Sex

Sex

Velenox .

سوار آسانسور میشه و دکمه ی طبقه آخر رو فشار میده

نفس تو سینش رو اروم بیرون میفرسته و به بالای در اسانسور خیره نگاه میکنه تا طبقات رو از نظر بگذرونه

اون همه تاکید روی حواس جمع بودنش حالا براش بی معنی بودن

این میتونست راحت ترین ماموریتش باشه

فقط کافی بود بره جلوی در به عنوان بادیگارد وایسه، غذایی که قرار بود براش سرو بشه رو خودش داخل ببره و بوم.

با یه اسلحه کارش رو بسازه و از پنجره فرار کنه

همه چیز برای سهون اسون بود

اون مغز خانواده ی اوه بود فقط خانواده ای که قدر همچین مغزی رو بدونن قسمتش نشده بود.

صدای دینگ حواسش رو جمع میکنه

اسانسور به طبقه ی مورد نظر رسیده بود و حالا در باز شده بود

چیزی که انتظارش رو نداشت ردیف بادیگارد هایی بود که دو طرف راهرو با فاصله های مساوی کنار هم وایساده بودن

خب این یکم سخت بود

نگاه همه بادیگاردا سمتش برگشت

اون لعنتیا رباتی چیزی بودن؟ این حجم از هماهنگیشون عجیب بود

کنار در جای خالی ای وجود داشت

اونجا قطعا برای اون بوده

- چرا دیر کردی؟ سه دقیقه پیش باید اینجا میبودی

وقتی کنار در قرار گرفت یکی از بادیگاردا پرسید

- یه نفر اون پایین حسابی اینور اونورو میپایید و مشکوک بود؛ خواستم مطمئن بشم گذرش قرار نیس به این طبقه بخوره.

حقیقت رو گفته بود؛ حداقل بخشیش رو.

یه مرد با پوست برنز و لبهای حجیم براش مشکوک بود ولی توجهی نکرد فقط خودش رو به آسانسور رسوند تا زود برسه و کسی رو مشکوک خودش نکنه

مرد ها دوباره صاف ایستادن و اینبار صدای دینگ اسانسور توجهش رو جلب کرد

خدمات هتل

دختر با لبخندی که مصنوعی بودنش رو از صد فرسخی میشد تشخیص داد وارد راهرو شد و جلوی در ایستاد

- سفارش قهوه و کیک آقا رو آوردم.

سهون اشاره ای به دختر میکنه که یعنی میتونه بره

با سرنگ کمی از قهوه رو برمیداره و مزه مزه اش میکنه ک تکه ی ریزی از کیک رو هم از روش میخوره

تست اینکه سمی نبوده باشه

هیچ بادیگاردی به سهون نگاه نمیکرد و دختر هم با همون اشاره دست از اونجا رفته بود

تقه ای به در میزنه و صدای بمی تو گوشش میپیچه

- بیا تو

ته مونده تکه های کیک رو قورت میده و وارد اتاق میشه

بوی شدید سیگار و ماریجوانا تو مشامش میپیچه و باعث میشه گوشه چشمش جمع بشه

لعنتی چطور تا حالا های نشده بود

سینی رو جلو هول میده و تعظیم میکنه

- قربان قهوه و کیکی که سفارش دادین رو آوردم

سهون کمرش رو صاف میکنه و اینبار به پسری که روی صندلی جا خوش کرده بود خیره میشه

جوون، خطرناک

اولین کلماتی که با دیدن اون شخص تو ذهنش پررنگ میشه

حالا کم و بیش درک میکرد چرا میخواستن بکشنش

هر کسی نمیتونست اون هاله ی قدرتی که دورش رو احاطه کرده بود رو هندل کنه


Report Page