی بخوره اون گشنش بود و در عین حال خجالت می‌کشید از طرفی دلش نمی‌خواست خودش رو از اینکه همسر ولیعهد خوناشمی شده خوشحال نشون بده.

فکرو خیال زیادی توی ذهنش باعث می‌شد عصبی به نظر بیاد . کیم نیم نگاهی به دختر متزلزل رو بروش انداخت، لپ های گل انداخته و لب های پف کرده ی خیس شده از شراب سفید، موهای بافته شده و براقش... ولیعهد کم کم داشت به شک میوفتاد واقعا اون شاهدخت فرشتش؟ چطور می‌تونست انقدر زیبا و معصوم به نظر بیاد؟

همه چیز خوشایند بود ولی کیم از استشمام رایحه غمگین همسرش می‌تونست بفهمه درون اون دختر به سفیدی و صافی ضاهرش نیست! چرا انقدر رایحه اش تند و غلیظ می‌شد؟ گاهی بوی شیرینی تازه پخته شده می‌داد و گاهی بوی درخت نمدار بعد از بارون و البته گاهی بوی تیز باروت...

کاش می‌تونست بفهمه چرا اون شاهدخت انقدر در دورانه چرا نمی‌تونه رایحه واقعیش رو حس کنه؟ انگار حصار نامرئی دورش پیچیده شده بود چیزی که نمیزاشت خود واقعی دایانا برای لرد کیم نمایان بشه . چیزی که دایانا رو بیشتر می‌ترسند علاقه ی قلبی خودش به نوازنده بود، اون دو در سکوت غذا خوردند حتی یک کلمه هم حرف نزدند دایانا فکر می‌کرد که آیا کیم امشب با اون جفت می‌شه ؟ این احتمال وجود داشت که ولیعهد این کار رو انجام بده اما دایانا شک داشت . بعضی از خون‌آشام ها از سر شهوت و بعضی هاشون بخاطر عشق با همسرشون جفت می‌شدند.

تشخیص اینکه کیم بخاطر شهوت اینکار رو بکنه برای دایانا سخت بود حداقل اون شاهدخت فکر می‌کرد به قدر کفایت عشقی در کار نیست! وقتی دایانا دیگه نتونست غذا بخوره قاشقش رو روی میز گذاشت و به لرد خیره شد می‌تونست حتی حدس بزنه اون مرد زیادی جوانه ولی بدن ورزیده و عضله ایش همه چیز رو متفاوت جلوه می‌داد .

این می‌تونست سکسی ترین ولیعهدی باشه که اون شاهدخت دیده... بزرگ و قوی تنومند و محکم کسی که می‌تونست در حد مرگ از دایانا کاک جویی کنه و اون رو به اوج برسونه ؛ دایانا از این فکر زیر دلش پیچ خورد اما به محض یادآوری با رضایت نبودن این ازدواج شوق توی قلبش پر کشید و دوباره رایحه اش غمگین و مضطر شد. شاید اون دختر فراموش کرده بود لرد کیم تنها خون‌آشام این اقلیم نیست و فقط تهیونگ می‌تونه واقعا عاشق یک انسانزاده بشه و اون رو بخاطر مکیدن خونش گاز نگیره بهرحال لرد خیره از این تغییر حالت شاهدخت از غذا خوردن دست کشید و دهانش رو با دستمال سفید روی میز تمییز کرد و بلند شد به سمت شاهدخت رفت ، دستش رو دراز کرد و با صدایی دو رگه گفت:


"بیا شب باهم دیگه توی اتاقمون باشیم."

******

چشم هاش رو روی قطرات آبی که از شیر طلایی رنگ روی کف سرامیکی وان میریخت قفل کرده بود و همین باعث می‌شد گذر زمان رو حس نکنه و بیشتر توی افکار به هم ریخته اش غرق بشه.

بعد از چند دقیقه که آب تقریبا تا لبه ی وان رسیده بود شامپو بدن رو که بوی اسانس لیموش بینی دخترک رو نوازش میداد برداشت و تا نیمه توی آب خالی کرد.

با حرکت آروم دست روی آب و لا به لای شامپو کف هارو وادار به حباب دادن کرد. لبخند کودکانه ای به خاطر حباب های اطرافش روی لب های نازکش نشسته بود که اصلا متوجه حضور ناگهانی تهیونگ که مثل یه سگ شکاری به دنبال شکارش بود نشد.

