فراموشی ساختاری ریشه های ایرانی هویت تاریخی و فرهنگی بلوچ ها
عبدالوهاب شهلی بر(متن کامل سخنرانی عبدالوهاب شُهلیبُر، جامعه شناس، در دومین نشست شب های وحدت ملی به ابتکار بنیاد موقوفات محمود افشار در کانون زبان فارسی، هفتم بهمن 1396، تهران)
در بدو امر لازم می دانم سپاس خودم را از توجه بنیاد موقوفات دکتر افشار، به امر مهم وحدت ملی که امروز بیش از هر زمان دیگری، اهمیت دارد، ابراز دارم. در جهان امروز، دو پدیدهی نئولیبرالیسم و بنیادگرایی، چالشهایی جدی برای دولتهای ملی در کشورهای چند فرهنگی جهان سوم، هستند. نئولیبرالیسم که جریان هژمونیک اقتصادی و فکری در جهان امروز است امر کوچک و فردگرایی غیرنیچه ای را میستاید و بر آن است که به منظور گردش بهتر سرمایه و بهرهگیری از منابع ارزان کشورهای جهان سوم و خلاصی از مقررات، از تکه تکه شدن دولت-ملت های بزرگ و تبدیل شدن آن ها به واحدهای کوچکتر قومی و نژادی حمایتکند. این امر میتواند منجر به بازگشت به قبیلهگراییهای غریزی ماقبل مدرن و به مخاطره افتادن «ارزشهای انسانی» و «رفاهاجتماعی» منتج از عصر روشنگری شود. در واقع با بازار جهانی که بوجود آمده است گروه های قومی ناراضی می توانند مستقیم وارد آن شده و دولت های ملی شان را که عمدتاً مواجه با انواع و اقسام فسادها و ناکارآمدیها هستند، دور بزنند. بنیادگراییهای قومی و مذهبی، که با دفاع از خلوصگراییهای آرمانی و ناکجاآبادی تکثر ملت ها را بر نمیتابند و به دنبال آن هستند که با خشونت، رو به یکسانسازی مذهبی و یا قومی آورند، یکی دیگر از چالش های دولت-ملتها است.
هنگامی که از وحدت ملی سخن می گوییم ناگزیر از ورود به بحث مناقشه برانگیز و چند پارادایمی هویت ملی هستیم. در یک گونه شناسی دو پارادایم کلان در خصوص هویت ملی وجود دارد: 1) پارادایم ذاتگرایی داروینی و اشکال متأخر آن و 2) پارادایم برساخت گرایی پساساختارگراهایی چون میشل فوکو و بندیکت آندرسن. در پارادایم اول، تاکید بر پیشینی و نژادی بودن هویت هاست اما در پارادایم دوم تاکید بر برساختی بودن و قراردادی بودن آنهاست. در جهان امروز، پارادایم دوم جای پارادایم اول را که سرکوبگرانه و غیر دموکراتیک است گرفته و بر این امر تاکید می شود که این حقوق شهروندی است که بنیان هویت ملی را در جهان امروز می سازد و احاد یک ملت را به همدیگر پیوند می دهد؛ هر چند که سنت ها و تاریخهای مشترکی در آن مطرحاند.
با این دو مقدمه ایی که گفته شد وارد موضوع محوری بحثام می شوم که سخن گفتن از یک فراموشی ساختاری در ارتباط با ریشه های ایرانی هویت تاریخی و فرهنگی مردم بلوچ طی چهار دههی اخیر است؛ البته بحثم محدود به جماعت بلوچی است که در چارچوب مرزهای سیاسی کنونی ایران زندگی میکنند نه جماعت کلی بلوچها که در کشورهای پاکستان و افغانستان و سرزمین های دیگری چون هند، ترکمنستان، عمان، بحرین، امارت متحده عربی، شرق افریقا (تانزانیا، کنیا و اوگانادا) حضور دارند و جمعیت آنها بسیار فراتر از بلوچهای ساکن ایران است.
با وقوع انقلاب اسلامی، مذهب تشییع به مثابهی نوعی دکترین سیاسی و فرهنگی تبدیل به بنیان صورت بندی هویت ملی میشود و میراث فرهنگی و تاریخ باستانی و کهن ایران، که اقوام ایرانی نقشی درخشان در آن دارند، در حاشیه می ماند. یکی از پیامدهای چنین رخدادی به فراموشی سپردن گفتمانی و ساختاری ریشه های زبانی، فرهنگی و تاریخی هویت مردم بلوچ حنفی مذهبی است که یکی از ناب ترین فرم های هویت ایرانی هستند؛ فرم هایی که در خیلی از اقوام ایرانی از بین رفته اند اما در قوم بلوچ به همان قدمت گذشته مانده اند که شاخص ترین آنها زبان بلوچی است؛ زبانی که نابترین ساختارها و واژه های زبان پهلوی را در خودش نگه داشته است.
