Love and Doll maker

Love and Doll maker

Mina_vn

_نقره‌ای یا مشکی؟"به چشمهام نگاه میکنه و قبل از این که فرصت کنه پلک بزنه من سریع،با پایین کشیدن پوست پلک های پایینیش جلوش رو میگیرم:"مژه‌هات هنوز چسبناکه."سر تکون میده و آروم میگه:"نقره‌ای."صداش دوست داشتنیه،مخملی و گوش نواز ولی هنوز عادت نداره ازش استفاده کنه.خم میشم و حین برداشتن دسته ی ابریشمی نقره‌ای،گلوی نرم و سردش رو میبوسم.به تارهای نقره‌ای که آروم جدا میکنم و وسیله ی تیز داخل دست دیگم نگاه میکنه و من برق ترس رو توی چشمهاش میبینم،البته که دیوانه شدم:"سعی میکنم بدون درد انحامش بدم عزیزدلم.میخوای یه موزیک پلی کنم؟"لبش رو زبون میزنه و من با دیدن تکون مختصر سرش،دنبال موزیک موردعلاقش میگردم.بزاقی توی دهنش نیست،صرفا از من یاد گرفته که انجامش بده و این براش عادت شده.کوچولوی دوست داشتنی من..دست سردش پلیر رو از من میگیره و درحالی که به سختی انگشتاش رو خم میکنه صدای موزیک رو در حد بیست درصد پایین میاره.میدونم که گوشهای پرستیدنیش هنوز توان شنیدن صدای بلند رو ندارن.اولین دسته‌ی مو رو که توی پوست سرد سرش میکارم،ناله ی دردناکش بین صدای موزیک شنیده میشه.نباید درد رو حس کنه ولی میکنه و این تماما تقصیر منه.نباید بهش یاد میدادم..

_میدونی که چقدر دوستت دارم نه؟"سعی میکنم حواسش رو پرت کنم و اون روی صندلی کوتاهش جابه‌جا میشه:"حتی با این که نگاهم رنگ نداره؟"دستم یکم میلرزه ولی دسته ی مو رو با موفقیت سرجاش مینشونم و زبون دروغگوم سعی میکنه بهش آرامش بده:"نگاهت رنگ داره،ولی اگه نداشت من بازم دوستت داشتم."صدای آرومش مثل یه پر نرم گوشهام رو قلقلک میده و من ناخودآگاه لبخند میزنم:"حتی با این که مفصل‌هام صدا میدن؟با این که مو ندارم؟نفس نمیکشم؟"نفسم رو حبس میکنم،فشار انگشتام روی تارهای ابریشمی نقره ای رنگ زیاد میشن و بعد از جاگذاریشون،جلوی صورتش می‌ایستم تا دسته‌های جدیدی رو استفاده کنم:"کار موهات داره تموم میشه ماه من.به زودی کوتاهشون میکنم و میبینی چقدر خوشگل تر شدی.برای مفصل هاتم روغن خریدم."با یه تلاش مذبوحانه سعی میکنم حواسش رو از سوال آخرش پرت کنم و نمیدونم نتیجه چیه.از چشمای سرد و خالیش که کم کم با تارهای بلند مو جلوشون گرفته میشه چیزی نمیتونم بخونم.لبهای بی نقصش کش میان و من اون لبخند زیبا رو میبینم و حس میکنم خورشید بالاخره راهش رو به زندگیم پیدا کرده،همه جا توی نور غرق میشه و فقط من هستم و اون،با لبخندی که میتونه تا ابدیت عاشق نگهم داره.

_منم دوستت دارم،با قلب نصفه‌م دوستت دارم."نفسی از روی آسودگی میکشم و قیچی رو برمیدارم تا جلوی موهاش رو برای دیدن اون دوتا گوی حیات کوتاه کنم.نوک بینیش رو میبوسم و اون به ارومی انگشتای ظریف و بی ناخنش رو بین موهای جدیدش میلغزونه و میتونم دندونای سفیدش رو بین لبخند بزرگش ببینم.قلب نصفه‌م طوری توی سینم میزنه که حس میکنم الان به دنبال نصفه ی دیگش دنده‌هام رو میشکونه و وارد سینه ی اون میشه.

