پیام‌های خیره‌کننده ای از صدام حسین و آیت الله خویی برای شاه در پاییز ۱۳۵۷

پیام‌های خیره‌کننده ای از صدام حسین و آیت الله خویی برای شاه در پاییز ۱۳۵۷


https://t.me/emadbaghi

در سال های اخیر کتاب های زیادی از سوی مراکز اسناد و مطالعات تاریخی درباره انقلاب اسلامی منتشر می شوند که بعضا داده های بسیار مهم، خیره کننده و راهگشا برای فهم رخدادهای دهه های اخیر در لابلای آنها یافت می شود. یکی از این موارد در جلد اول از دوره چهارجلدی مجموعه تاریخ شفاهی است که توسط مرکز اسناد و کتابخانه ملی منتشر شده اند. جلد نخست آن خاطرات دکتر سیدحسین نصر است. بخشی از آن درباره دیدار آیت الله خویی با فرح پهلوی و ماجرای جنجالی اهدای انگشتری است که نیازمند ارزیابی علمی پژوهشگران است. در عین حال به دلیل وجود قراین و شواهد و اهمیت روایت و شخصت راوی، نقل آن سودمند است.

دکتر سید حسین نصر درباره دیدار فرح و خودش با آیت‌الله خویی در ۲۸ آبان ۱۳۵۷ در نجف با بیان اینکه آیت الله خویی گفته بود برای شاه پیغامی دارم و چون شاه نمی توانست برود فرح را به عراق فرستاد، افزوده است: یک روز شهبانو به من گفتند که من برای دو روز دارم می روم عراق شما هم حتما باید بیایید. دولت عراق یک مهماندار برای شهبانو تعیین کرد که وزیر و همسر وزیر بهداری عراق بودند در حالیکه اصلاً قرار نبود تماسی با صدام حسین گرفته بشود ملاقات سیاسی اصلاً قرار نبود انجام بپذیرد منتها چون ایشان شهبانو بود دولت عراق هم کسی را به عنوان مهماندار تعیین کرده بود. به یک ویلای بزرگی بردند که در آنجا اقامت داشتیم. وزیر بهداری به شهبانو گفت که صدام حسین می‌خواهد شما را ببیند. شهبانو اجازه شاه را گرفت. تلفنی با شاه صحبت کرد و شاه هم گفت که مانعی ندارد. بعد از ظهر بود که صدام حسین به دیدن ملکه آمد در حالیکه یک لباس سفید شیک فرنگی پوشیده بود و یک عبای بسیار زیبا روی دوشش بود... صدام به عنوان مهمان آمده بود و طبق پروتکل، شهبانو حاضرین را به زبان انگلیسی معرفی کردند. صدام یک مقدار انگلیسی می فهمید، شهبانو هم عربی نمی توانست صحبت کند. وقتی مرا معرفی کردند گفتند فلانی سیدحسین نصر رئیس دفتر مخصوص من، به من دست داد. من به جای اینکه بگویم سلام علیکم، با لهجه عربی گفتم السلام علیکم. گفت علیکم السلام و با من شروع کرد به عربی صحبت کردن و پرسید شما عربی بلدید؟ می‌توانید ترجمه کنید؟ گفتم بله می‌توانم. گفت من می خواهم یک حرف هایی بزنم و نمی‌خواهم هیچ مترجمی باشد. فقط من و شما و ملکه. پیغام او برای تاریخ خاورمیانه خیلی خیلی مهم است. بعد از آن به اتاق دیگری رفتیم. اول تعارف و سلام و علیک. بعد گفت. کیف اَخی الشاه؟ حال برادرم پادشاه چطور است؟ و گفت من این پیغام را برای برادر خودم شاه دارم. به او بگویید «تانک ها را بیاورند در خیابان و فقط آنجا نگه ندارند هر کسی شلوغ کرد لوله توپ را متوجه مردم کنند و در کنند». این جمله بعدی خیلی قابل توجه است:«بهتر این است که ۳۰۰ نفر الان بمیرند تا اینکه یک میلیون ایرانی و عراقی بعداً بمیرند».

آنها برنامه‌ریزی کرده بودند از قبل که اگر مثلاً اوضاع بهم بخورد به ایران حمله کنند. بعد هم همان رقم یک میلیون که دولت ایران همیشه می‌گوید و خود سازمان ملل می‌گوید، جوان های بیچاره ایران و جوان های عراق که به زور آورده بودندشان کشته و زخمی شدند، همان رقم یک میلیون بود.

من ترجمه کردم برای شهبانو و بعد به هم نگاه نگاه کردیم یعنی این چه دارد می‌گوید.

