Shush!

Shush!

OneD_smut

کلید رو توی قفل چرخوند ودرو باز کرد

+سلام..من..خونه..واااو

سوتی زد واز راهرویی که توسط گلبرگ های رز درست شده بود گذشت همه جا پراز شمع بود وبوی خوب غذایی که توی خونه میومد اشتهاشو بیشتر تحریک میکرد..

+بیبی من کجاست؟ کوچولوی شیطونم؟

نگاهی به سالن واشپزخونه انداخت اونجا هم نبود پس حتما توی اتاق خواب بود!

باعجله ازپله ها بالا رفت و سریع وارد اتاق خوابشون شد وسط اتاق وایساد و گفت:

+پس این بچه کجاست؟

همون موقع دستی روی چشماش نشست وگفت:

_به خونه خوش اومدی عشق

هری خندید و سریع برگشت

+همیشه منو با کارهات سوپرایز میکنی عزیزم ..امروز حالت چطور بود؟

_من خوبم هز از اون موقع دو سال گذشته وتو هنوز نگرانمی!‌

+من همیشه نگرانتم نایل..همیشه!

_اووم..چه همسر خوبی..

روی نوک پنجه هاش بلند شد و کوتاه لب های هری رو بوسید سریع اماده شو وبیا پایین امشب خاصیه! وبعد از چشمکی که زد از اتاق بیرون رفت.

هری خیلی سریع لباس هاشو در اورد و تصمیم گرفت دوش کوتاهی بگیره ..ریز اب داغ ایستاد تا خستگیش رو از بین ببره ناله ای از لذت کرد و غرق افکارش شد..


×فلش بک×

+نایل بیا داخل..ببین اون مارو نمیبینه چیزی برای ترس نیست عزیزم بیا..

ودستشو سمت نایل دراز کرد، نایل ترسیده دستشو توی دست هری گذاشت و وارد اتاق شد وبادیدن کابوس همیشگیش معدش به هم پیچید ودست وپاهاش به طرز اشکاری شروع به لرزیدن کرد

زین بااون پوزخند ترسناکش مستقیما به جایی که نایل ایستاده بود زل زده بود مگه هری نگفت مارو نمیبینه پس چرااینجوری نگاه میکنه؟ با عجله پشت هری رفت وقایم شد وپیرهنشو چنگ زد، مثل یه گنجشک بی پناه توی بغل هری میلرزید و چشماشو از ترس روی هم فشار داد.

_میدونم صدامو میشنوی! نایلرر..نایلرر..نایلرر..

کلمات رو کشیده و با حالت جنون واری ادا میکرد و حال پسرک طلایی رو بدتر میکرد

_کار بدی کردی عزیزم! بهت گفته بود اگه حرفی بزنی چه بلایی سرت میاد..

بلند شد و صورتش رو به ایینه ی مقابلش چسبوند ..

_کجا قایم شدی عزیزممم؟ بیا بیرون..ددی میخواد باهات بازی کنه!

نایل حس میکرد دنیا داره دور سرش میچرخه و هر لحظه ممکنه غش کنه..صدای تپش قلبش به حدی زیاد بود که هری به راحتی میتونست اونو بشنوه سریع برگشت سمتش و بادستاش صورت رنگ پریده ی پسر رو قاب گرفت

+منو ببین..نایل..اونو نگاهش نکن ..تو چشمام زل بزن ..

نایل که با چشمایی گرد شده از وحشت به زین نگاه میکردو نفس نفس میزد

به سختی چشماشو ازاون هیولای ترسناک گرفت و به هری نگاه کرد

+من اینجام باشه؟ نمیزارم بلایی سرت بیاره من ازت مواظب میکنم باشه بیب؟ آروم باش..نفس عمیق بکش اون توی اتاق بازجوییه ونمیتونه بیاد بیرون دستاش بسته است و دوتا مامور دم در هست تودرامانی هیییش اروم!

_ه..ه..هری! اون..منو..میکشه ..من..من..

