sh

sh

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

در تراس رو باز کرد و بی اونکه دوباره نگاهم کنه بیرون رفت. بغضم شکست. با هق هق افتادم روی پارکت ها. کی گفته آسونه؟ کی گفته زمان همه چیز رو درست میکنه؟ یه نگاه ... یه لمس... یه حرف... همه دیوارهای قلب و قول هایی که به خودت دادی واسه محکم بودن رو فرو میریزه!
خودم رو جمع و جور کردم و بعد تعویض لباسم پتو از تو کمد در آوردم ورفتم رو کاناپه زدم به حیاط. توی خودم جمع شدمو دستمو روی قلبم گذاشتم. درد داره. عاشقی درد داره!
***
وقتی چشم باز کردم تموم تنم خشک شده بود. چشمای پف کرده ام به گوی شکسته روی زمین افتاد. پورخندی زدم و به سمت حموم رفتم. یه دوش گرفتم و بعد کارای کلیشه ای بعدش رو انجام دادم. از اتاقم بیرون رفتم تا به بطول جون بگم بره بالا و شیشه ها رو جمع کنه. بعد دیشب تموم معادلاتم بهم ریخته بود.
از پله ها پایین اومدم و به سمت سالن غذاخوری رفتم. وقتی پامو داخل گذاشتم خشکم زد. بابا سر میز بود و داشت با هیراد صحبت می کرد.

شکه نگاهشون می کردم که چشم هیراد به من افتاد و بابا نگاهشو تعقیب کرد و به من رسید:

-صبح به خیر دخترم!

به زور چشمامو از هیراد گرفتم و نگاهمو به بابا دوختم:

-صبح بخیر!

بابا به هیراد اشاره کرد:

-آقای خرم بازم قراره با ما کار کنن واسه همین داشتیم صحبت می کردیم...

دست روی دست گذاشتم و لب زدم:
-بیرون بمونم تا حرفاتون تموم شه.

بابا به هیراد گفت:

-بیرون منتظر باشید.

و به صندلی اشاره کرد:
-بیا بشین دخترم...

هیراد از کنارم گذشت و بیرون رفت ولی بوی ادکلنش مشامم رو پر کرد. به سختی قدم برداشتم و پشت میز نشستم. بابا لب زد:

-پسر خوبی بود... بازم استخدامش کردم.

بعد گفتن این حرف خیره به من شد انگار که منتظر تایید حرفش باشه:

-من... راستش من دوس دارم خودم رانندگی کنم بابا! خواهشا بازم منو تحت فشار نذار!

بابا سرش رو تکون داد:

-نه تو رو تحت فشار نمیدم... واسه خودم استخدامش کردم!

نون تست روبرداشتم و چشمامو بی هدف رو میز چرخوندم:
-بطول جون کجاست؟ گوی شکست باید بره اتاقمو تمیز کنه!

بابا خندید:

-غصه نخور اینبار برات می خرم!

شونه بالا انداختم:

-مهم نبود نمی خوام... فقط شیشه تو اتاقم نمونه...نون تست رو سرجاش برگردوندم و دست به سمت آب پرتغال تازه ای که بطول جون گرفته بود بردم. کمی مزه مزه اش کردم و بی قرار بلند شدم:

-من میرم بیرون... کدوم ماشین رو بردارم؟

-هر کدوم بخوای! برو سویچ رو از آقای خرم بگیر!

همین جمله باعث شد ته دلم فرو بریزه. استخدامش کم نبود حالا رو در رو شدن و حرف زدن باهاش! بابا خبر داشت که چی داشت به سرم میاورد؟ من به خاطر اون به خاطر خونوادمون هیراد رو پس میزدم و حالا اون دوباره استخدامش کرده بود!

و من جرعت نداشتم راجعش حرف بزنم! حالا هم می فرستادم دهن گرگ! دستمو توی موهام فرو کردم و با حرص سراغ کت چرم مشکی بلندم رفتم و تنم کردم. شال بافت روی سرم انداختم و بعد برداشتن کیفم از خونه بیرون زدم.

هیراد بارونی بلندی تن کرده بود و جلوی در ایستاده بود. یکی از پله ها رو پایین رفتم و دستمو به سمتش دراز کردم:

-سویچ ماشین!

سرش رو بلند کرد و زل زدتو چشمام و همونطور که سویچ رو تو دستم میذاشت لب زد:

-بفرمایید خانم زمانی...

انگشتاش موقع گذاشتن سویچ کف دستم کشیده شد و ته دلمو قلقلک داد و مردمک چشمام لرزید. موهامو از جلوی چشمم کنار زدم و پله ها رو پایین اومدم. بارون نرم نرم می بارید. مسیر پارکینگ رو پیش گرفتم.

Report Page