مذهب آینده گرایی

مذهب آینده گرایی

سعید خاقانی


سرکی کوتاه به سایت دانشکدۀ «سای‌آرک» (Sci-Arch) کافیست تا آدرنالین خون آدم بالا برود. از سای‌آرکی‌ها می‌خواهند که آن‌جا را توصیف کنند، یکی می‌گوید «تخیل فراتر از مرزها»، دیگری می‌گوید «در یک کلمه سای‌آرک یعنی بووووم»، چیزی شبیه به آتش‌بازی که ما با دهان باز و متحیر به آن چشم دوخته‌ایم. رباط‌ها ماکت می‌سازند و دانشجویان طرح‌هایی در باب نقش معماری پازلی در شکل‌گیری اجتماع فراکتال آینده ارائه می‌کنند. هرچند بخشی از تحیر ما ماحصل جادوی تصویر است، تصاویری که برای ما بیرونی‌ها، تحیر و تخدیر می‌سازد، اما انگار در واقعیت هم آن‌جا بازی دیگری در جریان است. حس می‌کنی که چقدر عقب هستی و وقتی در ایران زندگی کنی، می‌گویی «ما کجاییم و آن‌ها کجا»! جمله‌ای که در این روزگار پرحسرت ما، ذیل خیلی از پست‌های تلگرامی که خوبی آن‌ور آبی‌ها را نشان می‌دهد، نوشته می‌شود. چه خاکی باید بر سرمان بریزیم یا کمی رسمی‌تر، چه باید بکنیم؟

یکی تکیه زده بر مسند شک و شاید از جایگاه اصول‌گرای ارزشی‌اش می‌گوید این‌ها بازی است، گول‌زنک است، ما به خودمان بپردازیم، این سوسول‌بازی‌ها به درد ما نمی‌خورد؛ هرچند این یک موضع گیری درست در قبال یک جادوی زائل‌کنندۀ خرد است، یک نوع سیاست ترس درون خود دارد، کمی گربه‌های محروم از گوشت را تصویر می‌کند. این همان استدلالی است که آدم را یاد «تنها دویدن» نادر خلیلی می اندازد: حالا که نمی‌توانیم با دیگران مسابقه بدهیم، تنهایی مسابقه دهیم آنگاه خودبخود اولیم. آخر چرا به پراید فشار می‌آورید تا در مسابقۀ فرمول وان شرکت کند؟ بدون تعارف به خودمان نگاه کنیم و مثل مظفرالدین‌شاه در پاسخ کمال‌الملک‌های کمال‌طلب بگوییم که «همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید، ... ما که صدرعظم مثل «بیسمارک» نداریم که نقاش‌باشی آنطوری داشته باشیم، بیله دیگ بیله چغندر». ما که پیمانکار، پول و دانشکده،های آنچنانی نداریم که اینکارها را بکنیم. بدردمان هم نمی‌خورد. ما به همانی که داریم بچسبیم. به ارزش‌ها و الگوهای بومی خود بپردازیم که هیچ‌کس بهتر از ما مثل خود ما نیست. اما با همین استدلال،‌ مظفری‌های تنبل، ظفرمند شدند. هر چند رگه‌هایی از عقلانیت بومی‌گرا در این گفته نهفته است، اما بوی منطق ضعفا و عقب‌مانده‌ها را می‌دهد. دوست ادیبی می‌گفت «آن‌ها این بازی‌های جدید را بهتر از ما بلدند، ما به همین سرمایۀ ادبی خود بچسبیم و ولش نکنیم». مثل دوستی که یکی از این خانه‌های قدیمی را هتل کرده بود و می‌گفت «آن‌ها خود ساختمان‌های شیک آنچنانی دارند، می‌آیند اینجا کمی خاک و طبیعت و کویر ببینند». عجب استدلال مزخرفی اما با چاشنی حقیقت! اگر بخش درستی از آن، یک نوع نوستالژی مولد و بومی‌گرایی توریستی است، بخش بزرگی از آن ترس موضع بیرونی از وضعیتی است که شناختی از پیچیدگی آن نیست. بخشی از این عقب‌گرد و موضع‌گیری انتقادی وابسته به این است که ما نمی‌دانیم واقعاً چکار می‌کنند و چرا آن‌ها این کارهای عجیب‌وغریب را می‌کنند. 

