چنگ زدن به دیوارهای سنگی

چنگ زدن به دیوارهای سنگی

عبدالقادر برآهوئی

 (نقدی بر سخنرانی عبدالوهاب شهلی بر در کانون زبان فارسی به همراه متن سخنرانی)

    متن کامل سخنرانی عبدالوهاب شهلی‌بر، جامعه شناس محقق و متفکر ارزشمند بلوچ را مطالعه کردم. تلاش های چندساله اخیر این جوان برومند بلوچ در جهت تاثیرگذاری بر متفکران و سیاستگذاران مقیم مرکز سخت در خور تحسین است و سزاوار سپاسگزاری فراوان. شهلی بر به مانند همه بلوچ ها دردمند است و درد مردمان خود را نیک می شناسد. رنج« تبعیض» و « شهروند درجه دوم» بودن را با تمام وجود فهمیده و همسنگ دیگر جوانان بلوچ و به اصطلاح عامیانه با پوست و گوشتش درک کرده است. او برای خود و مردمش آینده ای پرسعادت می طلبد و با رشادت در این راه مبارزه می کند و خواسته که تریبونی باشد برای بیان درد و رنج جامعه ای که بدان تعلق دارد، و نیک آگاهم که در این میدان مبارزه هزینه های فراوانی هم پرداخت نموده است. اما با عرض پوزش از آنجائی که در مقام نقد نوشتار این عزیز هستم، متاسفانه باید عرض کنم ایشان در تشخیص راه درمان این درد به مانند بسیاری دیگر از تحصیلکردگان بلوچ سخت به بیراهه رفته است. در یک جمله شهلی بر می خواهد با تغییر دیدگاه مرکز- بخوانید مرکز قدرت- نسبت به بلوچ و بلوچستان و با تکیه بر آنان راهی برای گشایش در بن بست توسعه استان بیاید. این همان راهی است که بسیاری مصلحان اجتماعی تا کنون رفته اند و به دیوار سنگی خورده اند. دیشب از اتفاق از کتاب« راهبران فکرمشروطه»، فصل مربوط به سید جمال الدین افغانی را می خواندم. مرحوم سید نیز به مانند جامعه شناس جوان ما و البته در سطحی کلان تر، به شدت در پی اصلاح نگرش حکومت ها به عنوان راهکار عمده بهبود اوضاع مردم و جوامع مسلمان بود. ناامید کردن رهروان طریق کار پسندیده ای نیست اما بجاست که یکی از آخرین و موثرترین سخنان مرحوم سید جمال افغانی – بنیانگذار نوگرائی و اصلاح طلبی در شرق- را نقل کنم که در پایان گفته بود:« ... ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود بذر افکار خود را در شوره زار سلطنت فاسد نمی نمودم. در این مدت هیچیک از تکالیف خیرخواهانه من به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت، همه را شهوت و جهالت مانع از قبول گشت...».  با این پیشگفتار به اصل گفتار آقای شهلی بر می پردازیم.