صورت بندی که نظام سیاسی در ایران پس از انقلاب اسلامی به خود می گیرد منجر به شکل گیری فضای فرهنگی و اجتماعی جدیدی در جامعهی بلوچی می شود. مشخصهی بنیادی این فضا سکاندار شدن مولویها به دلیل رویکردهای اسلامیِ نظام برآمده از انقلاب اسلامی است. آنها که از دههی 1340 شروع به نهادسازی و ساختارمند کردن مدارس دینی و مساجد کرده بودند، مورد اعتماد جمهوری اسلامی قرار گرفته و با اشتراک ایدئولوژی که با نظام سیاسی پیدا میکنند، موقعیتشان را تثبیت و رهبری مردم بلوچ را به تدریج در دست می گیرند.
مولویها همگام با جریان کلی اسلامیکردن زندگی مردم که در جمهوری اسلامی شکل می گیرد، از طریق گسترش مدارس دینی و مساجد و نیز منزلت سیاسی جدیدی که پیدا می کنند شروع به گسترش آموزههای مذهبی در زندگی مردم بلوچ می کنند؛ مردمی که تا سه چهار دهه قبل صورتی ابتدایی از دین و مذهب در زندگی شان وجود دارد و تجمع اصلی شان نه در مساجد بلکه در زمین های کشاورزی، مراسم و آیین های سنتی و دیوان های موسیقی فولکلوریک بود، در مساجد جمع می شوند و با گسترش نماز جمعه، گوش به خطبه های مولویها میسپارند.
بنابراین، در ایران بعد از انقلاب اسلامی از یک سو، هویت ملی بیش از گذشته رنگ و بوی شیعی به خود میگیرد و ازسوی دیگر، هویت بلوچی رنگ و بوی سنی. یکی از نتایج چنین وضعیتی به فراموشی سپردن ریشه های ایرانی هویت تاریخی و فرهنگی بلوچ ها هم از طرف نظام سیاسی و روشنفکران مرکز و هم از طرف مردم و روشنفکران بلوچ است. در این وضعیت، زبان بلوچی و نیز جایگاه تاریخی بلوچ ها در ایران که به تاریخ باستان می رسد موقعیتی حاشیه ای در صورت بندی هویت قومی پیدا می کند و خیلی از آیین ها و سنت های فرهنگی و موسیقایی بلوچی به عنوان نشانی از عصر جاهلیت قوم به پستوی زندگی تبعید شده و پشتوانه اجتماعی شان را تا حدود زیادی از دست می دهند. نقل قولی از مولوی محمد یوسف حسینپور، یکی از علمای تراز اول بلوچستان، این فضا را به خوبی ترسیم میکند: «حضرت صاحب و شخصیتهایی همچون مولانا شهداد با در نظرگرفتن چنین شرایطی، برای مبارزه با این مفاسد و همچنین اصلاح بدعتها و رسوم بیپایه و اساس، قیام کردند. تاریخچهی آن دوران را اگر کسی با تمام جزئیات برای ما نقل کند، درخواهیم یافت که با اوضاع مکّه قبل از اسلام تفاوت چندانی نداشته است؛ تنها تفاوت این بوده است که مردم مکّه تا آن زمان با اسلام آشنا نشده بودند، امّا مردم این منطقه با وجود ادعای مسلمانی هنوز از بسیاری از رسوم و عادات جاهلی رهایی نیافته بودند».
با وقوع فرایند «تقلیلگرایی هویتی مضاعف» در مورد بلوچ ها، که از دو سوی کلیت جامعه مرکزی و نیز خود جامعه قومی، صورت می گیرد، موقعیت حاشیه بودگی آنها و نیز تبدیل شدنشان به آشنایان غریب، تشدید میشود. با رنگ مذهبی گرفتن رقابتهای منطقهای دول خاورمیانه، ذهنیت هایی در مورد ایرانیان سنی مذهب، بخصوص بلوچ ها، که بعد از انقلاب به نوعی مذهب در میان شان موقعیتی محوری می یابد، در میان اکثریت ایرانیان شیعه مذهب شکل می گیرد. این فضای جدید، منجر به تشدید حاشیه بودگی میشود که در رژیم پهلوی وجود داشت. محمود دولت آبادی درسفرنامهاش به شهرزاهدان، که دیدار بلوچ نام دارد و در سال 1356 اتفاق می افتد موقعیت بلوچ ها را در زاهدان چنین ترسیم می کند: « بلوچ جزو واجبات نيست! ومن طی همين مدت کوتاه دريافته ام که تبعيض کثيفی به طور ضمنی دراينجا حاکم است وپنهانی جريان دارد! دلم می خواهد ريشه اش را بيابم. زيرا به ظاهر هرچه دقيق می شوم، نمی توانم دليلی برای قضاوت نادرست بيابم. قضاوت کثيف! ».