از سوی دیگر کسانی هستند که می‌گویند ما هم باید این کارها را بکنیم. از قافلۀ زمان عقب نمانیم. معلوم است دیگر! آن‌ها به‌روز هستند و مسائل معاصر را در قالب معماری جستجو می‌کنند، آوانگارد هستند و پیشاپیش خبر از جهانی که در پیش است می‌دهند. اگر بگویی خسته‌ایم از این همه فشار جلورفتن، می‌گوید «هر آنچه سخت و استوار است، دود می‌شود و به هوا می رود». پیش‌فرض خیل عظیمی از ما این است که این بازی در زمین آینده یک‌جور جبر تاریخی-زمانه‌ای‌ است که فارغ از تمایل تقدیر ماست و انتخاب تو است که با اولی‌ها مسابقه بدهی و یا با عقب‌مانده‌ها حسرت بخوری. واقعیت این است که تفاوت آینده‌گرایی امروز با آینده‌گرایی قرن نوزدهمی و بیستمی در وجود فضایی مجازی است که آینده را اکنونی کرده است. گوگل همین الان، تا سال ۲۰۵۰ را پیش‌بینی کرده و ما اگر نمی‌دانیم صد سال دیگر چه خبر است، می‌دانیم یک چیزی مربوط به هوش مصنوعی و شهر سبز ربات‌ها و امثالهم خواهد بود. بار بزرگی از این آینده‌گرایی معمارانه در فضای مجازی اتفاق می‌افتد و تصور این است که تفکر فراتر و پیشِ رو، خوابِ ماندن را از چشم می‌رباید و کم‌کم، کشان‌کشان ما را به سمت آینده‌ای بهتر و سبزتر می‌کشاند. دیگر این آینده‌گرایی، آیندۀ لوکوربوزیه‌ای و فوتوریستی نیست که در دهۀ شصت با بحران‌هایش روبرو شدیم -یعنی یک نوع آینده‌گرایی کور- بلکه همه سبز است و پایدار است و جهان فنی انسان مدار است. جای پرسش نیست، پرسیدن، ماندن است. باید دست به کار شد تا به قافلۀ تندروی جهانی رسید. ما هم باید رخت خود جمع کنیم و تا دیرتر نشده به این قافله برسیم.

اما منِ ایرانی -یا هر کسی که در فاصله‌ای با اولی‌های این مسابقۀ بزرگ، لنگ‌لنگان می‌دود- در این میان چه کند؟ زور بزنم تا من هم نقشی در این بازی بزرگان پیدا کنم؟ چاره چیست؟ این‌جا، بدون یک زمینۀ عمومی درست، در بهترین حالت ستاره‌هایی در شب تار شکل می‌گیرند. آنگاه در همان‌حال که سوپراستارهایی در مقیاس جهانی داریم، خانه‌های بیست- سی‌ساله‌مان کلنگی می‌شود و ساختمان‌های نوسازمان چکه می‌کند و درزهایشان باد می‌دهد. اما مگر راه دیگری هست؟ اصلاً موضع انتقادی، یعنی در کناره ایستادن و ارزش‌گذاری‌کردن، چه فایده‌ای دارد؟ غیر از این است که یک‌سری آدم غرغرو می‌آفریند که در باب جهان حکم‌های بزرگ توخالی می‌دهند؟ اصلاً چپ‌افتادن با این دنیایی که ترک‌تاز به‌سوی آینده می رود چه بهره‌ای دارد؟ توهمِ یک‌سری چپ منزوی است یا خیال‌پردازی متفکران آلترناتیو جهان است؟ حرف‌ها قشنگ است، اما فقط «حرفِ» قشنگ است وقتی جهان راه خود می‌رود. 