دو روز بعد به تهران آمدیم. صبح زود سر صبحانه.-معمولا شاه و شهبانو با هم صبحانه نمی‌خوردند. شاه به سنت مردهای ایرانی نسل خودشان همیشه صبح زود مثلا شش، هفت صبح صبحانه می‌خوردند و خیلی اوقات ساعت هفت و نیم می رفتند دفترشان. گزارش مملکتی را خیلی زود می‌خواندند و شهبانو دیرتر راه می افتادند- شاه پرسید سفر چطور بود. من هم گفتم ملاقات آیت الله خویی و زیارت و پذیرایی. و ضمن توضیح اینکه سفر چطور بود پیغام صدام را گفتم. ایشان یک نگاهی کرد و همین طورکه قدم می زد، گفت: «من یک سرهنگی نیستم که کودتا کرده باشم.من پادشاه ایرانم. من نمی توانم دستم را به خون آغشته کنم به طوری که صدام انتظار دارد و این کار را نخواهم کرد». البته سربازها آمده بودند حمله شده بود در میدان بهارستان، در عین الدوله و جلوی دانشگاه تهران و یک عده از جوان های بیچاره ایرانی زخمی و کشته شده بودند ولی چیزی که صدام می خواست این نبود او می خواست که وقتی تانک‌ها به خیابان آمدند واقعاً توپ شلیک کنند. صدام می ترسید ایران بهم بخورد و مثلاً یک انقلاب شیعه بشود که بیایند عراق را بگیرند. ترس صدام این بود که یک انقلاب شیعه برخیزد ۶۰ درصد مردم عراق شیعه اند بیایند مملکت را بگیرند و تمام شود و برود پی کارش. صدام نمی خواست نظام سلطنتی ایران از بین برود نه این که خودش طرفدار سلطنت بود. صدام رئیس مملکتی بود که ۱۵ سال آیت الله خمینی آنجا بود.... در سال ۱۳۵۶ اگر شما به عنوان یک جوان ایرانی به خیابان می رفتید هیچ وقت اسم آیت الله را نشنیده بودید. در سال1341 که اولین بار آن نهضت شروع شد اسمشان در روزنامه بود یک مقدار اشتهار پیدا شد ولی سالها گذشته بود و مردم فراموش کرده بودند. در کوچه می‌پرسیدند آیت الله خمینی کیست؟...

چطور شد صدام اقدامی علیه آیت الله خمینی نکرد؟ می‌توانست با یک تلفن همانطور که ایت الله صدر را از بین برد خدای ناکرده آیت الله خمینی را هم از بین ببرد.

مصاحبه کننده: دقیقا در همان دوران بخشی از شاگردان امام خمینی رادیویی را در عراق اداره می‌کردند که برنامه‌هایش در ایران پخش می‌شد به اسم رادیو انقلاب به مسئولیت آقای دعایی. در واقع پخش دیدگاه‌های شیعه انقلابی بود و ضدیت با حکومت. پول این رادیو را تشکیلات امنیتی عراق می داد.

نصر: همین طور است. این خیلی مهم است. شاید صدام فکر می کرد که این نهصت موفق نخواهد شد ضمنا یک تیری است که می خورد به پهلوی ایران و ایران را ضعیف تر خواهد کرد. نمی‌دانم چون به نظر منطقی نمی آید و خیلی قابل توجه است. وقتی آیت الله خمینی می خواستند از عراق بروند صدام از شاه می‌پرسد که آیا بگذارم یا نه؟ شاه می‌گوید هرچه خودشان خواستند. شما ممانعت نکنید.

دکتر نصر در ادامه می گوید: آیت الله خویی آن وقت مرجع تقلید بزرگ شیعه بود. تقریباً تمام شیعه های پاکستان، هند و ممالک عربی از ایشان تقلید می‌کردند که تعدادشان از شیعه های ایران بیشتر یا اقلاً مساوی می‌شود. آیت الله خویی یک وزنه خیلی سنگین فقهی و دینی بود. در این جلسه (رفتن فرح به دیدار آیت الله خویی) همه چهار زانو پهلوی آیت الله خویی روی زمین نشسته بودیم. اتاق کوچک و محقری بود. بعد از سلام و علیک ایشان اول یک انگشتر به شهبانو داد و گفت این را بدهید برای حفاظت از پادشاه بعد هم گفت پیام من این است، دستش را زد به عمامه اش که روی سرش بود و گفت: «به شاه بگویید عمامه ما علما را بگیرید ببندید به لوله تفنگ های ارتش ایران».

نصر در پاسخ اینکه منظور ایشان چه بود می گوید: یعنی اتحاد پیدا بشود بین علما و حکومت ایران و نگذارید که همه نظام به هم بخورد و گرنه فاجعه بزرگی برای شیعه، برای عراق، برای ایران خواهد بود.

مصاحبه کننده اشاره می نماید که در اسناد ساواک دیده است که وقتی خبر این دیدار پخش می شود انقلابیون ناراحت می‌شوند و دفتر آیت الله خویی در قم مورد سوال قرار می گیرد. به فاصله کوتاهی پاسخ می دهد که آقای خویی دعوت نکردند و در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته اند. نصر می گوید ممکن است پشت پرده طوری بوده که او اطلاع نداشته مثلا شاه گفته باشد چه خوب بود ملاقاتی هم با آقای خویی بشود ولی آن قسمتی که من می دانم همان است که گفتم.(خلاصه شده صفحات247تا258).


منبع: حکمت و سیاست(مجموعه تاریخ شفاهی و تصویری ایران معاصر)، خاطرات دکتر سیدحسین نصر، به کوشش حسین دهباشی، تهران، سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، 1392


کانال گفتارهای باقی

 https://t.me/emadbaghi

وبسایت.                                                   http://www.emadbaghi.com/

فیس بوک.                   Emadbaqi@

اینستاگرام

https://instagram.com/_u/emadeddinbaghi


Report Page