Seller

Seller

Ray

یونجون لبخندی زد و رفت و روی میز ۴ نشست. گوشیش رو از جیب کتش بیرون آورد و پیام های بومگیو رو جواب داد.


بعد از چند دقیقه بومگیو با قهوه به طرفش اومد

- چیز دیگه ای نیاز داشتی بهم بگو هیونگ

بومگیو خواست دوباره به طرف پیشخان بره که یونجون سریع تر بود. دستش رو گرفت و مانع رفتنش شد

+ حالا که تا اینجا اومدم، یکم صحبت نکنیم؟ بیا بشین

بومگیو نمیدونست چرا صدای ضربان قلبش انقدر بالاست، طوری که احساس می‌کرد الان همه از دو متری‌ متوجه‌ش میشن.. نکنه یونجون هم میتونست بشنوه؟؟

روی صندلی نشست و منتظر موند

+ مطمئنی حالت بهتره؟ قرار شد بهم زنگ بزنی

- ا-اره هیونگ.. نیاز نیست نگران باشی! ببخشید، یه کاری پیش اومد و فراموش کردم، بعدشم که مشتری ها اومدن و شلوغ شدم..

+ پس دفعه‌ی بعد اگر اشکال نداره، هر موقع خلوت بودین من یکی از دوستام رو هم بیارم. توام دوستاتو دعوت کن تا بهم معرفیشون کنیم و دایره دوستیمون بیشتر بشه!

- حتما، فکر خوبیه

+ دیگه باید برم. ممنون بخاطر قهوه بومی، میبینمت

یونجون گفت و بلند شد تا پول قهوه‌شو حساب کنه. بعدم جلو‌ی در یکبار دیگه برای بومگیو دست تکون داد و از کافه خارج شد

-

_ببخشید، میتونم یه قاشق اضافه داشته باشم؟

+ بله، الان میارم خدمتتون

سوبین گفت و با عجله وارد آشپزخونه‌ی کافه شد تا قاشق برداره

وقتی خواست دوباره برگرده پیش مشتری، صدایی باعث شد وایسه

× سوبین هیونگ.‌. همه چیز روبه‌راهه؟

تهیون پرسید و سوبین برگشت سمتش ولی بهش نگاه نمیکرد

+ آره هیونا چرا میپرسی؟

× یعنی ار دستم عصبانی نیستی؟

+ بودم

× چرا؟ بخاطر هانا؟

سوبین چیزی نگفت

× چرا؟ چرا این اذیتت میکنه که من دوست دختر سابقم رو ببینم؟

+ هیون من‌‌..

× میدونی با رفتارت فکر کردم تقصیر منه! آخه انگار منو نمیدیدی یا همچین چیزی؟

+ نمی‌خواستم اونجوری رفتار کنم.. ببخشید

× سوبین راستشو بگو.. تو از من خوشت میاد؟میدونم یه حساسی داری. پس لطفا دروف نگو

- آره!! آره تهیون اره! من خیلی وقته که دوست دارم ولی دیگه خسته شدم نمیتونم دروغ بگم.. ببخشید اگه معذب و ناراحتت کردم.. دیگه دوست داشت رو تمومش میکنم، حداقل سعی میکنم ببخشید

سوبین گفت و سریع از اونجا خارج شد، کم‌کم داشت آزاردهنده تر می‌شد.

-

موقع استراحت بومگیو بود. بلاخره تونست کمی بشینه و گوشیش رو چک کنه.

-

کای به طرف یونجون رفت و صداش کرد

- هیونگ، چی باعث شده لبخندت تا بیخ باز باشه؟

+ هیوکا، اگه راستی راستی از یکی خودشم اومده باشه چی؟

- اونوقت دلم برای اون بیچاره میسوزه

+ خیلیم ممنون خیلیم مرسی

یونجون چشمی برای کای چپ کرد و رفت تا به مشتری ها سر بزنه و سوالات تکراری‌شونو جواب بده

-

بومگیو گوشیش رو خاموش کرد و دوباره برای آماده سفارش ها رفت.

معمولا چون بومگیو سفارش هارو آماده میکرد و سوبین تحویلشون میداد، خیلی هم رو توی کافه نمیدیدن، و اکثر اوقات که خیلی خلوت بود سوبین و تهیون زودتر میرفتن تا به کلاس های دانشگاه برسن و بومگیو میموند و کلی سکوت آرامش بخش.

بعد از ظهر، بومگیو فکر میکرد مثل همیشه تهیون و سوبین باهم برن دانشگاه، ولی از تهیون شنید که سوبین زودتر رفته و حتی خداحافظی هم نکرده!! از تهیون پرسید چی شده ولی انگار اونم خیلی تعریفی نداشت و گیج بود و نمیخواست حرف بزنه. بخاطر همین سوالی نپرسید. اینطور که پیداست سوبین قراره کلی ازشون فاصله بگیره و کلیم بخاطرش اورثینک کنه. پس تصمیم گرفت بهش پیام بده، البته اگه سوبین حالا حالا ها جواب بده..


Report Page