+غلط کرده..هیچ کاری نمیتونه بکنه بیا قضیه رو تموم کنیم تابه مجازاتش برسه باشه؟

نایل تند تند سری تکون داد و گفت:

_ب..باشه..من..باید چیکار کنم؟


×پایان فلش بک×


نایل با دقت و سلیقه ی خاصی میز شام رو اماده کرد وشمع های بلند مشکی رنگ وسط میز رو روشن کرد ..امروز خیلی به خودش فشار اورده بود و درد امونش رو بریده بود ولی لازم نبود که هری بدونه لازم بود؟

باخستگی روی صندلی نشست و زانوش رو ماساژ داد، یکم که گذشت لنگ زنون خودش رو به قرص هاش رسوند و دوتا مسکن خورد..

+بهت گفتم زیادی ورجه وورجه نکنی ولی گوش نمیدی!

_هییین! ترسوندیم هز

+معذرت میخوام عزیزم ..بازم درد گرفت؟

_نه! اینارو خوردم تا بعدا درد نگیره

وشیطون خندید.

+منکه میدونم دروغ میگی از چشمات مشخصه چرا اتل نبستی؟

_چون ازش خوشم نمیاد من فلج نیستم هری!

+عزیزم..عزیزم..مگه من گفتم فلجی؟ خودتم میدونی اگه ببندیش کمتر درد میگیره

_بیخیال من خوبم ..تازه اگرم دردم گرفت تو منو بغل میکنی مگه نه؟

دستاشو توهم قفل کرد و بدنش رو به چپ وراست تکون داد وخودشو لوس کرد

+بهت گفته بودم اینکارو نکنی!

بادوقدم بلند خودش روبه نایل رسوند و بلافاصله لب هاش رو روی لب های نایل کوبید و وحشیانه مشغول بوسیدنش شد..

با گاز ارومی که ازش گرفت جداشد و وقتی نایل دهنش رو باز کرد تا اعتراض کنه گفت:

+هیییش! من قبلا بهت هشدار داده بودم که انقدر خواستنی نباشی! تقصیر خودته طلایی..

_انقدر به من نگو طلایی

+باشه طلایی..دیگه بهت نمیگم طلایی!

_هرررری!

+جانم؟

نایل که عصبانیتش به لحظه نکشیده ازبین رفت لبخند شیرینی زد وگفت:

_هیچی، دوستت دارم

+منم دوستت دارم..حالا میشه ازون غذای خوشمزه ات بخوریم؟ دارم میمیرم

_البته!

سعی کرد لنگ نزنه تا هری بیشتر نگران نشه ولی نمیشد ..صندلی رو عقب کشید و گفت بفرمایید اقا!


+هوووم..خیلی خوشمزه بود ممنون..

_نوش جونت عزیزم.. شستن ظرف ها باتو!

لبخند گل و گشادی زد و انگار نه انگار که چیزی شده اشپزخونه رو ترک کرد!

هری شروع کرد به غر غر کردن و ظرف ها رو جمع کرد تا بشوره در همین حین هم دوباره غرق افکارش شد وخاطرات به ذهنش هجوم اوردن!


×فلش بک×


_به یه شرط اعتراف میکنم!

تو چشمای هری زل زد، با اون پوزخند لعنتیش که اعصاب هری رو بهم میریخت گفت.

+ چی میخوای؟

_باید با نایل حرف بزنم تنها!

+غیرممکنه

_میل خودته ..تاهزارسال دیگه ام اینجا نگهم داری میدونی که چیزی نمیگم هری استایلز! عاح باید بگم خواهرت..

با مشتی که توی دهنش خورد خفه شد و بادرد خندید

_چیه؟ عصبی شدی؟ من همه ی زندگیت رو میدونم! همه اش

قهقهه ی ترسناکی زد که صداش توی اتاق پیچید.

_نایل رو واسم بیار..منم همه چیز رو اعتراف میکنم به همین سادگی!

