Sea
Mahya_وی؟
گوکی با پاهای تپلش سعی داشت تند تر بدوئه تا سریعتر به دریا برسه و بتونه دوستش رو دوباره ببینه.
مثل همیشه تاپ و شلوارک مشکی رنگش تنش بود و همین کیوت ترش میکرد.
شلوارکش به پاهای تپلش چسبیده بود و اذیتش میکرد دوست داشت درش بیاره ولی میدونست وقتی که پاش رو توی آب بزاره وضعیت تغییر میکنه.
به نزدیک دریا که رسید دستای کوچولوش رو دور دهنش گذاشت و داد زد:
_ویییییی
با صدای جیغ آشنایی از سنگی که روی اون به خواب نازی رفته بود بیدار شد، لبهاش رو روی هم فشار داد و دستهای تپل مپلیش رو روی چشمهاش کشید.
خمیازه ای کشید که باعث شد چند تا حباب تشکیل بشه و یدونه از اون حباب ها روی بینی کوچیکش بشینه و به خندش بندازه، چشمهاش رو نزدیک هم کرد تا دوباره اون حباب رو ببینه که با صدای جیغ دوباره اون پسر جیغ جیغو حباب ترکید.
_ویییییی؟؟؟؟
مثل اینکه قرار نبود دست از جیغ زدن هاش برداره، با لبخند ناشی از شنیدن صدای دوستش به سمت بالا و روی آب شنا کرد.
_اینجااامم گوکیی.
دستای کوتاهش رو بالا برد و تکون داد تا دوستش رو متوجه خودش بکنه.
گوکی کوچولو با دیدنش لبخند روشنی زد و دوباره با پاهای کوچولوش قدم های از نظر خودش بلند اما در واقعیت کوتاهی برداشت تا به دوستش برسه.
_ویییی ویییی ویییی دلم برات تنگ شده___
وی همونطور که با لبخند به دویدن کیوت دوستش نگاه میکرد و به حرفهاش گوش میداد با دیدن پیچ خوردن پای دوستش و افتادنش تو آب، با ترس سمتش رفت و جیغ کشید:
_گوکییی.
جلوتر که رفت جسم معلق دوستش رو روی آب دید و به ترسش اضافه شد سریع زیر بغلاش رو گرفت و برشگردوند با قیافه خندون گوکی مواجه شد.
_دریا.....خیلییی قششنگهههه.
گوکی گفت و شروع به خندیدن کرد.
وی از ترس نزدیک بود سکته کنه و دوستش داشت میخندید؟
واقعا که یه خرگوش احمق بود.
_دیوونههه ترسوندیمم.
وی داد کشید و موهای صورتش رو محکم به سمتش دیگه ای پرت کرد تا جلوی دیدش رو نگیرن.
گوکی اول با تعجب ولی بعد با خنده به دوستش نگاه کرد و ناگهان بغلش گرفت.
_وییی خیلی دوست دارمممم.
میدونست که دوستش رو خیلی ترسونده، پس شاید بهتر بود بافت جدیدی که از مادر بزرگش یاد گرفته بود رو به بهترین دوستش نشون میداد نه؟