در لبه طاس!

در لبه طاس!

جامعه نو


شورای سردبیری: از امروز اندوه‌ملی‌ حاصل ازترور سپهبدسلیمانی جای خود را به‌تدریج به دلشوره در باره ابعاد و نتایج تداوم تبادل ضربه بین ایالات متحده و میهن ما خواهد داد. هرچند فضا آکنده از تصور شروع یک درگیری فزاینده است، اما هیچ قطعیتی برای هیچ سناریویی وجود ندارد، بیشتر به خاطر آنکه حاکمیت ایران در شرایط نامطمئن و خطرخیز، هشیارانه و با محافظه‌کاری تصمیم میگیرد و عمل‌میکند. اما اطمینانی درباره خواست طرف مقابل وجود ندارد: نشانه هایی در برابر ماست که نه ترامپ، بلکه ترکیبی از شرورترین نیروهای دنیاعلاقمندند ما از فراز این صخره به دره جنگ شیرجه بزنیم؛ از کاخ‌سفید تا کرملین، از تل‌آویو تا ریاض، و ازدخمه‌های بقایای القاعده و داعش تا عمق دفاتر امن لاکهیدمارتین که از همان‌روز ترور شهید سلیمانی ارزش سهامش روبه افزایش گذاشت. ببینیم ریشه داستان چیست.


 ابعاد تاکتیکی

داستان ترور شهید سلیمانی‌از خیلی پیش آغاز میشود. از روزی که ظریف نتوانست با وزیر خارجه ایالات متحده گفتگوی دوستانه و راه‌حل‌جو داشته باشد : از وقتی که دولت ایالات متحده تغییر کرد. پیش از آن، نیروهای ایران در نبرد باداعش به فرماندهی سلیمانی، در سوریه متحد روسیه و در عراق شریک ایالات متحده بودند. پس از پیروزی بر داعش، علیرغم میل ایران به خروج آمریکااز عراق و رویارویی‌های گهگاه دوطرف در حوالی تنگه هرمز، در عراق افزایش تنش قابل توجهی بین ایران و آمریکا دیده نمیشد. حمله راکتی به پایگاه کی‌وان با دقت بالا و کشته شدن یک آمریکایی بسیار مشکوک است؛ علت وقوع آن غیراز میل به رویارو کردن نیروهای وابسته به ایران با آمریکاییها، فقط میتواند میل کسانی باشددر بخشی از عراق به فشار به ایالات متحده به عنوان پشتیبان نظاهرات دائمی در مرکز بغداد . نکته مهم آن است‌که پاسخ تند به آن حمله (زدن پنج پایگاه و کشتن حداقل ۲۸نفر) نشانگری تکمیلی بر میل ایالات‌متحده به افزایش سطح درگیری علیرغم میل طرف مقابل به توقف خونریزی است : بردن جماعت و نیروهای شبه نظامی به طرف سفارت ایالات متحده در بغداد و آتش زدن در و دیوار آن به عنوان واکنش به آن ۲۸ کشته، میتواند اقدامی هوشمندانه از سوی نیروهای عراقی و احتمالا با مشاوره شهید سلیمانی باشد: اقدامی چشمگیر اما بی تلفات انسانی که میتوانست انتقام حمله به آن پنج پایگاه تلقی شود و پرونده این دور از ضربه و تلافی را ببندد. با این محاسبات، باید پذیرفت ترور فرودگاه بغداد، یا نشانه "خرتوخری" دفتر ترامپ ، و یا نقشه‌ای عمدی برای بالا بردن دوباره سطح تنش و داغ کردن اوضاع باشد. درباره انگیزه فردی ترامپ بسیار گفته شده و پرگویی نکنیم. درنگاه کلی، اقدامی بود از نظر تاکتیکی اشتباه ، که میتواند در بعد راهبردی نتایج وخیمی به بار آورد. بعدا ژنرالهای ارتش ایالات متحده با تاکید بر انتخاب روش ترورتوسط ترامپ، تغییر فرمان در کاخ سفید را تائیدکردند.   


