Snow

Snow

Karmen

با کنار زدن پرده‌ها، نگاهش بین دونه‌های سنگین برف چرخید و جیغ بلندی از روی ذوق کشید.

نامجون که توی اتاق کارش مشغول مطالعه بود، با ترس از اینکه اتفاقی واسه پسرکش افتاده، خودش رو با عجله به پذیرایی رسوند.

_ جیمین؟ چیشده؟

پسر انقدر محو تماشای آسمون خال خالی شده بود که گوش‌هاش پیامی رو از اطرافش دریافت نمی‌کردن.

نامجون پشت سر جیمین ایستاد و با پیچیدن بازوهاش دور بدن پسرکش، جسم ظریفش رو در آغوش گرفت.

_ چی رو تماشا می‌کنی جوجه؟

جیمین از حس گرمای نامجون، متوجه حضورش شد و لبخند شیرین‌تری روی لب‌های درشتش نشوند.

_ برف خیلی زیباس مگه نه ددی؟

نامجون لبخند محوی زد و سرش رو توی گردن پسر فرو کرد.

_ دوست داری بریم تماشاش کنیم؟

چشم‌های جیمین به خاطر حرف مرد برق زد.

_ میشه بریم زیر برف قدم بزنیم؟

نامجون به هیچ عنوان نمی‌تونست با لحن ذوق زده‌ی پسر مخالفت پیشه کنه پس زیاد طول نکشید که لباس گرم بپوشن و آماده‌ی بیرون رفتن بشن.

جیمین مثل بچه‌های سه ساله دنبال دونه‌های سفید رنگ این طرف و اون طرف می‌دوید و پروانه‌هایی که داخل وجود نامجون حضور داشتن رو مشتاق پرواز می‌کرد.

نامجون یک نخ از مجموعه‌ی سیگارهاش رو بین لب‌های سردش گذاشت و سمت جیمین حرکت کرد. به محض اینکه کنار جیمین ایستاد، یکی از دست‌هاش رو دور کمر باریک پسر حلقه کرد تا موجود کوچولوش رو برای لحظه‌ای کنار خودش نگه داره.

_ خیلی ورجه وورجه می‌کنی!

جیمین از حرکت ایستاد و سمت نامجون برگشت.

_ مگه نگفتم دیگه پیش من سیگار نکشی؟

لب و لوچه‌ی آویزون جیمین می‌تونست دل سنگ و فولاد رو هم ذوب کنه چه برسه به قلب عاشق نامجون.

سیگار رو روی زمین رها و با کفش چرمش روش پا گذاشت.

_ باشه! متأسفم.

لبخند دوباره به صورت جیمین برگشت. بازوهای ظریفش رو دور گردن نامجون حلقه کرد و چشم‌هاشون رو بهم دوخت.

_ لمس دست‌های سردت مثل در آغوش گرفتن دونهه‌های برف به من آرامشی پرستیدنی می‌ده کیم نامجون. من توی آتیش جهنم می‌سوختم و حالا بین شفق‌های قطبی‌ای که راهمون رو نورانی کردن با هم به سوی آینده پیش می‌ریم. تو عنصر مخالف من بودی ولی به من ثابت کردی یخ و آتش هم می‌تونن عاشق هم بشن. احساس بین ما زیباترین تضاد توی کل کهکشان وجود منه و من شگفت انگیز‌ترین روح نورانی عمرم رو توی قلب تو جست و جو می‌کنم.

نامجون که داشت با نگاه پرستشگرانه‌ش به جملات زیبای نویسنده کوچولوش گوش می‌کرد، با لبخند سرشار از افتخاری استعداد پسر رو ستایش کرد.

_ با من بمون همدم شب‌های جهنمی من چرا که بدون تو، با آتش خشم درونم تبدیل به خاکستری می‌شم که تنهایی در اعماق جهنم سرگردانه.


@NVHome

Report Page