1-  نکته قابل تاملی است که میزبانان آقای شهلی بر در « بنیاد موقوفات محمود افشار» این مشعل داران احیای« امر مهم وحدت ملی»!! بازماندگان همان « پان پارس» های رادیکالی هستند که به شاه چکمه پوش ایران و پسرش در نابودی خرده فرهنگ های ایرانی و همسان سازی فرهنگی و هویتی مردمان این مرز و بوم ارائه طریق می نمودند و اتفاقا  « بنیادگرائی قومی» آنان و دیگر همسِلکان شان نقش بسزائی در وضعیت بغرنج کنونی فرهنگی ایران داشته و دارد، اما جامعه شناس جوان غافل از این مهم شکایت به نزد متهم برده است!! و مهمتر آنکه حتی اگر با اغماض سخنرانی در جمعی اینچنین را فتح باب گفتگویی انتقادی با یکی از گروه های مرجع و تاثیرگذار در فرهنگ و ادب کشور بگذاریم، پس« انتقادش کو؟» یعنی اگر بپذیریم آقای شهلی بر با همین هدف وارد این گفتمان شده ، ذکر اندکی از نقش مخرب این دوستان و همفکران و یا کسانی که مورد احترام آنان هستند در « فراموشی ساختاری ریشه های ایرانی هویت تاریخی و فرهنگی بلوچ ها» و دیگر اقوام ایرانی لازم و ضروری بود. یک جامعه شناس منتقد نباید درلباس یک شاعر مداح درباری ظاهر شده و رابطه تاریخی مرکز قدرت در ایران، با حاشیه را از نوع«گل و بلبل»ی به تصویر کشد!! بر این باورم که نجابت بلوچی نویسنده و رعایت حرمت میزبان ، مهمان را به پرتگاه کشانده، آنجا که از قول محمود دولت ابادی اوضاع بلوچستان را در سال 1356 را ترسیم می کند که « ... و من طی همین مدت کوتاه دریافته ام که تبعیض کثیفی به طور ضمنی در اینجا حاکم است و پنهانی جریان دارد!». اما پوشیده می دارد که، مسبب این « تبعیض کثیف» افکار شوونیستی « پان پارس» هایی است که سکاندار فرهنگ و هنر در عصر پهلوی بوده و هم اکنون بدون ابراز ندامت از گذشته جلودار « امر مهم وحدت ملی» شده اند. در همین راستا و احتمالا به خاطر تالیف هر چه بیشتر قلوب میزبانان، آقای شهلی بر تاریخ باستان را نیز تحریف کرده و با سانسور سرکوب و کشتار بلوچ ها توسط خسرو انوشیروان، فقط از همراهی بلوچ ها با کسری و شاهان پیش از او سخن گفته است. آقای شهلی بر، تو که آن گفته بودی این هم شنو که خسرو عادل !!! انوشیروان، خشمگین از قیام مردمان بلوچ و با لشکری انبوه بر گرد مسکن بلوچان جمع آمد و منادی داد که همه زن و مرد و کودک و پیر بلوچ ها را از لب تیغ بگزرانید :

 « که از کوچکه هرکه یابید خرد      وگر تیغ دارند مردان گرد

   وگر انجمن باشد از اندکی       نباید که یابد رهایی یکی

تا آنجا که:

« از ایشان فراوان و اندک نماند    زن و مرد جنگی و کودک نماند

سراسر به شمشیر بگذاشتند       ستم کردن کوچ برداشتند

بشد ایمن از رنج آنان جهان      بلوچی نماند آشکار و نهان»

