Secret

Secret

Kim


پیشبندشو محکم سفت کرد و به صورت جسی نگاه کرد

_همه چی درست شده؟

سرشو تند تند بالا پایین کرد و در فر و باز کرد.


_چهارتاشو بده به من،بقیه با خودت.

+ یه موقع از خستگی زیاد تلف نشین؟

_ساکت شو،هرچی میگم گوش کن بچه!

چشم قره ای رفت و پنکیکارو دستش گرفت.

+از این وضعیت که باید برای یه آشغال کار کنم حالم به هم میخوره!

_کار دیگه میتونیم بکنیم؟زندگیمون دستشه!

کلاهشو از رو میز برداشت رو سرش گذاشت

+من فقط خیلی خستم کوک..همین..

جونگکوک آب و باز کرد و دستاشو شست،شیر آب و بست و به کابینت تکیه داد.

دستاشو باز کرد و منتظر به جس نگاه کرد

_یه بغل بهم میدی کوچولو؟

پنکیکارو رو میز گذاشت و لبخندی زد و سمتش اومد.

دستاشو دور کمرش سفت حلقه کرد و سرشو رو سینش گذاشت.

+فقط اگه مامان با اون مرد ازدواج نمیکرد،وضع ما این نبود کوک..

_حالا اینکارو کرده و برای پسرش کار میکنیم!

لبخند تلخی زد و به رییسشون فکر کرد... کیم فاکینگ تهیونگ،همیشه کت و شلوار تنش بود،دقیقا خلافِ خودش..قدِ بلند و هیکل ورزیده،مرموز ترین کسی که تو زندگیش دیده بود و همچنین بی رحم ترین!

کسی که میتونست با یه حرفش قلبتو تو سینت مچاله کنه.

جسی ازش جدا شد و پنکیکارو برداشت تا ببره سر میزا.

ظرف غذاهارو برداشت و دنبالش رفت.

رستوران از همیشه شلوغ تر بود و این حال جونگکوک و بدتر میکرد.

سفارش دوتا میز و پر کرده بود،هنوز دوتا مونده بود.

سرش پایین بود و نزدیکِ میز ۶ شده بود،اما شونش به طرز بدی به شونه ی کسی خورد و هرچی دستش بود ریخت زمین.

صدای شکستن شیشه ها هنوز داخل مغزش اکو میشد..

سرشو بالا آورد و با دیدن شخص روبه روش،نفسش حبس شد

تهیونگ بود..

چشماش از همیشه سردتر و مرموز تر بود..

خم شد،کنار گوش جونگکوک خم شد..نفساش بهش میخورد،مورمورش شده بود

با هول سرجاش نشست..دهنش کامل خشک شده بود.

_ب...ببخشید کیم،قصد..

+هیس! بالا میبینمت..

جسی با دستای لرزون،دستاشو رو دست کوک گذاشت و چشماشو رو هم بست.

+جمع میکنم،برو بالا.

نفس عمیقی کشید و چیزی نگفت،اگه اخراج میشد باید چیکار میکرد؟ هنوز کلی پول بدهکار بود..

لعنتی به مادرش فرستاد و فکشو رو هم سابید.

جلوی اون در وایساد،دستشو برد بالا و چند تقه به در زد.

+ بیا تو.

صدای بمش،باعث شد لرزشی تو تنش ایجاد شه.

چشماش و به چشمای سردش دوخته بود،یه چیزی براش تازه بود،تو چشماش برقی بود که هیچوقت نبود..

انگشترشو رو انگشت اشارش بازی میداد،کت شلوارش بهش بدجور میومد..

_من واقعا متاسفم برای اتفاقی ک....

+میشه بزاری نگاهت کنم؟

چشماش درشت تر از حد معمول بود،با دیدن لرزیدن مردمک چشم تهیونگ،نفس تو سینش حبس شد.

_چیزی شده کیم؟

+مشروب میخوری؟

_متاسفم،نه..

پوزخندی زد و عمیق تر نگاهش کرد.