خون توی دهنش رو تف کرد و با وجود بسته بودن دستاش خیلی سریع بلند شدو نشست.



+نه ..نه..نه..هزاربار دیگه هم بگی من اجازه نمیدم نایل ..توهمین الانش هم داری از ترس میمیری توقع داری بزارم بااون مرتیکه تنها باشی؟

_اون..اون..بهم اسیبی نمیزنه!

+از کجا مطمئنی؟

_چون..چون..دوستم داره!

هری با تعجب خندید و گفت:

+اون روانی..توبااون بودی؟

_من..مجبور بودم ولی اون اذیتم نمیکرد! فقط زود عصبی میشد همین

هری از خشم و عصبانیت چنگی توی موهای بلندش زد و گفت:

+ولی الان اوضاع فرق داره..تو اون رو لو دادی مطمئنا نمیخواد باهات عشق بازی کنه!

صورتص رو جمع کرد و ادامه داد:

+نمیتونم بزارم خودتو توی خطر بندازی!

_ولی..من میتونم ازش اعتراف بگیرم..خودش گفت

+خودش غلط کرد باتو! میگم نه یعنی نه!

_منم به حرفت گوش نمیدم..میرم اونجا و ازش اعتراف میگیرم و این کابوس لعنتی رو تموم میکنم!

سعی کرد صداش نلرزه ولی چندانم موفق نبود..باانگشتاش بازی کرد وگفت:

_من..دیگه خسته شدم هری..خواهش میکنم بزار برم تو قول دادی کمکم کنی لطفا!

+لعنت..لعنت..لعنت..

خودش هم میدونست نمیتونه مقابل اون گربه کوچولوی چشم ابی مقاومت کنه بنابراین سری تکون داد

+خیلی خب فقط پنج دقیقه!

_ممنونم..ممنونم هز..

سریع خودش رو به هری رسوند و بغلش کرد

_بعدازینکه ازاد شدم..همه چیز رو جبران میکنم..

نفس عمیقی کشید و گفت:

_بجنب نایل..بجنب..تو میتونی بخاطر خودت..بخاطر لیام!


_س..س..سلام!

+عاااو..بیبی دلم برات تنگ شده بود!

زین گفت و بلند شد تا نایل رو در اغوش بکشه

_اون دستبند داره..اون دستبند داره..

باخودش تکرار کرد و تو اغوش زین فرو رفت قیافه اش رو باانزجار جمع کرد و گفت:

_ب..بشینیم؟

+البته!

وبازهم اون پوزخند لعنتی.

اون طرف شیشه هری بود که بااسترس ناخون هاشو میجوید و خدا خدا میکرد تا زودتر نایل ازون اتاق لعنتی بیاد بیرون.


زین با ارامش صندلی رو عقب کشید و خیلی سریع دوید سمت در و صندلی رو زیر قفل در گذاشت تا باز نشه با ارامش برگشت سمت نایل و گفت:

+ خب..خب..خب..میرسیم به قسمت خوب ماجرا!

خطر! اولین چیزی بود که هری احساس کرد سریع بیرون دوید و سمت اتاق بازجویی رفت

+باز کن زودباش این در لعنتی رو باز کن

سر سرباز بیچاره فریاد زد با شونه اش توی در کوبید

+نایل ..نایل حالت خوبه؟ صدامو میشنوی؟ نایل یه چیزی بگو! ولش کن حرومزاده.. بلایی به سرش بیاد نابودت میکنم دستت بهش بخوره..

ثانیه ای بعد صدای جیغ ها وفریاد های نایل بود که به گوشش رسید وخشکش زد داره چه بلایی سر عزیزش میاره؟


_ن..نزن..کمک..آخخخخ..هری..آههه..


+بااین پاهات اومدی اینجا؟ اره؟

صندلی رو برد بالا و محکم تر روی زانوی نایل فرود اورد..

+گفتم پاهاتو قلم میکنم ..میکشمتت..زاییده نشده کسی که منو دور بزنه!