2-  در ادامه آنچه گفته شد، شوربختانه آنچه در این نوشته و دیگر نگاشته های آقای شهلی بر مشهود است، به صورت خوشبینانه نوعی عدم توجه عمدی به ریشه های تاریخی مسائل اجتماعی از سوی نگارنده و یا اشتباه در فهم صحیح رویدادهای تاریخی است. عدم توجه نگارنده به مسائل تاریخی، به تاریخ ایران باستان محدود نمی شود و ایشان با اشتباه سهوی و یا عمدی در تبیین تاریخ معاصر بلوچستان چنین می نماید که گویا اصلا اعتقادی به فهم تاریخی مسائل اجتماعی ندارد و یا تاریخ را چنان که دوست دارد می فهمد. ناچارم مجدد از مرحوم سید جمال نقل کنم که:« آنهايي که رشته ي امور جامعه را در دست مي گيرند، بي نياز از آيينه ي اجتماع و کتاب صحيح تاريخ نيستند؛ همان طور که آيينه شخص را نشان مي دهد، تاريخ هم از زندگاني گذشتگان حکايت مي کند.» شناخت جامعه بدون درک درست تاریخ محال است، و این برای یک پژوهشگر جامعه شناس ضعف بزرگی است که تاریخ را آنگونه که باید نشناسد. به عنوان مثال ایشان می گوید:« صورت بندی که نظام سیاسی در ایران پس از انقلاب اسلامی به خود می گیرد منجر به شکل گیری فضای فرهنگی و اجتماعی جدیدی در جامعه بلوچی می شود. مشخصه ی بنیادی این فضا سکان دار شدن مولوی ها به دلیل رویکردهای اسلامی نظام برآمده از انقلاب اسلامی است...»!! اما تاریخ می گوید صحیح آن است که: مولوی های بسی پیش از انقلاب اسلامی و در کنار روسای طوایف بلوچ سکاندار کشتی بلوچستان بوده اند. قیام« ملا خلیفه خیرمحمد درانی» همگام با قیام مسلمانان هند بر علیه انگلیسی ها حدود 100 سال قبل و همچنین جنگ« مولوی عبدالله ملازاده» بر علیه ذکری ها(1315 ه.ش) با پشتیبانی و همراهی مردم بوده است. بنابراین رهبری مردم بلوچ بر خلاف آنچه آقای شهلی بر بر آن است، متاعی نیست که نظام آن را به ملایان بلوچ بخشیده باشد. بلکه مقامی است که آنان با سعی و تلاش خود کسب کرده اند، هرچند قابل انکار نیست که یکه تازی آنان در این میدان را برخی وقایع اجتماعی و سیاسی معاصر تسهیل کرده است. که از قضا یکی از مهترین این وقایع، پیروزی انقلاب اسلامی است. بدین صورت که از میان دو رقیب مولوی ها در این عرصه، سرداران و خوانین به علت نزدیکی با رژیم سابق و ماهیت انقلاب از صحنه کنار گذاشته شدند. روشنفکران و تحصیلکردگان بلوچ اما پس از انقلاب دو مسیر در پیش گرفتند. اکثریت آنان که قبل از انقلاب جذب جنبش های چپ شده بودند پس از انقلاب، با حذف همفکران خود در سطح ملی از صحنه محلی هم ناپدید شدند. و گروه دوم چنان در سیستم حاکمیت ذوب شدند که بجز ژن بلوچی شان چیزی از آنان نماند. بنابراین صحیح تر آن است که بگوییم گروه دوم با اتخاذ راهبردهای اشتباه، به دست خود میدان را به حریف واگذار کرده است. اما در رابطه بین علماء اهل سنت بلوچ با دولت مرکزی برعکس نتیجه گیری نویسنده ، فقط اگر کمی تاریخ انقلاب اسلامی را تورق کنیم به سهولت درخواهیم یافت که در این مراوده حکومت مرکزی منتفع و علماء اهل سنت متضرر شده و یا اگر خوشبینانه بنگریم، از این رابطه سودی نبرده اند. مولوی های بلوچ در حالی که ایران پس از سقوط نظام سرکوبگرپهلوی -که از مشخصات بارز آن سرکوب اقوام بود - در آتش فتنه قومی می سوخت و کردها، عرب ها و ترکمن ها سر به شورش گذاشته بودند تنها منطقه آرام قومیت نشین بلوچستان بود و صد البته که این مهم فقط با همراهی علمای اهل سنت تحقق یافت که بماند، در بعد ملی هم مرحوم مولانا عبدالعزیز- رحمه الله- به عنوان یکی از رهبران مذهبی اهل سنت در آن دوره نقش بسزائی در فرونشاندن جنگ گنبد ایفاء نمود. اما با این وجود روحانیت اهل سنت به صورت عام و ملایان بلوچ به صورت خاص در مقابل این همه خدمت جایگاه در خور شانی در نظام جدید نیافتند، بلکه به علت حفظ موضع مستقل و مردمی خود به تدریج از چشم نظام افتاده و تبدیل به منتقد نظام شدند. موضعی که از سوی برخی افراطیون داخل حاکمیت برتابیده نشد و قتل های زنجیره ای دهه 70 نشان داد که لااقل همین گروه با آقای شهلی بر موافق نبوده و برآمد عملکرد مولوی های بلوچ را در ارتقاء « هویت مشترک جمعی» کشور چندان مثبت نیافتند. بنابراین نه تنها آنگونه که ایشان معتقد است، بستری برای تعریف هویت مذهبی توسط علما فراهم نشد که برخی نهادها به مانند سد محکمی در مقابل همه کارهای مولوی ها قرار گرفتند. کارشکنی برخی نهاد های مسئول و غیر مسئول در کار جماعت تبلیغ، سختگیری در ساخت مساجد و مدارس و برگزاری مراسم مذهبی اهل سنت ... اموری نیست که بر هیچ صاحب نظر منصفی پوشیده باشد.

3-  در بحث «چالش های مقابل دولت های ملی در کشورهای جهان سوم» نویسنده اندیشمند به درستی دو پدیده« نئو لیبرالیسم» به عنوان عامل خارجی و « بنیادگرائی» به عنوان چالش داخلی این کشور ها را شناسائی نموده، اما بعد سوم این مثلث شوم را ندیده و یا محافظه کارانه از آن گذشته است. مع الاسف چالش سوم مقابل دولت های ملی در کشورهای جهان سوم خود « دولت ها» هستند. دولت های فاسد ، ناکارآمد، تبعیض گر و متکی بر ایدئولوژی مهمترین چالش پیش روی منطقه در بحث حفظ یکپارچگی کشورهاست. و اتفاقا این چالش بسی مهمتر از دوگانه ای است که پژوهشگر گرامی مطرح نموده است.

