Shadow

Shadow

https://t.me/TAEHGUKIE

جونگکوک به خوندن پرونده های جنایی علاقه‌ی زیادی داشت؛ اونقدر که از همهء کار هاش میزد تا بتونه اون‌  داستان های واقعی و عجیب رو بخونه و خودش‌ رو جای قاتل یا حتی مقتول تصور کنه.

بخاطر شغل پدرش که یه کارآگاه پلیس بود از همون بچگی مهم ترین دغدغه‌ی فکریش تبدیل شد به چیزهایی مثل "چرا یه رابطه ایده‌آل به قتل ختم شد!" یا "چرا یک نفر با خوروندن سم به خانوادش خواست اونهارو بکشه؟" و...

حتی گاهی، فیلم های ظبط شده از دادگاه هایی که برای محکومیت مجرمین تشکیل شده بودند رو تماشا میکرد و با اعترافات فرد متهم به وجد میومد!

همین علایق عجیبش باعث شد که بخواد در آینده یک روانشناس‌ جنایی بشه البته بعد از گذروندنِ دوران‌ِ خسته کننده‌ی دانشجویی‌ .

ولی‌ همه چیز اونطور که فکر میکرد قرار نبود خسته کننده و یکنواخت پیش بره چون‌ یک روز، وقتی دوستش سوجون‌ بهش گفت‌ بعد از کلاس میخواد‌ با یک نفر آشناش‌ کنه‌ اصلا انتظار نداشت با دیدن اون 'یک نفر' جریان ضعیف ِ الکتریسیته‌ از سطح پوستش بگذره!

اون‌ پسر، کیم تهیونگ یه سال آخری رشتهء شیمی بود؛ ولی چیزی که باعث میشد جونگکوک‌ مثل احمق ها بهش زل بزنه، کلمه‌ی "سایه" بود که به زبان انگلیسی، جایی زیر چشم و روی استخوان گونهء تهیونگ تتو شده بود..

حتی وقتی که توی کافه نشسته بودند و سوجون‌ مثل همیشه پرحرفی میکرد، تنها در سکوت‌ با یک لبخند مسخره، به موضوعی فکر میکرد که از همون لحظه‌ی اولِ دیدار پسر مقابلش، ناخوداگاه‌ مثل یک آژیر قرمز توی سرش اِکو می‌شد .

پرونده‌ی سایه.. پرونده‌ی حل نشده‌ای از یک قاتل سریالی که در دو سال اخیر، 5 نفر رو در سئول به قتل رسونده بود. قربانی ها همشون مردهای جوان زیر سی سال بودند و طبق نتیاج کالبد شکافی، مقتولین با سمی‌ به اسم‌ 'سدیم سیانید' مسموم و کشته شده بودند !

پلیس، اجساد رو در حومه‌ی شهر درحالی که توی کاور های مشکی رنگی قرار داشتند پیدا کرده بود. و اسم پرونده از جایی ریشه میگرفت که روی همه‌ء اون کاور های یک شکل، کلمه‌ی SHADOW درج شده بود. نکته‌ی جالب تر اینکه‌ هر سری‌، فردی با سیمکارت یکبار مصرف به ایستگاه‌ پلیس زنگ‌ میزد و با صدایی که با برنامه دستکاری شده و تغییر یافته بود به اُپراتور، گزارش محل جنازه ها رو میداد و بی هیچ حرف دیگه‌ای قطع میکرد. به تشخیص کارشناسان‌ اون‌ فرد یا خوده‌ قاتل بود یا همدستش. ولی‌ هیچکس نمی‌تونست  کشف کنه انگیزه‌ی اون‌ از کشتن، چه چیزی میتونه باشه...


_ کوک باورت نمیشه اگه بفهمی ته چقدر نابغه‌س!

با صدای‌ بشاش سوجون‌ از فکر بیرون اومد‌ و به پسر که درحال رانندگی بود نگاه‌ گرد:

_خب راستش وایب غریب و دارکی‌ بهم‌ داد... بنظرم آدم ترسناکیه! اصلا تو چطوری باهاش اشنا‌ شدی؟

_ چندوقت پیش توی فستیوال شیمی دیدمش‌ و وقتی‌ که‌ فهمیدم توی یک‌ دانشگاهیم‌ خیلی سوپرایز شدم و دلم‌ خواست‌ بیشتر باهاش آشنا بشم. میدونی خیلی جالب و جذاب بنظر میاد یجورایی ازش خوشم اومده !

نفس‌ عمیقی کشید و سعی‌ کرد لبخند بزنه، به هرحال اون‌ از گرایش دوستش مطلع بود و چندان‌ از این موضوع متعجب نمیشد. سعی کرد افکار وحشتناکی که کل ذهنش رو دربر گرفته بود، پس‌ بزنه‌ و با کوبوندن "هر شیمیدانی که همچین‌ تتویی‌ داره حتما نمیتونه اون‌ قاتل کوفتی باشه!" توی مغزش، صداهاش رو ساکت کنه.

اما جونگکوک‌ چه حالی پیدا میکرد اگر از آینده‌ی نزدیکی خبردار میشد که در اون قرار بود یک روز، خبر پیدا شدن جنازه‌ی پسر کنارش، درحالی که توی یه کاور مشکی‌رنگ‌ در خارج از شهر رها شده، مثل پتکی توی سرش کوبیده میشه!؟

ولی‌ تهیونگ‌ که نمی‌تونست توی این قضیه دست داشته باشه.. میتونست؟...


Report Page