عطر تلخش باعث میشد بخواد سرفه کنه،اما همچنان از بوش لذت ببره..

+گفته بودم خیلی خوشگلی؟

آب دهنشو بی صدا قورت داد،حس میکرد الان خفه میشه.

_نظر لطفتونه جنابِ کیم..

+ترسناکم برات؟

_هوم؟

سوالی نگاهش میکرد،نمیفهمید چِش شده،این همون تهیونگِ قدیم نبود.

+بنظرت آدمِ ترسناکیم؟

_ترسناک نه جناب،جدی و سردین.

زبونشو رو لبش کشید و سمت جونگکوک اومد،آروم ولی کشنده!

با حس کردن دستاش رو سرش،روح از تنش پر زد.

چیکار داشت میکرد؟

چشماشو محکم رو هم بسته بود.

+همیشه انقدر آروم و بیبی ای؟

_وقتی انقدر نزدیکم میشی،معلومه!

+اوه اذیتت میکنه؟

_بدجور...

+پس ادامه میدم!

فکشو رو هم سابید و به چشمای وحشیِ تهیونگ نگاه کرد،چطور آدم به این جذابی باید اخلاقش انقدر افتضاح باشه؟

آخرین نگاه و به جونگکوک انداخت،چشماش دوباره یخبندون شده بود.

+میتونی بری جئون،دفعه بعدی حواستو جمع کن!

عصبانی تر از حد معمول بود،عین یه مهره باهاش بازی کرده بود..

سری تکون داد و پشت سرشم نگاه نکرد..


آروم آروم، آیس کافی و میخورد.

پالتوی بلندش قدشو کشیده تر کرده بود.

میدونست جسی منتظر آیس کافیشه،لبخندی زد و سرعتشو بیشتر کرد.

هوا بارون بدی میزد،تمام بدنش از خیسی به هم چسبیده بود.

کوچه ی خلوتی و باید طی میکرد تا برسه خونه...

نمیدونست چرا ته دلش نگران بود..

+نمیخوای وایستی؟ ششش..

تو جاش خشکش زد،نمیخواست بازم اونارو ببینه.

آیس کافی با صدای بدی از دستش رو زمین.

+ بودی حالا...

_تموم نمیکنین؟

چهار نفر بودن..هرکدوم از اونیکی بی رحم تر.

+خواهرتو دادی که تموم کنیم؟

_اسمشو رو دهن کث...

جملش تموم نشده بود که مشت بدی نثار طرف راست صورتش شد.

درد تو تک تک بخشای صورتش جاری میشد..

تنهایی نمیتونست کاری کنه،باید تسلیم میشد،حتی اگه از زور کتک امشب میمرد!

با ضربه ای که به سینش خورد،پرت شد رو زمین،خیلی سعی میکرد جلوی خودشو بگیره صدای فریادش بلند نشه..

صدای آشنایی میشنید،تصویرا جلوش تار و واضح میشد.

خودش بود؟ اونم اینجا؟

لبخند تلخی زد،خون از گوشه ی لبش جاری بود..

دستی رو صورتش نشست،اسمشو صدا میزد.

+پاشو پسرِ خوب! تو که زیادی صدمه ندیدی،هوم؟

صدای سرفه هاش بلند شد،حس میکرد قفسه های سینش شکسته.

دست تهیونگ دور بازوش حلقه شد،تو چشماش فقط نگرانی معلوم بود.

از جاش بلندش کرد،دستاشو دور کمرش حلقه کرد،سفت بغلش کرده بود

+اگه چیزیت بشه چی؟ میدونستی دووم نمیارم؟

مغز جونگکوک نمیتونست چیزیو تحلیل کنه،فقط سعی داشت بیدار بمونه تا برسونتش بیمارستان.

با حس گرمیِ لبی رو لبش،چشماش گشاد تر از حد معمول شد،اون...اون الان بوسیدش؟

_ت...

+از این به بعد نمیزارم چیزی که مال منه و ازم بگیرن!


..

Report Page