4-  چهارمین نکته این که: برداشت حقیر از این مبحث آقای شهلی بر و دیگر نوشته های ایشان این است، که پژوهشگر جوان و برخی دیگر از به قول خود ایشان« نسل نوین ترقی خواهان بلوچ» به صورت ضمنی و گاهی هم آشکار سعی در آن دارند که عنوان کنند از سکانداری سیاسی و اجتماعی مولوی های اهل سنت بر جامعه بلوچستان راضی نیستند. تا این حد بحث روشن است که هر فعال سیاسی و اجتماعی حق دارد پدیده ای را محبوب و یا مبغوض بدارد. و یا در نقد پدیده ای سخن بگوید و از آن شکایت کند. اما مشکل از آنجائی شروع می شود که شرح این شکوِه با نا اهلان بریم. این که چه کسی را سزاست سکاندار کشتی بلوچستان باشد، مسئله ی داخلی بلوچ ها به عنوان یک گروه قومیتی است و ربطی به دیگران ندارد. اما مع الاسف پدیده ی رو به گسترشی در میان تحصیلکردگان بلوچ رخ نموده که می خواهند با تکیه بر رانت بخشی از حاکمیت که از وضعیت موجود بلوچستان راضی نیستند، در تضعیف روحانیون بلوچ بکوشند. یکی از ابزار طرفداران این رهیافت این است که با پررنگ کردن مسائل قومی چنان می نمایانند که علماء اهل سنت از گذشته تا کنون کمر به نابودی فرهنگ و زبان بلوچی بسته اند. امیدوارم که اشتباه کنم، اما در همین راستا آقای شهلی بر نیز دلیل اینکه « خیلی از آیین ها و سنت های فرهنگی و موسیقیایی بلوچی به عنوان نشانی از عصر جاهلیت قوم به پستوی زندگی تبعید شده و پشتوانه اجتماعی شان را تا حدود زیادی از دست» داده اند و « زبان بلوچی و جایگاه تاریخی بلوچ ها موقعیتی حاشیه ای» یافته را به « بوی سنی» گرفتن هویت بلوچی نسبت می دهد!! و در ادامه با استناد به نقل قولی کلی از مرحوم شیخ الحدیث مولانا محمد یوسف حسین پور- رحمه الله تعالی- که هیچ نشانی از مخالفت علماء با فرهنگ و زبان بلوچی در آن نمی توان یافت، بدون اینکه خواننده و شنونده قانع شوند، گفته خود را مستند به اسناد!! می نماید. بهتر است بدانیم که بوی خوش سنی گری قرنهاست که با فرهنگ و هویت بلوچ عجین است. مسئله موسیقی هم از نظر اسلام موضوعی روشن و واضح بوده و تحریم موسیقی از نظر اسلام نه ربطی به علمای بلوچ دارد و نه هم مختص روحانیت اهل سنت است. مضافا اینکه موسیقی همه فرهنگ یک ملت نیست، بلکه در کنار زبان، لباس، مذهب و ادبیات یکی از مولفه های فرهنگ مردم است و نه همه آن!! برای قریب به اتفاق مردم بلوچستان آنچه مرحوم شیخ الحدیث و دیگر علماء« مفاسد ... بدعت ها و رسوم بی پایه و اساس» خوانده و یا می خوانند، روشن و واضح است. درگیری های طایفه ای، پایمال شدن حقوق زنان و برخوردهای غیر انسانی با آنها، دزدی و غارتگری و بسیاری دیگر از رذایل اخلاقی که هنوز اندک بازماندگان نسل پیشین به خاطر دارند و بازگو می کنند. اما دست کم برای حقیر روشن نیست که مقصود آقای شهلی بر از« آیین ها و سنت های فرهنگی» که علماء « به عنوان نشانی از عصر جاهلیت قوم به پستوی زندگی تبعید» کرده اند کدامند؟ بهتر بود ایشان یکی دو نمونه از این آیین ها و سنت های فرهنگی را نام می بردند تا می دانستیم که از پستو درآوردن این آیین ها و سنت ها چه تاثیر مثبتی بر زندگی مردم بلوچ خواهد داشت؟ چه، می دانیم که آیین و سنتی که گره از کار مردم نگشاید و تاثیری بر بهبود اوضاع شان نگذارد خود به خود به پستو خواهد رفت، حالا توسط ملا یا صوفی یا روشنفکر چه تفاوتی می کند؟