ابعاد راهبردی


طی سه روز اخیر، بتدریج مشخص شده است بزرگترین انتقام ایران از ترامپ، بیرون رفتن آمریکا از عراق(ونه منطقه)خواهد بود. محتمل است بافرونشستن هیجانات، این دستاورد که به صورت پوشیده در روزهای اخیر به زبان آمده واقعا جامه انتقام سخت رابه خود بپوشد و درایت حکومت ایران مارا از روی‌چاه جنگ بپراند. اما به هرحال، مساله اصلی کشور ما در غرب و جنوب کشور ،حضور ایالات متحده نیست. آنها همانقدر که در عراق هستند در افغانستان هم حضور دارند، ما را در افغانستان اذیت میکنند و مشکلی هم با حضور آنهانداریم : هرچند در افغانستان سنگ پیش پای اقتصادما میاندازند اماگزارشی از فشار به دولت عراق برای بستن راه تجارت باایران در دست نداریم. انها در عمان و قطر که دوست مایند نیز هستند. مشکل ما در غرب و جنوب کشور حضور ایالات متحده نیست ،تنظیم روابطی خالی از عناد با دولتهای عرب و تهی از تاثیرفرقه‌گرایی با توده‌های عرب، فارغ از سایه آمریکا است که همراه اسرائیل از وضع کنونی بهره میبرند و بر آن سوارند. جامعه‌نو براین امر بارها استدلال آورده و تلاش کرده‌ روشنگری کند. تاکنون جز این ادعا که عمق استراتژیک ما تا کرانه مدیترانه است استدلال ندیده‌ایم. اخیرا شخص علاقمندی تلاش کرده است توضیحی عرضه کند: "ایران صرف‌نظر از اینکه چه کسی بر آن حکمرانی کند به‌محض آنکه اندک توانی بیابد بدنبال نفوذ و‌حضور منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای‌است و‌تعریفی فرامرزی از امنیت دارد این‌وضعیت از ایران باستان تا زمان پهلوی(حضور در عمان و‌ ویتنام)‌واکنون در سوریه و‌ یمن تداوم داشته و خصلتی ژئوپلتیکی است." آشکار است این ادعا را استدلالی همراهی نمیکند و بویژه بیان "ضرورت" در بطن آن نیست. 


اما چرا مساله ایران در غرب و جنوب کشور چگونگی تنظیم روابط با دولتهای عرب و تلطیف عواطف با عموم توده‌های عرب است؟ ابتدا نگاهی به گذشته این روابط بیندازیم.

تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، روابط ایران با اعراب از طریق دولتهای آنها تنظیم میشد و عواطف مردمان عرب نسبت به ایران مناسب بود. علت ساده ای داشت: عاری از تمایزات مذهبی بود. در اختلاف ایران و دولت عراق بر سر اروند رود، سایر اعراب مداخله‌ای نکردند و با وجود آنکه صدام مجبور به کوتاه آمدن شد، هیجان ضد ایرانی در توده‌های عرب پدید نیامد. دلیل ساده‌ای داشت: کشمکش اروند ، یک مشکل سیاسی بود و فاقد ابعاد مذهبی و اعتقادی. یک مساله بین المللی هم نبود که بحران چندجانبه پدید آورد. با وجود دوپاره بودن کشورهای عرب در دواردوگاه شرق و غرب و تباین مذهبی ایران با آنها، پای ایران در سرزمینهای عربی گیر نبود. حتی جنگ‌نیابتی ایران در ظفار آنرا رودرروی جهان عرب قرار نمیداد. نیرویی خنثی به شمار میرفت که میشد آن را در نیروهای‌حافظ صلح در منطقه فلسطین و لبنان به کار گرفت.  


بعد از انقلاب اسلامی هم تا زمانی که تهاجم صدام به ایران و جنبش صدور انقلاب به کشورهای عرب راه نیفتاده بودند، دولتهای عرب ضمن حفظ نگاه مشکوک به اهداف انقلاب دینی در ایران، خصومتی آشکار نشان نمیدادند و توده‌های عرب هم مجذوب شعارانقلاب اسلامی درباره منازعه اسرائیل و فلسطین بودند.


به دلایلی فراتر از حوصله این مطلب، اوضاع در طول چند دهه تغییر کرده است. نفود و جاگیری‌اسرائیل در کشورهای منطقه و از جمله کشور ما، بخش عمده این تغییر را شکل داده است و پیشرانه دولتها و مردمان منطقه ماهیتی بیشتر ناسیونالیستی یافته‌است. تنظیم روابط با عموم اعراب نیاز به درنظر گرفتن پارامترهایی تازه فعال شده چون میل به مشارکت سیاسی و نظارت دموکراتیک، و ناسیونالیسم پرچم‌گرا در مردم منطقه دارد. چنین به نظر میرسد که باید در آینده بیشتر به این توجه کنیم، وگرنه امکان تحریک بیشتراعراب علیه ما وجود دارد. امواج ضد ایرانی موجود در لبنان و عراق حاصل عدم توجه پیشین به این تحولات جهانی است.  


