Smile

Smile

M

"من مین یونگی؛ کارآگاه معروف و به گفته‌ی خیلی‌ها سرد و مغروری که برای پلیس آمریکا کار می‌کنه. خیلی کوچک‌تر بودم که به آمریکا اومدیم و چیز دقیقی یادم نمیاد اما اصلا مهم نیست! تمام زندگیم سرم با پرورنده‌های بزرگ و پیچیده‌ گرم بوده و اون‌ها همدم تنهایی هام بودن. این به این معنی نیست که من خانواده ندارم، دارم و عاشقشونم ولی از اون‌ها فاصله گرفتم تا وقت بیشتری برای انجام کارهام داشته باشم. با آدم‌های زیادی سر و کله زدم و هیچ کدوم برام جذاب و دوست داشتنی نبودن به جز...

نمی‌دونم چی بگم اصلا چه طور این‌طوری شد؟

چند ماه پیش یه پرورنده بهم واگذار شد مثل بقیه‌ی پرونده‌ها معما زیاد داشت، وقتی به خونه‌ی یکی از افراد مشکوک پرونده رفتم خواستم تا همه‌ی اعضای خانواده و به همراه خدمتکارها برای بازجویی آماده باشن.

خدمتکارها دو دختر جوان و یک پیرمرد که راننده‌ی شخصی صاحب عمارت بود اونجا زندگی می‌کردن خب بازجویی آسون بود چون تعدادشون کم بود. بعد از بازجویی خدمتکارها نوبت اعضای خانواده بود؛ مرد و زن صاحب عمارت به همراه پسرشون. پسر با موهای طلایی و موج‌داری که توی صورتش ریخته بود روی مبل نشست و مشغول بازی کردن با انگشت هاش شد اصلا نفهمیدم چند دقیقه است دارم نگاهش می‌کنم که با صدای مرد به خودم اومدم. پرس جو رو شروع کردم بلند شدم و جلوی اون‌ها راه می‌رفتم و سوال می‌کردم که متوجه شدم گونه‌ی سمت راست اون پسر کمی متورم و قرمزه، متوقف شدم و سوال کردم


" گونت چی شده؟"


با تردید سرش رو بالا آورد و دستش رو روی گونش گذاشت و لبخند زد.


" توی مدرسه دعوا کردم."


داشت دروغ می‌گفت! بهش نمی‌خورد آدم دعوایی باشه کاملا مشخص بود داره دروغ می‌گه، اما، لبخندش همیشه خیره کننده‌است یا برای من اینطوریه؟ عجیبه! سوال بعد


" شما ساعت چند از مهمونی برگشتید؟ شما جواب بدید."

به پسر اشاره کردم.نگاهی به پدرش انداخت.

" ۹یا ۹ و نیم شایدم ۱۰، نمی‌دونم!"


" ای پسره‌ی احمق."


صدای فریاد پدرش بود که به سمتش حمله کرد.

پسر بلند شد و پشت سر من قایم شد با دست‌هاش به کت بلندم چنگ می‌زد و می‌شد لرزش دستاش رو احساس کرد، حالا فهمیدم گونش هم کار همین مرده. دلم می‌خواست دندوناشو تو دهنش خورد کنم. چرا؟


" فردا یک گروه پلیس میان اینجا برای بازرسی بیشتر به نفعتون نیست بفهممن سابقه‌ی خشونت دارید مخصوصا اگه من بهشون بگم که پسرتون رو می‌زنید."


مرد عقب رفت و دست‌هاش رو مشت کرد.


" من پسرتون رو با خودم می‌برم تا موقع بازرسی مشکلی پیش نیاد خودم با پلیس هماهنگ می‌کنم."


چی؟ دارم چی کار می‌کنم؟ رسما دارم به مجرم کمک می‌کنم ولی نمی‌تونم چشم‌های ملتمس این پسر رو ببینم و صدام در نیاد.


اون قضیه تموم شده، اون مرد ناپدری اون پسر بود. بهتر بگم اون بچه هنوز تو عمارت من زندگی می‌کنه، برام صبحونه درست می‌کنه، شب‌ها تا دیر وقت بیدار می‌مونه که بیام خونه و شقیقه‌هام رو ماساژ می‌ده تا خستگیم دربره و بهم لبخند می‌زنه.

می‌خوام بهش بگم لبخندات برای من کشنده‌است جیمین."


@BTS7_Officiall

Report Page