5-  در آخر معتقدم رقابت برای گرفتن سکان کشتی بلوچستان از دست ملایان دینی حق همه کسانی است که در این زمینه ادعائی دارند. اما با چه راهبردی؟ به وضوح روشن است که راهبرد کنونی در رقابت با علماء اثر معکوس گذاشته و به انزوای بیشتر تحصیلکردگان بلوچ خواهد انجامید. راه راهبری در یک جامعه مدرن و دموکراتیک خدمت به مردم و جذب قلوب آنان است، نه حذف رقیب با تکیه بر قدرت دیگران!! با یک مثال ساده و ملموس این بحث را به اتمام می رسانم. « عبدالواحد رئیسی» یک شهروند بلوچ در اثر تیراندازی از نزدیک مامور نیروی انتظامی کشته می شود. احساسات مردم محلی جریحه دار می شود. نمایندگان مردم، بسیاری از روشنفکران و تحصیلکردگان و صاحبان پست، که اتفاقا همزمان در همان حوالی سرگرم مراسم تجلیل از « میرکمبر» قهرمان ملی بلوچ بودند یا سکوت می کنند و یا چون « حمیرا ریگی» فرماندار بلوچ قصرقند و از گردانندگان همایش تجلیل از« میرکمبر» ، سعی در لاپوشانی قضیه نموده و مغضوب مردم می شود.  اما « مولوی فضل الله رئیسی» امام جمعه ساربوک با مردم دردمند همراه شده و از برخورد نیروی انتظامی انتقاد می کند و می شود قهرمان و سخنگوی مردم ساربوگ و شاید جانشین « میرکمبر» برای آنان!! مسئله به همین سادگی است. برای سکانداری کشتی بلوچستان باید در این کشتی و در کنار مردم نشست، باید با دردها و رنج هایشان همراه شد. و باید برایشان هزینه داد. تحصیلکردگان بلوچ باید بیاموزند که برای راهبری مردم، اصطلاحا باید« برایشان بمیرند» تا مردم هم متقابلا« برای آنان تب کنند»!! وگرنه این راهبردی که تحصیلکردگان بلوچ در مقابل رقبای مذهبی خود در پیش گرفته اند، بسان چنگ زدن به دیوارهای سنگی است.

شنبه 1397/1/18

فراموشی ساختاری ریشه های ایرانی هویت تاریخی و فرهنگی بلوچ‌ها

(متن کامل سخنرانی عبدالوهاب شُهلی‌بُر، در دومین نشست شب های وحدت ملی به ابتکار بنیاد موقوفات محمود افشار در کانون زبان فارسی، هفتم بهمن 1396، تهران)

در بدو امر لازم می دانم سپاس خودم را از توجه بنیاد موقوفات دکتر افشار، به امر مهم وحدت ملی که امروز بیش از هر زمان دیگری، اهمیت دارد، ابراز دارم. در جهان امروز، دو پدیده‌ی نئولیبرالیسم و بنیادگرایی، چالش‌هایی جدی برای دولت‌های ملی در کشورهای چند فرهنگی جهان سوم، هستند. نئولیبرالیسم که جریان هژمونیک اقتصادی و فکری در جهان امروز است امر کوچک و فردگرایی غیرنیچه ای را می‌ستاید و  بر آن است که به منظور گردش بهتر سرمایه و بهره‌گیری از منابع ارزان کشورهای جهان سوم و خلاصی از مقررات، از تکه تکه شدن دولت-ملت های بزرگ و تبدیل شدن آن ها به واحدهای کوچک‌تر قومی و نژادی حمایت‌کند. این امر می‌تواند منجر به بازگشت به قبیله‌گرایی‌های غریزی ماقبل مدرن و به مخاطره افتادن «ارزش‌های انسانی» و «رفاه‌اجتماعی» منتج از عصر روشنگری شود. در واقع با بازار جهانی که بوجود آمده است گروه های قومی ناراضی می توانند مستقیم وارد آن شده و دولت های ملی شان را که عمدتاً مواجه با انواع و اقسام فسادها و ناکارآمدی‌ها هستند، دور بزنند. بنیادگرایی‌های قومی و مذهبی، که با دفاع از خلوص‌گرایی‌های آرمانی و ناکجاآبادی تکثر ملت ها را بر نمی‌تابند و به دنبال آن هستند که با خشونت، رو به یکسان‌سازی مذهبی و یا قومی آورند، یکی دیگر از چالش های دولت-ملت‌ها است.

