Sea
لبههای بافت نازک اما گرمت رو به هم نزدیک کردی و کمی بیشتر توی خودت فرو رفتی.
سرت رو بیشتر توی سینهات فرو بردی و در مقابل جریان شدید بادی که از مقابل میوزید، چشمات رو بستی و ثابت ایستادی.
با حس کاهش سرمای اطرافت، سرت رو بالا آوردی و به دریای زیر پات خیره شدی.
خم شدی و روی صخرهی تیرهرنگ زیر پات نشستی و پاهات رو از لبهی صخره به پایین آویزون کردی.
بیتوجه به تیزی صخرهها که بر اثر فرسایش با آب و ضربههای قدرتیش به وجود اومده بود، پاهات رو به عقب و جلو هدایت و درست به مانند بچهی تخسی که منتظر برای دستیابی به وسیلهی موردعلاقهاش اخم کمرنگی به پیشونی نشونده و به مادرش زل زده، سرگرم تمرکز روی حرکت پاهات شدی.
با برخورد موج قدرتمند و سهمگینی به صخره، سرت رو بالا آوردی و دستهایی که پشتت نقش تکیهگاه رو ایفا میکردند، رو همراه با بدنت عقب کشیدی تا پایین پیراهن بلند و نازکت خیس نشه.
دستی داخل موهای نیمه خیست فرو بردی و کمی به عقب هدایتشون کردی.
پاهات رو توی شکمت کشیدی و گونهی نمناک از برخورد قطرههای دریا، رو روی زانوهات گذاشتی.
مسیر نگاهت رو روی دریای نسبتا طوفانی مقابلت ثابت کردی و با گوش سپردن به سمفونی گوشنواز سبقتگیری موجها از یکدیگر، پلکهات رو به آرومی روی هم گذاشتی.
با حس نشستن کسی کنارت، چشمات رو باز کردی و نگاهت رو به سمت چپت دوخی.
با دیدن معجزهی پررنگ این روزهای زندگیش، لبخند کوچیکی زدی و سرت رو به شونههای مستحکمش تکیه دادی.
کوک دستش رو از دور زانوهاش جدا و دور تنها و اولین عشق زندگیش حلقه کرد و سرش رو توی موهات فرو برد و لب زد:
_ تو واقعا چطور دلت میاد که من صبح با دیدن جای خالیت تا مرز سکته پیش برم و هر فکری ناجوری برای نبودت به ذهنم هجوم بیاره..؟
سرت رو از روی شونهاش برداشتی و دستت رو روی گونهای خنکش گذاشتی زمزمه کردی:
_ خودت دیشب بهم گفتی که من متعلق به توام...پس چجوری میتونم جسمی که سندش به نام یه نفر دیگهاست رو با خودم جایی برم...
سرش رو پایین آورد و توی گردنت فرو برد و زمزمهوار گفت:
_ نه تنها جسمت...بلکه روح و حتی کل وجودت متعلق به منه...پس حتی روحت هم اجازه نداره بیمن جایی بره...حواست باشه عسلم..
لبخند بزرگی زدی و سرت رو برای بوسیدنش جلو بردی که خودش فاصلهی بینتون رو به سرعت طی و از بین برد و لباش رو به لبات مهر کرد.
دستات رو دور صورتش حلقه و روی گونههاش گذاشتی و خودت رو بیشتر بهش نزدیک کردی.
دستاش رو پایین آورد و دور کمرت حلقه و بدنت رو بیشتر به بدن مردونه و عضلانیش چسبوند و کام عمیقی از لبات گرفت...
لبخندی از حریص بودنش روی لبات نشست و با کمکش روی زانوهاش نشستی و پاهات رو دور کمرش حلقه کردی.
سرت رو برای کمی اکسیژن به عقب کشیدی.
توی چشماش خیره شدی و ابرویی بالا انداختی.
لبخند شیطونی زد و اینبار تو لبات رو به عشق به لباش قفل کردی.
BTS_Gorgeous