تنهایی، مثل اعتیاد، بیصدا و نامرئی و مرگبار است
تنهایی جذام قرن بیستویکم است که قربانیان خود را ذرهذره میخورد و از میان میبردمگی فرگوسن
مترجم محمد معماریان
شاید این خبر شوکهکننده باشد، اما غافلگیرکننده نیست. بیش از نیمی از مردان و زنان بالای ۷۵ سال در بریتانیا تنها زندگی میکنند. سهچهارم افراد مسنتر میگویند تنهایند و بیش از یکسومشان احساس میکنند تنهاییشان «خارج از کنترل» است. اکثرشان اعتراف میکنند هرگز دربارۀ احساسشان با دوستان یا خانواده حرف نزدهاند.
در یک روز لطیف پاییزی، به روتلند میروم تا با بَری ۸۵ ساله ملاقات کنم و در مهمانسرای فینچزآرمز در همبلتون با او ناهار بخورم. او عادت داشت اغلب با همسرش کریستین به اینجا بیاید، و گرچه سه سال از فوت او میگذرد، بَری همچنان با ضمیرهای جمع به جای مفرد حرف میزند. کریستین ۱۵ سال جوانتر از بَری بود و لذا این زوج همیشه گمان میکردند بَری زودتر از دنیا میرود. بعد کریستین دچار تومور مغزی شد. بَری اکنون میگوید: «مرگ ناگهانی او چنان شوک جسمی عمیقی به من وارد کرد که در وصف نمیآید. آیندهام شد یک شورهزار پُر از روزهای خالی».
ما در جامعهای زندگی میکنیم که استقلال را تمجید اما انزوا را تمسخر میکند. ولی برای بسیاری از سالخوردگان، این دو همپای هماند. کلیو لویسِ رماننویس در تابستان ۱۹۶۰، پس از درگذشت همسرش جوی، نوشت که این بیقید شدن چه رنجی دارد. او برای پیتر براید، کشیشی که خطبۀ عقدشان را خوانده بود، نوشت: «دوست دارم ملاقات کنیم چون من اکنون بسیار آزادم (ای خدا، کاش نبودم). هیچکس اوایل عمرش نمیفهمد که آزادی به بهای تنهایی تمام میشود. شاد بودن یعنی پیوند داشتن». این دقیقاً تجربۀ بَری بود. برایش روشن نیست که کجا سوگواری تمام و تنهایی آغاز میشود، اما تجربهاش از این دو در کنار هم چنین بوده است: «یک زخم جانسوز که تسکین نمییابد؛ یک مسألۀ روانی که جسمانی میشود و تمام انگیزهتان را میرباید. در آستانۀ آن بودم که اراده به زندگی را از کف بدهم: نومیدی همیشه در خانۀ تنهایان را میکوبد».
سایر سالخوردگانی که طرف صحبتم بودهاند نیز تجربۀ مشابهی را به شیوههای مختلف وصف کردهاند. برای رابیِ ۹۱ ساله که در کنت زندگی میکند و همسرش را در ۲۰۱۲ از دست داده است، «تنهایی یعنی اینکه کسی را نداشته باشی که با همدیگر علافی طی کنید». رابی دو سال است که جز برای بیمارستان پا از خانه بیرون نگذاشته است، و تلویزیونش را همیشه روشن میگذارد تا همدم او باشد. (چهلدرصد سالخوردگان بریتانیا میگویند تلویزیون همدم اصلی آنهاست). «اکثر اوقات واقعاً تلویزیون را تماشا نمیکنم. بعد یک چیز جالب شروع میشود و میگویم: کُر، اینو ببین! و سرم را برمیگردانم و هیچکس نیست». ونسا که تقریباً هشتاد سال دارد، قبلاً در صنعت مُد کار میکرد. او میگوید: «هنوز هم در فروشگاههای خیریه دنبال لباسها میگردم، اما دنبال دوست نمیشود گشت».