هنگامی که از وحدت ملی سخن می گوییم ناگزیر از ورود به بحث مناقشه برانگیز و چند پارادایمی هویت ملی هستیم. در یک گونه شناسی دو پارادایم کلان در خصوص هویت ملی وجود دارد: 1) پارادایم ذات‌گرایی داروینی و اشکال متأخر آن و 2) پارادایم برساخت گرایی پساساختارگراهایی چون میشل فوکو و بندیکت آندرسن. در پارادایم اول، تاکید بر پیشینی و نژادی بودن هویت هاست اما در پارادایم دوم تاکید بر برساختی بودن و قراردادی بودن آنهاست. در جهان امروز، پارادایم دوم جای پارادایم اول را که سرکوبگرانه و غیر دموکراتیک است گرفته و بر این امر تاکید می شود که این حقوق شهروندی است که بنیان هویت ملی را در جهان امروز می سازد و احاد یک ملت را به همدیگر پیوند می دهد؛ هر چند که سنت ها و تاریخ‌های مشترکی در آن مطرح‌اند.

با این دو مقدمهییاییی‌ایی که گفته شد وارد موضوع محوری بحث‌ام می شوم که سخن گفتن از یک فراموشی ساختاری در ارتباط با ریشه های ایرانی هویت تاریخی و فرهنگی مردم بلوچ طی چهار دهه‌ی اخیر است؛ البته بحثم محدود به جماعت بلوچی است که در چارچوب مرزهای سیاسی کنونی ایران زندگی می‌کنند نه جماعت کلی بلوچ‌ها که در کشورهای پاکستان و افغانستان و سرزمین های دیگری چون هند، ترکمنستان، عمان، بحرین، امارت متحده عربی، شرق افریقا (تانزانیا، کنیا و اوگانادا) حضور دارند و جمعیت آنها بسیار فراتر از بلوچ‌های ساکن ایران است.

با وقوع انقلاب اسلامی، مذهب تشییع به مثابه‌ی نوعی دکترین سیاسی و فرهنگی تبدیل به بنیان صورت بندی هویت ملی می‌شود و میراث فرهنگی و تاریخ باستانی و کهن ایران، که اقوام ایرانی نقشی درخشان در آن دارند، در حاشیه می ماند. یکی از پیامدهای چنین رخدادی به فراموشی سپردن گفتمانی و ساختاری ریشه های زبانی، فرهنگی و تاریخی هویت مردم بلوچ حنفی مذهبی است که یکی از ناب ترین فرم های هویت ایرانی هستند؛ فرم هایی که در خیلی از اقوام ایرانی از بین رفته اند اما در قوم بلوچ به همان قدمت گذشته مانده اند که شاخص ترین آنها زبان بلوچی است؛ زبانی که ناب‌ترین ساختارها و واژه های زبان پهلوی را در خودش نگه داشته است.

صورت بندی که نظام سیاسی در ایران پس از انقلاب اسلامی به خود می گیرد منجر به شکل گیری فضای فرهنگی و اجتماعی جدیدی در جامعه‌ی بلوچی می شود. مشخصه‌ی بنیادی این فضا سکان‌دار شدن مولوی‌ها به دلیل رویکردهای اسلامیِ نظام برآمده از انقلاب اسلامی است. آنها که از دهه‌ی 1340 شروع به نهادسازی و ساختارمند کردن مدارس دینی و مساجد کرده بودند، مورد اعتماد جمهوری اسلامی قرار گرفته و با اشتراک ایدئولوژی که با نظام سیاسی پیدا می‌کنند، موقعیت‌شان را تثبیت و رهبری مردم بلوچ را به تدریج در دست می گیرند.