نایل از درد دیگه توان داد کشیدن و التماس کردن هم نداشت هر چند دقیقه بخاطر ضربه های زین توی شکم و پهلوهاش ناله ای میکرد و از درد زانوش به خودش میپیچید..

+من لیامو کشتم..من..اونم مثل تو بهم خیانت کرد..توروهم میکشم..همتونو میکشم..بعدش میرم سراغ اون افسر عوضی..همتون تقاص خیانت به منو پس میدید!

با تمام توانش صندلی رو روی زانوی نایل کوبید و فریاد گوش خراش نایل بود که توی اتاق پیچید و بعدش سکوت!


+نایللل!

با تمام توانش لگدی توی در زد وبلافاصله داخل رفت و سمت زین حمله کرد یقه ای رو گرفت و پرتش کرد سمت دیوار ..

با چشمایی به خون نشسته گفت:

+بهت..گفته بودم اسیبی بهش نزنی!

حمله کرد سمتش وسیل مشت ولگد ها بود که نسارش کرد

زین حتی کوچک ترین دفاعی از خودش نکرد و با لبخند به شاهکارش گوشه ی اتاق نگاه کرد!

کاری که میخواست رو انجام داده بود چی ازین بهتر؟


هری وقتی مطمئن شد دیگه استخوان سالمی برای زین نمونده ولش کرد و لگد محکمی توی دلش زد هنوزم عصبی بود واگه میتونست یه گلوله توسرش خالی میکرد!

هیچکس جرئت نداشت حتی به هری نزدیک بشه چه برسه به اینکه بخوان جلوشو بگیرن!


باشنیدن ناله ی ضعیف نایل به خودش اومد و با نگرانی سمتش رفت و سرشو تو اغوشش گرفت دستاشو روی صورت رنگ پریده ی پسرک طلاییش گذاشت و باالتماس صداش زد:

+عزیزم..نایل..یه چیزی بگو..صدامو میشنوی؟ یه امبولانس خبر کنید چرا وایسادید؟ هییش خوب میشی ..معذرت میخوام عشق معذرت میخوام!

تند تند صورت نایل رو غرق بوسه کرد و اشک های مزاحمی که روی صورتش میریخت رو با دستای خونیش پاک کرد، هرچقدر نایل رو صدا میزد در جواب فقط ناله هایی رو دریافت میکرد که جیگرش رو اتیش میزد..


شش ساعت بعدی درحالی که از استرس و نگرانی راهرو های بیمارستان رو طی میکرد به کندی گذشت

هیچ خبری از نایل نبود و هرچقدر که از پرستار ها سوال میپرسید این جمله رو تکرار میکردن:

*عملش ادامه داره، منتظر باشید*

عصبی چنگی توی موهاش زد و به سرباز های بیچاره ای که باهاش اومده بودن توپید!

+به چی نگاه میکنیددد هاا؟

خودشو روی صندلی های کنار راهرو انداخت وسرشو تو دستاش گرفت.

+خواهش میکنم بلایی سرش نیاد.. مسیح نجاتش بده! التماس میکنم ازم نگیریدش!

با خودش زمزمه میکرد و اروم اروم اشک میریخت با دستی که روی شونه اش نشست با عجله سرشو بالا اورد و فین فینی کرد

_شما همراه اون پسر هستید؟نایل، نایل هوران؟

+بله ..بله..منم..حالش خوبه؟ زنده است؟ کی بهوش میاد ؟ میتونم ببینمش؟

_آروم باش مرد جوون! عملش خوب بود..هنوز بیهوشه ونه نمیتونی ببینیش!

هری نفس حبس شده اش رو به بیرون فوت کرد و سریع صلیبی که دورگردنش بود رو بوسید

_باید یکم صحبت کنیم بشینید لطفا!

