Run

Run

bian


-اصلا مطمئنی نقشه رو درست گرفتی؟

-رسما داری می‌بریمون ناکجا آباد جین. بده نقشه رو. من راهنما میشم.

-با یونگی هیونگ موافقم.

حتی فیلم بردار ها ام موافق به نظر می رسیدن. بالاخره به اندازه ی کافی خسته شدن و این ینی الان وقته گم کردن نقشه است.

-شما دوتا باید به بزرگترتون احترام بزارید. ما برنده ایم. مطمئنا تهیونگ و جیمین زیر دست نامجون گم میشن.

و در حین صحبت کردن با عصبانیت دست هام رو در هوا می چرخوندم. با تشخیص موقعیت مناسب نقشه رو در هوا رها کردم و طبق انتظارم به آب رود خونه ای که در کنارش راه می رفتیم تن سپرد.

از تدارکات گرفته تا فیلم بردار ها همه در شک و ترسیده شروع به دویدن دنبال نقشه و تنها امید کردن. کوک و یونگی هم بعد از نگاه خشمگینی به صورت شرمنده و خنده ی حمقانه ی من خواستن دنبال بقیه برن هرچند یونگی این اجازه رو نداشت.

قبل از دور شدنش دستش رو گرفتم و شروع به دویدن در جهت مخالف کردم. وقتی پشت ستونی از ستون های پل رسیدیم گیرش انداختم و اون متعجب پرسید.

-چیکار داری میکنی؟

-شاید یکم شیطنت.

و پیش از اینکه بتونه با اون چشم های گربه ای و خشمگینش کلام دیگه ای رو تحویلم بده لب هاش زیر لب هام بسته شد. تلاش کوتاهی برای پس زدنم کرد و اما هردو میدونستیم که این شدنی نیست. طولی نکشید که لب هاش به همکاری با رقص لب هام پا داد اما برای نا کام گذاشتنش فوری عقب کشیدم.

-ادامش برای وقتی به خوابگاه برگشتیم.

با خنده ای شیطنت بار نگاهش می کردم و سوال اون در اوج نامردی این لبخند رو ازم دزدید.

-و حالا چطور قراره راهو پیدا کنیم بدون نقشه؟

هردو به جمعیتی که پی نقشه تن به آب زده بودن خیره شدیم و جمله ی حاصل از تصویر روبه رو یکی شد.

-بدو

Report Page