_زیاد بهشون فشار نیار تا سرجاشون محکم شن،از فردا میتونی هرجقدر خواستی بهشون دست بزنی."دستش مسیرش رو از بین آبشار نقره ای روی سرش سمت گونه ی من تغییر میده و من شبیه یه بچه گربه خودم رو به اون پوست سرد و بی نقص مییچسبونم و آینه رو از روی میز برمیدارم و جلوش میگیرم.

_ممنون کریستوفر.این فوق العادست."میخنده،بلند..چتری های توی صورتش رو فوت میکنه و من نمیدونم از کجا یاد گرفته،فقط دستم رو روی دستش میذارم و کف دستش رو برای یه بوسه سمت لبهام میکشم.چشم هاش این بار خوشحالن و من حتما دیوانه شدم.شاید نیازه پیش یه تراپیست برم.دستش رو رها میکنم تا دنبال بطری روغن بگردم و سرنگی که باهاش تزریق رو انجام بدم:"بعد از این ناخن‌هات رو میسازم.چیزی هست که خودت بخوای؟"آهی از فرو رفتن سوزن به آرنجش میکشه و با دست دیگش لباس نازک و خیس از عرق من رو چنگ میزنه،انگار که جونش با متصل بودن به من حفظ میشه:"یه پیرسینگ میخوام.درست مثل مال تو."سوزن باریک رو داخل مچش فرو میکنم تا روغن بین استخوان‌هاش رو پر کنه:"هرچی تو بخوای.یکی شبیهش رو دارم."فشار دستش روی لباسم کمتر میشه و بعد گردن خوش تراشش رو بالا میگیره،البته ک گفتن این کلمه تعریف از خودمه ولی این گردن فقط برای اون ساخته شده و روی تن اون زیبا به نظر میرسه.سرش رو کج میکنه و موهاش روی پیشونیش کج میشن:"ممنونم کریستوفر."وقتی جلوش روی پاهام میشینم و زانوهاش رو میبوسم،دو دستش رو تکون میده و وقتی صدا نمیدن،روی صندلیش تکون تکون میخوره:"این حس خیلی خوبی میده."صداش بلندتر شده،انگار که به حنجره‌ش عادت کرده و این خوشحالم میکنه.انگشتاش بین موهام فرو میرن و بعد از بالا اوردن سرم،پیشانیم میزبان لبهاش میشه.از همون نقطه اکسیرحیات بند بند وجودم رو درگیر میکنه،قطعا کوچولوی من خودش نمیفهمه که با بوسه هاش چه بلایی سرم میاره‌.

_کریستوفر..ممنون که بهم زندگی دادی."نوک بینی ظریفش رو میبوسم و دستهامون توی هم قفل میشن،خدای من..من واقعا عاشق این لعنتیم..

_نه..من ممنونم،تو به زندگیم معنا دادی و این چیز مهمتریه."بلند میشم تا وسیله های روی میزم رو جمع کنم و در همین حین فکر میکنم برای ناهار چی درست کنم که صداش گوشم رو نوازش میده:"یه چیز دیگم میخوام."نفس عمیقی میکشم و در جعبه ی لوازم عروسک سازیم رو میبندم،برمیگردم سمتش و بهش نگاه میکنم که روی پاهاش ایستاده:"چی؟"تارهای نقره‌‌ای روی پیشونیش رو عقب میده:"یه اسم."به میزم تکیه میدم،قرار نبود به این زودی بهش بگم ولی حالا که خودش براش مشتاقه،نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم،دستش که به سمتم دراز شده رو میگیرم و با یه فشار مختصر جسم سبکش توی آغوشم فرو میره.سرم رو یکم پایین میبرم و قبل از بوسیدن لبهاش روشون زمزمه میکنم:"فلیکس..اسمت اینه عشق من."

Report Page