+چی..چیزی شده؟

_بله..ببینید این پسر قبلا بخاطر مشکلی که داشته یکبار زانوش رو عمل کرده و حالا هم ضربه ی بدی بهش وارد شده و باید بگم که متاسفانه زانوش دچار اسیب جدی شده ماتمام تلاشمون رو کردیم ولی تقریبا استخوون زانوش خورد شده!

+ی..یعنی تااخر عمرش مشکل داره؟

_همینطوره! ورزش های سنگین..پیاده روی های طولانی و کارهایی که بهش فشار بیاره رو نباید انجام بده پیشنهاد میکنم که برای راه رفتن از اتل وعصا استفاده کنه!

مدت زیادی باید تحت مراقبت باشه ..من باید برم اگر سوالی داشتید توی اتاقم هستم..روز بخیر

دکتر سریع از هری جداشد و اون رو تو دنیای فکر وخیالاتش تنها گذاشت..


×پایان فلش بک×


تنها چیزی که هری دیگه نمیخواست بهش فکر کنه یک ساله بعدازون ماجرا بود که به سختی گذشت..خیلی سخت!

لجبازی های نایل..درد ها وگریه های شبانه اش..کابوس هاش وافسردگی که باهاش دست وپنجه نرم میکرد، ولی هیچکدوم ازین ها باعث نشد که عشق هری نسبت به نایل کمتر بشه، برعکس روزبه روزبیشتر عاشقش میشد و ازش مراقبت میکرد.

عشقش بهش نیاز داشت معلومه که رهاش نمیکرد!

حتی خود هری هم ازین حس های ناگهانی که بهش هجوم اورده بودن تعجب کرده بود ولی یه چیزی رو خوب میدونست؛ اگه میخواد زنده بمونه ونفس بکشه به حضور نایل توی زندگیش احتیاج داره!


اون سال برای هری خیلی سخت بود مراقبت از نایل یه طرف وکارش یه طرف!

با سرنخ هایی که جمع کرده بود والبته اعتراف زین موقعی که داشت نایل رو کتک میزد قاضی خیلی زودبراش حکم داد ..

زین بیمار بود..والبته عاشق نایل!

میگفت نمیخواسته بهش اسیب بزنه ولی زد..خیلی هم بد زد

هری تلاش میکرد تا حکم اعدام رو براش بگیره نه بخاطر قتل هایی که مرتکب شده بود نه بخاطر لیام

فقط وفقط بخاطر نایلش اون بهش اسیب زده بود و باید میمرد..

هری براش ناراحت بود؟ اصلااا..

ولی با خواهش والتماس های نایل برای اینکه به زین کمک کنه بالاخره راضی شد..

زین توی بیمارستان روانی بستری شد و قرار براین شد که بعداز درمانش برای کشیدن حبس ابد به زندان فرستاده بشه..

وبه همین سادگی تموم شد..کابوس 3 ساله ی نایل بالاخره تموم شد.

فقط وفقط به لطف یه فرشته ای با چشم های سبز..فرشته ای به نام هری استایلز که نایل دیوانه وار عاشقش بود.



_به چی فکر میکنی فرفری؟

خودش رو توی اغوش هری جا کرد و پاش رو روی کاناپه دراز کرد تا کمتر دردش بگیره..

+به تو!

_به من؟

با تعجب گفت و چونه اش رو روی سینه ی هری گذاشت واز پایین نگاهش کرد

_به چیه من فکر میکردی؟

هری اصلا نمیخواست بهش بگه دوباره به گذشته برگشته میدونست کوچک ترین اشاره ای ازون ماجرا دوباره طلاییش رو بهم میریزه پس خندید و به شوخی گفت:

+به باسنت فکر میکردم!

وقهقهه ای زد..

_تو یه گربه ی هورنی هستی ادوارد!

+بهتره بگیم تو منو هورنی میکنی جیمز!