البته افتادن رهبری سیاسی و اجتماعی جامعهی بلوچی طی چهار دههی گذشته به دست مولویها، در کنار پیامدهایی که بیان شد، منجر به شکلگرفتن یک پل ارتباطی بین جامعهی بلوچی و نظام سیاسی اسلامگرایی می شود که گفتمان اسلامی و روحانیون، دست بالایی در آن دارند. این پدیده کارکردها خودش را برای جامعه بلوچی ایفا میکند. مضاف بر این با هویت مذهبی که مولویها نسبت به هویت طائفه ای برای مردم بلوچ، تعریف میکنند، هویت مشترک جمعی را به سطوح بالاتری ارتقاء می دهند، کاری که بسترش را نظام سیاسی برای آنها فراهم می کند.
تقویت هویتی ملی در میان مردم بلوچ نیازمند سیاست ها و برنامه های جدیدی است که ضروری است روشنفکران و نظام سیاسی به آن ها بیندیشند که به اختصار آنها را بیان می کنم.
- تغییر پارادایم از رویکردهای ذات گرایانهی نژادی و فرهنگی هویت ملی به رویکردهای انسانی و عامگرا که مبتنی بر حقوق شهروندی اند.
- شکستن انگاره ای که بلوچها را به مثابهی جماعتی صِرف مذهبی تلقی میکند و گفتمان سازی در خصوص هویت اصیل ایرانی این قوم همچون زبان بلوچی، تاریخ، میراث باستان شناسی، سنن وآیین ها، افسانهها و اساطیر از طریق تعریف کرسیهای تاریخ، فرهنگ و زبان بلوچی در فرهنگستان ها، دائره المعارف بزرگ اسلامی و دانشگاهها؛ به منظور انتقال تجارب تاریخی. الان فضای اجتماعی کشور و نیز خود بلوچستان کمتر به خاطر دارد که قوم بلوچ چه جایگاه اساسی در تاریخ اساطیری و باستان ایران دارد. مثلاً بلوچها دو بار در روزگار اساطیری شاهنامه جزو لشکریان سیاوش و کیخسرو در حمله به سرزمین توران و سه بار در روزگار کسری انوشیروان هستند و همراه دیگر اقوام ایرانی همچون پارس، گیلان، دیلمان و مبارزان دشت سروچ به عنوان مدافعان مرزهای ایران زمین از ایشان یاد شده است (بلوچ در شاهنامه فردوسی، هوشنگ محمدی افشار). فردوسی در توصیف رزم آوران بلوچ در سپاه کیخسرو پادشاه ایرانیان می گوید: «سپاهی ز گردان کوچ و بلوچ، سگالیده جنگ مانند قوچ، که کس در جهان پشت ایشان ندید، برهنه یک انگشت ایشان ندید». امیر توکل کامبیوزیا در کتاباش، بلوچستان و علل خرابی آن، توصیف زیبایی از هویت ریشه دار ایرانی بلوچها دارد: «اگر شما فرهنگ زبان پهلوی را در مقابل یک فرد بلوچ بگشائید و لغاتی از هر صفحه آن پیدا کرده و به او بگویید، او خواهد گفت که آقا، زبان پهلوی یعنی زبان بلوچی».
- کنار آمدن مردم ایران و نظام سیاسی با وضعیت مذهبی بلوچ ها و قبول واقعیت تکثر مذاهب اسلامی در ایران؛
- غلبه بر شکاف نامتوازن توسعه و تقویت سیاستهای دولت رفاه و ارائه خدمات اجتماعی به مردم سیستان و بلوچستان؛ بطوریکه مطابق با آمار بانک مرکزی از بودجه خانوار در مناطق شهری ایران، خانوارهای سیستان و بلوچستان،کمترین درآمد و کم ترین هزینه را در کل کشور دارند (23 میلیون 483 هزار تومان هزینه و 22 میلیون 743 هزار تومان درآمد). یا این استان بالاترین مددجویان کمیته امداد را به خود اختصاص داده است؛ از 4.043.011 نفر مددجوکل کشور در سال 1393، 267.857 نفر از سیستان و بلوچستاناند.
- فراهم نمودن امکان مشارکت سیاسی نخبگان بلوچ در سطوح میانی و بالای قدرت سیاسی؛ (خطری که الان وجود دارد این است که به تناسب رشد تحصیلات دانشگاهی در میان بلوچها رشدی در مشارکت سیاسیشان بوجود نیامده که منجر به نوعی بی تعادلی سیاسی شده است)
- بهره گیری از ظرفیت بلوچها فراتر از مرزهای سیاسی برای گسترش هویت ایرانی که خودشان تجسد یکی از خالصترین گونههای آن هستند.
t.me/zabane_gooya