دایانا که از خجالت لپ هاش بیشتر از قبل گل انداخته بود نگاهش رو بین چشم های حریص تهیونگ قفل کرد. مرد با دیدن بدن بی نقص دختر که به خاطر خیس شدن برق می‌زد نیشخندی زد که با دیدن صورت گر گرفته اش بیشتر از قبل پر رنگ شد.

زبونش رو به دندون نیشش کشید که دایانا هم فهمید حالا این وضعیت تاسف بار اربابش رو به چه چیزی مشتاق کرده. تنها چیزی که الان تهیونگ رو دلخوش می‌کرد از بین برد این اسانس لیمو که بوی پوست دختر رو از بین برده بود و جاری شدن خون خوش طعمش روی پوست سفید گردنش بود.

این همون چیزی بود که مدت هاست تهیونگ هر شب تصور می‌کرد و شاید با فکرش به خواب می‌رفت بودن اون دختر با بدن خوش فرمش توی عمارتش، حالا صاحب وجب به وجب اون تن بود و میخواست با هوس و عشق و تمامش رو فتح کنه.

قدم هاش رو چرخوند و همونطور که زیر لب آوای نامعلومی رو زمزمه میکرد به سمت انتهای حموم رفت، کاشی ها رو با سرخوشی می‌شمارد تا به مقصدی که می‌خواست برسه. چشم های دختر تمام مدت روی حرکات ولیعهد زوم بود و همین نا آگاهی از حرکت بعدی بیشتر از قبل نگرانش می‌کرد.

انگشت های بلند تهیونگ روی کمد حرکت کرد و سومین کشو رو باز کرد کیف چرمی قرمز رنگی رو بیرون کشید و سمت وان برگشت.

دختر هر لحظه بیشتر از نا آگاهی به جنون می‌رسید و مرد بیشتر از قبل مشتاق میشد تا بدنش رو زیر دست هاش حس کنه. کنار وان ایستاد و با صدای بمش رو روانه ی گوش های سرخ دختر کرد:


" بلند شو وایسا..."


دختر که تا به الان به خاطر آب که مانع دید مرد شد بود راحت نفس می‌کشید حالا چاره ای جز اطاعت و کنار گذاشتن خجالتش نداشت، اما نمی‌خواست به همین زودی تسلیم بشه:


" ارباب...نمی‌تونم..."


تهیونگ نیسخندش رو قورت داد و با خنثی ترین حالت توی چشم های پر از اضطراب دختر خیره موند:


" فکر کنم گوشات حرف منو درست نشنیدن عزیزم....بلند شو وایسا و به فکر عواقب سر پیچی باش..."


دختر همونطور که از زیر آب بدنش رو بیرون می‌کشید دستش رو جلوی عوضش گرفته بود تا از این فاجعه پیشگیری کنه، مرد دیت های دختر رو کنار زد که برای چندمین بار توی اون چند دقیقه نیشخند زد:


" بیا بیرون و روی لبه ی وان روی شکم خم شو "


دختر با ابرو هایی بالا پریده توی چشم های مشتاق اربابش خیره شد"


" چی؟! "


تهیونگ با پشت دست صورتش رو نوازش کرد و دستش رو پشت گردنش سر و داد موهاش رو کشید که صدای ناله و اعتراض دایانا بلند شد:


" سعی نکن عصبانیم کنی بیبی....وگرنه تا صبح همینجا تنبیهت میکنم تا دیگه ازم سر پیچی نکنی "


دختر که حالا بغض گلوش رو فشار می‌داد با زانوهای لرزان از وان بیرون اومد و روی لبه ی وان خم شد، صدای حرکات دست تهیونگ توی فضای گرم و ملتهب حموم گم شده بود‌. با وجود این همه وقت دایانا اونقدری احمق نبود که ندونه حالا کیم تهیونگ چه چیزی براش در نظر داره‌، قرار بود حسابی درد بکشه!

البته هنوز اون کیف چرمی که زیپش داشت به آرومی باز می‌شد و صدای دندانه های اون زیپ سوهان روحش بود اون رو می‌ترسوند، با باز شدن در کیف دختر با ناله گریه هاش شدت گرفت و اربابش رو صدا زد:


" لطفا..ارباب...من می‌ترسم..."