نایل چشماشو چرخوند و گفت:

_حالااین یعنی چی؟ خبری از سکس نیست ومنم پام درد میکنه! پس فکرشم نکن

+چیی؟ چرا درد میکنه؟ صددفعه بهت گفتم انقدر از خودت کار نکش و استراحت کن ولی گوش نمیدی! میخوای منو روانی کنی؟

_آروم باش هز.. فقط یکم درد میکنه زود خوب میشه من سخت تراز ایناروهم گذروندم مگه نه؟

هری دستشو دور کمر نایل محکم تر کرد و ادامه داد:

+میدونم..میدونم..طلایی ..پووووف من فقط نگرانم

_نباش عشق..نباش من خوبم ولی اگه میخوای بهتر بشم بهتره بغلم کنی وببریم توی تخت خیلی خسته ام!

هری که بخاطر اون شام رمانتیک و فضای عاشقونه ی خونه به دلش صابون زده بود و فکر میکرد اخر شب عالی ای توی تخت دارن بغ کرده گفت:

+میخوای بخوابی؟

_اوهوم..امروز زیاد کار کردم..

ودور از چشم هری خندید اون خوب مردش رو میشناخت و میدونست الان به خون اش تشنه اس، ولی همه چیز که قرار نبود طبق خواسته هری پیش بره!

+باشه..

آهی کشید و بلند شد دستشو زیر زانوی نایل انداخت وبغلش کرد وسمت اتاقشون رفت به آرومی روی تخت گذاشتش و گفت:

+ لباس هاتو عوض کن بعدا بخواب

_من نه..تو برام عوض کن !

ودستاشو بالا گرفت تا هری هرچه زودتر پیراهنش رو دربیاره

+من توی شیطونک رو میشناسم..میخوای منو هورنی کنی وبخوابی!

_کییی؟ من؟ نمیدونم از چی حرف میزنی ولی باشه خودم عوض میکنم..(مظلومانه گفت) خودم بلند میشم و بااین پای ناقصم تااون سر اتاق میرم لباس هامو عوض میکنم ..موقع شلوار پوشیدن تعادلمو از دست میدم و میخورم زمین سرم میخوره لب تخت ومیمیرم! باشه خودم میرم واهی کشید

+دراماکویین! باشه باشه برای یه لباس عوض کردن انقدر سناریو نچین بیب خودم عوض میکنم!

نایل راضی ازینکه مظلوم نمایی هاش اثر گذاشته لبخند عمیقی زد و گفت:

_مرد من..مرد جذاب من خیلی دوستت دارم


اون بدن..اون پوست سفید لعنتیش فاکی زیر لب گفت وبا نهایت سرعت لباس هارو تنش کرد و سریع عقب کشید

لایه ای از عرق روی پوستش نشست و به این فکر کرد که چراانقدر هواگرمه! مگه وسط زمستون نبودند؟

لب های خشک شده اس رو لیس زد و گفت:

+امم..چ..چیز..دیگه ای میخوای؟

_اوهوم..بغل

نگاهی به لباس هاش انداخت باهاشون راحت بود پس عوضشون نکرد فقط پیراهنش رو در اورد و کنار نایل دراز کشید و بغلش کرد،

البته که نایل هم نامردی نکرد وتا زمانی که خوابش ببره حسابی خودشو به هری مالید و کاری کرد تا سفت بشه!

ودر کمال ارامش از بغل هری بیرون اومد و پشتش رو بهش کرد ونمای خوبی از باسنش به هری داد وخوابید!

انگار نه انگار که اتفاقی افتاده..

+این..کارتو تلافی..میکنم! موش کوچولو

ناله ای کرد وخطاب به نایل که توی خواب شیرینش بود گفت وبلند شد تا به دستشویی بره واز شر مشکلش خلاص بشه..


نیمه های شب بود که نایل از خواب پرید و ناله ای از درد کرد و به خودش پیچید ..

درد بدی که توی بدنش پیچید باعث شد هق هقی بکنه و سمت هری چرخید دست هری رو گرفت و تکونش داد

_هز..هزا! آه گااد بیدار شو هری درد میکنه وووح درد داره هری بیدارشوووو!