مولوی‌ها همگام با جریان کلی اسلامی‌کردن زندگی مردم که در جمهوری اسلامی شکل می گیرد، از طریق گسترش مدارس دینی و مساجد و نیز منزلت سیاسی جدیدی که پیدا می کنند شروع به گسترش آموزه‌های مذهبی در زندگی مردم بلوچ می کنند؛ مردمی که تا سه چهار دهه قبل صورتی ابتدایی از دین و مذهب در زندگی شان وجود دارد و تجمع اصلی شان نه در مساجد بلکه در زمین های کشاورزی، مراسم و آیین های سنتی و دیوان های موسیقی فولکلوریک بود، در مساجد جمع می شوند و با گسترش نماز جمعه، گوش به خطبه های مولوی‌ها می‌سپارند.

بنابراین، در ایران بعد از انقلاب اسلامی از یک سو، هویت ملی بیش از گذشته رنگ و بوی شیعی به خود می‌گیرد و ازسوی دیگر، هویت بلوچی رنگ و بوی سنی. یکی از نتایج چنین وضعیتی به فراموشی سپردن ریشه های ایرانی هویت تاریخی و فرهنگی بلوچ ها هم از طرف نظام سیاسی و روشنفکران مرکز و هم از طرف مردم و روشنفکران بلوچ است. در این وضعیت، زبان بلوچی و نیز جایگاه تاریخی بلوچ ها در ایران که به تاریخ باستان می رسد موقعیتی حاشیه ای در صورت بندی هویت قومی پیدا می کند و خیلی از آیین ها و سنت های فرهنگی و موسیقایی بلوچی به عنوان نشانی از عصر جاهلیت قوم به پستوی زندگی تبعید شده و پشتوانه اجتماعی شان را تا حدود زیادی از دست می دهند. نقل قولی از مولوی محمد یوسف حسین‌پور، یکی از علمای تراز اول بلوچستان، این فضا را به خوبی ترسیم می‌کند: «حضرت ‌صاحب و شخصیت‌هایی همچون مولانا شهداد با در نظرگرفتن چنین شرایطی، برای مبارزه با این مفاسد و همچنین اصلاح بدعت‌ها و رسوم بی‌پایه ‌و اساس، قیام کردند. تاریخچه‌ی آن دوران را اگر کسی با تمام جزئیات برای ما نقل کند، درخواهیم یافت که با اوضاع مکّه قبل از اسلام تفاوت چندانی نداشته است؛ تنها تفاوت این بوده است که مردم مکّه تا آن زمان با اسلام آشنا نشده بودند، امّا مردم این منطقه با وجود ادعای مسلمانی هنوز از بسیاری از رسوم و عادات جاهلی رهایی نیافته بودند».

با وقوع فرایند «تقلیل‌گرایی مضاعف هویتی» در مورد بلوچ ها، که از دو سوی کلیت جامعه مرکزی و نیز خود جامعه قومی، صورت می گیرد، موقعیت حاشیه بودگی آنها و نیز تبدیل شدن‌شان به آشنایان غریب، تشدید می‌شود. با رنگ مذهبی گرفتن رقابت‌های منطقه‌ای دول خاورمیانه، ذهنیت هایی در مورد ایرانیان سنی مذهب، بخصوص بلوچ ها، که بعد از انقلاب به نوعی مذهب در میان شان موقعیتی محوری می یابد، در میان اکثریت ایرانیان شیعه مذهب شکل می گیرد. این فضای جدید، منجر به تشدید حاشیه بودگی می‌شود که در رژیم پهلوی وجود داشت. محمود دولت آبادی درسفرنامه‌اش به شهرزاهدان، که دیدار بلوچ نام دارد و در سال 1356 اتفاق می افتد موقعیت بلوچ ها را در زاهدان چنین ترسیم می کند: « بلوچ جزو واجبات نيست! ومن طی همين مدت کوتاه دريافته ام که تبعيض کثيفی به طور ضمنی دراينجا حاکم است وپنهانی جريان دارد! دلم می خواهد ريشه اش را بيابم. زيرا به ظاهر هرچه دقيق می شوم، نمی توانم دليلی برای قضاوت نادرست بيابم. قضاوت کثيف! ».

البته افتادن رهبری سیاسی و اجتماعی جامعه‌ی بلوچی طی چهار دهه‌ی گذشته به دست مولوی‌ها، در کنار پیامدهایی که بیان شد، منجر به شکل‌گرفتن یک پل ارتباطی بین جامعه‌ی بلوچی و نظام سیاسی اسلام‌گرایی می شود که گفتمان اسلامی و روحانیون، دست بالایی در آن دارند. این پدیده کارکردها خودش را برای جامعه بلوچی ایفا می‌کند. مضاف بر این با هویت مذهبی که مولوی‌ها نسبت به هویت طائفه ای برای مردم بلوچ، تعریف می‌کنند، هویت مشترک جمعی را به سطوح بالاتری ارتقاء می دهند، کاری که بسترش را نظام سیاسی برای آنها فراهم می کند.