مرد تک خند کوتاهی زد و نگاهش رو بین کیف و دختر چرخوند:


"قراره بازی کنیم شاهزاده ی من...دردش شیرین خواهد بود "


دخترک اونقدرا هم بچه نبود که متوجه بلایی که می‌خواد سرش بیاد نشه... ولی انقدری شکننده و ظریف بود که اشک هاش گوله گوله روان شدند و گونه های ملتهبش رو نوازش کردند. .. همونطور که می لرزید به آرومی سر جاش چرخید تا دستور مرد عصبی روبه روش رو اجرا کنه، با ضربه ی دستی که به باسن مرطوبش خورد، به خودش لرزید:


" آفرین دختر خوب ... تا وقتی دستور های ددیت رو اجرا کنی، اون هم هواتو داره"


صدای کیم تهیونگ داخل فضای مه گرفته ی حمام پیچید و اشک های دایانا مانع دیدش می شدند و این عصبیش و بی طاقتش می کرد اون دوست داشت بدونه دقیقا چه اتفاقی براش در حال وقوع. با کنار رودن اون اشک های مزاحم توسط انگشت های کوچکش تونست کیف قرمز رنگی که با در باز دقیقا با فاصله ی کمی کنارش قرار داشت رو ببینه:


"خوشگله نه؟ دوست داری امتحانشون کنی؟"


چشمای دایانا با وحشت بین اجزای داخل کیف چرخید چرخید و هر لحظه اتفاقا اون روز داخل اتاقش مکررا مرور شد.

وسایل عجیب و غریبی شبیه دستبند، چشم بند، زنجیر دیلدو ،بات پالگ، تسمه، ... همه با نظم خاصی توی کیف چیده شده بودند، دایانا با اکثر اون وسایل آشنا نبود و این باعث می شد بیشتر از قبل در قعر اقیانوسی از ترس فرو بره.

قطرات عرق روی بدنش نشسته بودند و قرنیه هاش از حالت طبیعی درشت تر شده بودند، تهیونگ با دست بردن داخل قفسه حمام قوطی از قبل باز شده ی سبز رنگی رو برداشت و پلمپش اون قبل از اغشته کردن انگشت وسط و اشاره اش به مایع روان کننده داخلش با ضربه ای که کمربند باز شده ی دور کمرش ضربه ای به شاهدخت زد و اون دختر ترسیده رو مجبور کرد باسنش رو بالاتر بیاره :


"بیبی من برای به دست آوردنت از خیلی چیزام گذشته ام و الان یه دایانا مطیع می‌خوام."


و در ادامه انگشتان مرطوبش رو به سمت حفره ی باز شده ی دایانا برد، اون دوشیزه حالا با اون پوزیشن کاملا خودش رو به نمایش گذاشته بود و داشت ناخواسته برای خون‌آشام اغوا گری می‌کرد تهیونگ با فرو کردن انگشت هاش و حرکت دادن اونها گفت:


"دیگه به صورت قانونی همسری منی پس باید قوانین رو رعایت کنی، تو این عمارت نافرمانی ممنوعه، هر کاری که امر کردم رو بدون چون و چرا انجام می‌دی، هرچی گفتم می‌خوری، می‌ری، می پوشی، باید بدونی اینجا سرزمین کالبد و روح های هزارسالس نا فرمانی عواقب بدی برات داره عزیزم میتونی فقط کافیه انجامش بدی اونوقت من و محتویات داخل این کیف یه بازی خونی رو باهم شروع می‌کنیم. "


دایانا با توان کمی که داشت فقط سر تکون داد اون بخاطر غلیظ حمام راه تنفسش رو سد کرده بود برای همین هنوز انگشت های تهیونگ داخلش جلو و عقب می‌شد که زانوهاش لرزید و روی زمین سقوط کرد نوازنده با پوزخند وحشیانه زیر گردن و موهای دخترک رو گرفت لب هاش رو به لاله ی گوش دایانا کشید و غرید:


"یکی اینجا از قوانین سرپیچی کرد می‌خوام به صورت عملی عاقب این کارت رو نشونت بدم..."


بعد هم از داخل کیف قرمز رنگ زنجیری بیرون کشید و اون رو مقابل چشم های کشیده و بیحال دایانا تکون داد:


"آماده ای؟"

****


سلام سلام دوستاي عزیزم حالتون چطوره‌‌‌^^؟

خواستم عذرخواهي کنم اگه این هفته نتونستم جواب کامنت هاي خوشگلتون رو بخاطر کم بودن زمان بدم، اما قول می‌دم داخل این هفته به همه ي عزيزاني که لطف داشتن و کامنت دادن چه داخل ناشناس و گروه نظرات و چنل پاسخ بدم🦋💙.

ولی نکته دوم بچها نظرات به حدنصاب نرسید اما من براتون آپش کردم شماهم اگه دوستش دارید حمایت کنید، امیدوارم این بارهم دوستش داشته باشید و جدي پارت بعدي یه خبرهايي بینشون هست😅🥢.

Report Page