با حرص گفت وهری رو تکون داد

+هووم؟ چی شده؟

_خیلی درد میکنه یکاری بکننن!

تقریبا داد زد وباعث شد هری هشیار بشه باخیال اینکه دوبار درد زانوش شروع شده پرید بالا وهول شده گفت:

+چرا درد میکنه؟..کجات درد میکنه؟

_اییی..اینجا!

ودستشو روی دیکش گذاشت

+اوووف نایل..اوووف! ترسوندیم خب به من چه که درد داره؟

_به توچه؟ توی احمق شوهر منی به توچههه؟

+منم درد داشتم ولی تو خوابیدی به این میگن کارما عزیزم!

و با بی خیالی روی تخت ولو شد.

_هریییی!

+پاشو برو دست شویی!

_احمق..(هق هقی کرد ) واقعا نمیخوای کاری بکنی؟

+نه!

_پس من خودم یکاری میکنم!

اجازه ی حرف زدن به هری نداد و کشیدش سمت خودش و شلوار وباکسرشو کشید پایین

هری از سر سوپرایز دادی زد و گفت:

+چیکار میکنی..دیوونه؟!

_کاری که تو نمیکنی وزغ دراز..

خم شد پایین وبعداز چندبار هندجاب دادن بهش، دیکش رو توی دهنش کرد و اروم اروم سرشو بالا وپایین میکرد

هری از لذت ناگهانی که توی بدنش پیچید ناله ی بلندی کرد وملافه رو چنگ زد

+ه..همینه..اوووم..اره..عزیزم ..سریع تر

چنگی توی موهای نایل زد وسرشو به بالش کوبید قوسی به کمرش داد که حجم بیشتری از دیکش توی دهن نایل رفت وباعث شد اوق بزنه

نایل از درد خفیف گلوش چنگی به ران های لخت و سفید هری زد و با چشم های خمار وبراقش به هری زل زد و فاک این صحنه کاری کرد که هری دوباره سفت بشه!

نیم خیز شد و نایل رو بلند کرد و کشیدش توی بغلش و صدای بوسه هاشون بود که سکوت شب رو شکست..


با عجله و خشونت همیشگیش لباس های نایل رو در اورد و پایین تخت پرت کرد..

روش خیمه زد و موهای بلند وفرش بود که توی صورت نایل ریخت وباعث شده یکم قلقلکش بیاد و بخنده..

_آه..هری..هری..لطفا.. کاری کن ..بیام‌..دارم..میمیرم

+هیییش.. اروم گربه ی هورنی من ..میخوام بهت لذت بدم صبر کن

دستشو نوازش وارانه روی بدن نایل کشید وگفت:

+طلایی..طلایی من..توخیلی شیرینی..پسرک خوشمزه ی من!

لیسی به لباش زد و سرشو توی گردن نایل برد و خیس بوسیدش

نفس های داغ هری اصلا چیزی نبود که بخواد نایل رو خوب کنه و بیشتر بهمش میریخت..ناخون هاشو توی بازوی هری فرو کرد و گردنشو کج کرد و فضای بیشتری برای لاو بایت گذاشتن به هری داد..

صدای ناله های نایل مستقیم روی دیک هری اثر میزاشت و حالشو خراب تر میکرد..با حرص گاز محکمی از گردن نایل گرفت بلند شد

دستشو دور کمر باریک نایل انداخت و به پهلو خوابوندش پای راستش رو توی شکمش جمع کرد وبا لحن دستوری گفت:

+همینجا نگهش دار بیبی!

نایل تند تند سری تکون داد و دستشو پشت زانوش گذاشت و همونجور موند تا ببینه هری میخواد چیکار کنه!


پای چپ نایل رو گرفت و صافش کرد و مطمئن شد توی حالت خوبیه تا درد نگیره ..

پشتش دراز کشید و شروع کرد بوسیدنش و در همون حال هم اروم اروم دیکش رو وارد نایل کرد..