تقویت هویتی ملی در میان مردم بلوچ نیازمند سیاست ها و برنامه های جدیدی است که ضروری است روشنفکران و نظام سیاسی به آن ها بیندیشند که به اختصار آنها را بیان می کنم.

-     تغییر پارادایم از رویکردهای ذات گرایانه‌ی نژادی و فرهنگی هویت ملی به رویکردهای انسانی و عام‌گرا که مبتنی بر حقوق شهروندی اند.

-     شکستن انگاره ای که بلوچ‌ها را به مثابه‌ی جماعتی صِرف مذهبی تلقی می‌کند و گفتمان سازی در خصوص هویت اصیل ایرانی این قوم همچون زبان بلوچی، تاریخ، میراث باستان شناسی، سنن وآیین ها، افسانه‌ها و اساطیر از طریق تعریف کرسی‌های تاریخ، فرهنگ و زبان بلوچی در فرهنگستان ها، دائره المعارف بزرگ اسلامی و دانشگاهها؛ به منظور انتقال تجارب تاریخی. الان فضای اجتماعی کشور و نیز خود بلوچستان کمتر به خاطر دارد که قوم بلوچ چه جایگاه اساسی در تاریخ اساطیری و باستان ایران دارد. مثلاً بلوچ‌ها دو بار در روزگار اساطیری شاهنامه جزو لشکریان سیاوش و کیخسرو در حمله به سرزمین توران و سه بار در روزگار کسری انوشیروان هستند و همراه دیگر اقوام ایرانی همچون پارس، گیلان، دیلمان و مبارزان دشت سروچ به عنوان مدافعان مرزهای ایران زمین از ایشان یاد شده است (بلوچ در شاهنامه فردوسی، هوشنگ محمدی افشار). فردوسی در توصیف رزم آوران بلوچ در سپاه کیخسرو پادشاه ایرانیان می گوید: «سپاهی ز گردان کوچ و بلوچ، سگالیده جنگ مانند قوچ، که کس در جهان پشت ایشان ندید، برهنه یک انگشت ایشان ندید». امیر توکل کامبیوزیا در کتاب‌اش، بلوچستان و علل خرابی آن، توصیف زیبایی از هویت ریشه دار ایرانی بلوچ‌ها دارد: «اگر شما فرهنگ زبان پهلوی را در مقابل یک فرد بلوچ بگشائید و لغاتی از هر صفحه آن پیدا کرده و به او بگویید، او خواهد گفت که آقا، زبان پهلوی یعنی زبان بلوچی».

-     کنار آمدن مردم ایران و نظام سیاسی با وضعیت مذهبی بلوچ ها و قبول واقعیت تکثر مذاهب اسلامی در ایران؛

-     غلبه بر شکاف نامتوازن توسعه و تقویت سیاست‌های دولت رفاه و ارائه خدمات اجتماعی به مردم سیستان و بلوچستان؛ بطوریکه مطابق با آمار بانک مرکزی از بودجه خانوار در مناطق شهری ایران، خانوارهای سیستان و بلوچستان،کمترین درآمد و کم ترین هزینه را در کل کشور دارند (23 میلیون 483 هزار تومان هزینه و 22 میلیون 743 هزار تومان درآمد). یا این استان بالاترین مددجویان کمیته امداد را به خود اختصاص داده است؛ از 4.043.011 نفر مددجوکل کشور در سال 1393، 267.857 نفر از سیستان و بلوچستان‌اند.

-     فراهم نمودن امکان مشارکت سیاسی نخبگان بلوچ در سطوح میانی و بالای قدرت سیاسی؛ (خطری که الان وجود دارد این است که به تناسب رشد تحصیلات دانشگاهی در میان بلوچ‌ها رشدی در مشارکت سیاسی‌شان بوجود نیامده که منجر به نوعی بی تعادلی سیاسی شده است)

-     بهره گیری از ظرفیت بلوچ‌ها فراتر از مرزهای سیاسی برای گسترش هویت ایرانی که خودشان تجسد یکی از خالص‌ترین گونه‌های آن هستند.

  


Report Page