از سوی دیگر، بخش اعظم جمعیت جهان عرب با ایران تباین فرقه‌ای دارد. تحول ذهنی این جمعیت نیز به سمت همان ناسیونالیسم پرچمگرا است. حتی جایگزین سلفی‌گری کنونی در بخشی از جمعیت عرب خاورمیانه، در‌ درازمدت ملاتی با مایه ناسیونالیسم ملی به جای قبیله‌گرایی عربی است نه علقه اسلامی، وآمیختن روغن مذهب به این ملات رقیق و آبکی نیز کاملا ناممکن است. ما جز در عراق شیعی، التصاقی قابل اتکا( حتی اگر اجتماع شیعی میدان تحریر را با وجوه ضد ایرانی‌اش به حساب نیاوریم)نمی یابیم و سرمایه گذاری دراز مدتی روی آن نمیتوان کرد. هدف ایالات متحده از چسبیدن به عراق، مکیدن آن ۳/۳ میلیون بشکه نفت در روز و باز گرداندن بخش اعظم در آمد آن به کیسه خود است. به آن میچسبد، عراق بی‌ثبات روی خوش نخواهد دید و ایران برای پیشبرد سیاست خود در عراق به سلیمانی‌های بیشتری نیاز دارد تا نه فقط در جنوب عراق، بلکه در شمال آن نبض‌گیری و علقه یابی موفق‌تری داشته باشد. اما این امری ناممکن است. توجه به این نکته سلبی، وجهی اثباتی از استراتژی‌ #خارپشت است که جامعه‌نودرباره آن بسیار نوشته است: توسعه روابط اقتصادی با سراسر عراق، القای واقعی این حس که ایران از هردولتی که از پارلمان عراق سربرآورد حمایت میکند و اراده دولت‌سازی ندارد، و جزقوام روابط فرهنگی‌با این کشور هدفی دنبال نمیکند. پل‌پنداری عراق برای دسترسی به سوریه و ماورای آن عراق را از ایران دور میکندواگر حکومت توصیه پذیر بود و رسالتی ورای وظایف و تعهدات ملی برخود قائل نمیشد، نفوذ ایران در غرب کشور با چالشهای خشن روبرو نمیشد. قدرت و نفوذ نرم، تنها امکان ایران برای اطمینان‌یابی از ایمنی جبهه غربی خود است. راه دیگری نیست: پس از پایان امپراطوری عثمانی، امکان متحد کردن اعراب و غیرعربهای مسلمان در غرب آسیا و تشکیل حکومت مسلمانان بر منطقه فقط در حد توهم خونین شارلاتانهایی چون رهبر داعش ممکن بوده است. اینکه ایالات متحده واسرائیل ایران را متهم به سلطه بر منطقه و میل به خلق امپراطوری میکنند ، بهانه فشار و وسیله کندن چاه بر سر راه ایران است. آنها بخوبی این را میدانند و رندی سیاسی است‌که سلیمانی‌کشی میکنند. خوب است ایران نیز این را بداند. 


اما این حرفها ناظر بر ملاحظاتی درازمدت است و مساله امروز نیست. امروز فرصتی کوتاه داریم در باره رویارویی با ایالات متحده بیندیشیم؛ در عراق ازهم‌پاشیده به صورت غیرمستقیم و نیابتی و اجباری، یا درخلیج‌فارس به صورت مستقیم و به انتخاب و ترجیح خود. شاید شروع خروج ارتش آمریکا از عراق ما را راضی کند ، ولی اگر این نشد، گریبان گیری ارتش ایالات متحده در هرجای دیگری از آسیای غربی، پای طرفهای سوم و چهارمی را به ماجرا میکشاند که آنراغیر قابل جمع‌کردن میسازد. خوشبختی فعلی مردم ایران این است که حکومتشان از دولت فعلی آمریکا عاقلتر است.


مسائل پیچیده بسیاری هست که باید امیدوار بود عمری برای گشودن آنها باقی باشد.

Report Page