_آه..هز..اوووم..

چشماشو از لذت بست و سرشو به سینه ی هری تکیه داد.

با هربار عقب وجلو کردن هری بدن نایل بالا میپرید و ناله های بلندش کل خونه رو گرفته بود

هری چنگی توی موهای نایل زدرو سرشو کشید عقب و شلخته میبوسیدش بخاطر پوزیشنی که داشتن نایل تنگ تر از قبل بود وحس میکرد دیکش داره قطع میشه!

آهی کشید و جدا شدن دستشو دور شکم نایل انداخت به خودش فشارش داد روی ارنجش بلند شد و محکم تر خودشو توی رینگ خیس وداغ پسر طلاییش کوبید ..


_هر..هری..همونجا..همونجاست..آخ..بی نظیره.محکم تر..

+پیداش کردم عزیزم..شت..تو خیلی ..خوبی..

بوسه ای روی بازوی نایل گذاشت و شروع کرد بهش هندجاب دادن تا از درد راحتش کنه ..

نایل باسنش رو عقب تر داد ،از همه جهت غرق لذت بود و حسابی عرق کرده بود ،صدای برخورد بدن هاشون و جیر جیر تخت بین ناله های نایل گم میشد

چشماشو بست و ستاره هارو پشت پلکش دید! جیغ خفه ای کشید و بدنش منقبض شد و لحظه ای بعد کام گرمش بود که روی تخت و دست هری ریخت، بی حال سرش رو روی بالش انداخت ونفس نفس میزد حس میکرد همین الان یه ماشین از روش رد شده!


برای لحظه ای از لای پلک های خسته اش هریرو دید که لب هاشو به دندون گرفته بود تا ناله نکنه و خودش رو محکم عقب وجلو میکرد آه خفه ای کشید با گرما و سوزشی که توی بدنش پیچید فهمید مردش هم ارضا شده..


هری به ارومی خودش رو از رینگ حساس نایل بیرون کشید و کامش بود که از سوراخ نایل بیرون ریخت سعی کرد به اون صحنه ی هات نگاه نکنه وگرنه دوباره سفت میشد!

کنار نایل افتاد واز خستگی نفس نفس زد

وقتی حالش جا اومد به پهلو چرخیدو عشقش رو بغل کرد بوسه ای روی کتفش گذاشت وگفت:

+خوبی؟

_هوووم..

هری خندید و فهمید پسرش انقدر خسته اس که حال جواب دادن نداره..

+زانوت خوبه؟ درد نداری؟

_نوچ

بیشتر خودش رو توی بغل هری جاکرد و بالاخره برگشت سمتش چشماشو باز کرد و به اون زمرد های درخشان روبه روش نگاه کرد

+سلاام!

_سلام.

با خجالت گفت وملافه رو روی خودش کشید و با انگشتش روی سینه ی هری اشکال نامفهوم کشید

+عاااو..عزیزم

بوسه ای روی موهای خیسش زد و گفت:

+خجالت نکش عشق..من همه جاتو دیدم! تو همیشه خجالت میکشی مثل روز اول ومن عاشق این کار هاتم

نایل با صدای گرفته ای گفت:

_اذیت نکن هزا..من خیلی خسته شدم

+باشه طلایی..بخوابیم؟

_اوهوم بخوابیم..

+نایل؟

_جانم؟

+دوستت دارما!

_منم دوستت دارم ..

خودش رو کشید بالا و بوسه ای روی گردن هری گذاشت و همونجا خوابش برد

وهری قبل ازینکه چشماش بسته بشه تو دلش خدارو شکر کرد بخاطر داشتن همچین همسر خوبی! ..


بالاخره بعداز یه هفته انتظار اومدم

آه بالاخره تموم شد🥲

زین عزیزم..فحش ازاده 😂

حرف دیگه ای نیست..

نظراتتون رو واسم بفرستید👇🏻


https://t.me/BiChatBot?start=sc-222399-ZzCyGh0

Report Page