اما آیا راهی بیرون از این دوتایی سیاه و سفید هست؟ جایی بین تن سپردن به این بازی آینده‌گرایی و پافشاری محافظه‌کارانه بر آنچه که خانۀ تو و ارزش های توست. به نظر من نوعی پراگماتیسم و رهاکردن پرسش‌ها و پاسخ‌های بزرگ، جواب برخورد حاشیه با این بازی مبهم مرکز است. رها کردن پرسش‌های بزرگ و سپردن جواب به وضعیت‌های خاص و ملموس، تا اگر این بازی آینده خوب است پیاده‌اش کند وگرنه بی‌هیاهو، به مسائل خاص خود و ساختن ساختار عقلانی جهان خود بپردازد. این به معنای هم‌زمان پورشه وارد‌کردن و پراید تولید‌کردن نیست. یک دیالکتیک بازی تجربه و سالم‌سازی ساختار عمومی است. برای ما حاشیه‌نشینان جهان اول، محافظه‌کاری و تغییر‌طلبی سیاستی اجباری است. نه می‌توان این فضای تجربه را خالی کرد و با نگاه شک دید، و نه می‌توان با تصور معجزه‌ای که ما را به آینده پرتاب می‌کند، کورکورانه، تن بدان سپرد. خاصیت کشورهایی مثل ما توسعۀ ناهمگن است، برخورد با آن نیز ناهمگنی می‌طلبد، یک‌جا آینده‌ایم و یک‌جا عصر حجر. جهانِ ساخت ما نیز می‌بایست برای این جهان نسخه بپیچد، نه کلاً به آینده‌ای نامعلوم پناه ببرد، که این آینده‌گرایی اگر دستگاه تکنولوژیک و نهادی و اجتماعی پسِ پشت خود نداشته باشد، آتش‌بازی وسط بیابان تاریک می‌شود، و نه به اسم ریشه و خانه و ترس و امثالهم عطای این جبر امروزی را به اسم پناهگاهی دورغین به لقایش ببخشد. ما خانه خرابیم، و در این خانه‌خرابی هوشی متکثر، عملگرا و منعطف لازم است تا گلیم پاخوردۀ خود را از سیلاب تند جهانی بیرون بکشیم. ورنه باد و سیلاب پیشرفت ما را با خود خواهد برد. جایگاه ما، در کنار استراتژی‌های بزرگ بلند مدت، تاکتیک‌های خرد متکثر منعطفی می‌خواهد تا منطقیون‌عملیونِ نه‌شرقی نه‌غربی بسازد. 

این یک فضای سوم است، فضای سوم مثل فضای اول و دوم یک «جا» نیست، یک «راه» است، یک تاکتیک بازی در فضایی خاکستری، هم این و هم آن است. بدون اینکه به چهل‌تکه‌گی و بلبشو کشیده شود. هیچ‌کس مثل عطار این فضای سوم را زیبا توصیف نکرده است:

ره میخانه و مسجد کدام است/ که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رِند است/ نه در میخانه کین خَمّار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است/ بجوئید ای عزیزان کین کدام است

صراط هدایت «حاشیه‌نشینانی» مثل ما جایی میان این و آن است، نه پناهگاهی از خود‌ساختن و نه دویدن در راه‌های از‌پیش‌ساخته‌شده که تاب دویدنش را نداریم. این میانه‌روی سازوکار خود را دارد تا در مالیخولیای همین‌و‌همان نماند. تبدیل کردن خود به یک فرآیند عقلانی است تا راه خود را پیدا کنیم. یکی گفت «گفتنش ساده است، سختی آن راه‌رفتن بر این طناب میان دو جهان است». اما من می‌گویم گفتنش هم سخت است، مثنوی هفتاد‌من می‌خواهد تا کمی آگاهی از این وضعیت پیدا کنیم. اما درست است، راه‌رفتن بر این بندِ باریکِ میان دو پرتگاه، شیر خدا و رستم دستان می‌خواهد. فقط باید دانست نه پناهگاهی دروغین ساختن از خانه، اصالت و ارزش، دردی از ما دوا می‌کند و نه افۀ آوانگاردیسم و بازی‌های آنچنانی سلامت عامی برای ما تضمین می‌کند. شاید خردی متکثر، موقعیت‌سنج و ساختارساز بتواند حال ما را میان تاریخ و آینده خوش کند. 

_______________________________________________________________________

 «افه» واژه‌ای است که ما از فرانسوی‌ها گرفته‌ایم. همان واژۀ effect است که به معنای بازی صوری یک چیز، اما بدون محتواست. یعنی ادا و اطوار یک چیز را درآوردن و نه بازتولید واقعیت یک امر.

Report Page