Rogue

Rogue

@Fatemeh_s_k

{سرکش}

جانگ کوک دیشب که سخت برده سکسی و کیوتش رو بفاک داده بود حتی فکرشو نمیکرد فردا با همچین صحنه ای روبرو بشه...جیمین درحالی که اربابش بین خواب و بیداری بود ، گره طناب دور دست های ارباب خشنش رو محکم تر کرد و به بالای تخت بست و گگ رو کنارش روی متکا گذاشت... کوک که حالا چشم هاش کاملا باز شده بود و مستی شب قبل از سرش پرید، نگاهی به وضعیتش انداخت و از سر صبح اخمی روی پیشونیش نشست...

+: داری چیکار میکنی جیمین؟؟

جیمین زبانش رو روی لب هاش کشید و لبخندی به اربابش زد و دستش رو نوازش وارانه روی صورت کوک کشید و گفت:

-: صبح بخیر ارباب جذاب من..

و به عادت همیشه بوسه ای سبک روی لب های اربابش گذاشت و روی بدنش خیمه زد...

+: این مسخره بازیا چیه؟؟ از جونت سیر شدی یا تنبیه دیشب برات کافی نبود؟؟

جیمین لباشو جمع کرد و ملافه سفیذ رنگ و از روی بدنش کنار زد و روی پاهای جانگ کوک، درست روی عضو خوابیده اش باسن تو پر و خوش فرمش و گذاشت و کف دستاشو روی سینه برهنه و عضلانیش گذاشت و پرسید: -: چرا همه تنبیها برای من باید باشه؟؟ یه بارم تو تنبیه شد ارباب من!!

و آرام آرام شروع به حرکت دادن باسنش روی عضو اربابش کرد و به چشم هاش که هر لحظه بیشتر رنگ تعجب میگرفت خیره شد...

-: اینجوری بهم نگاه نکن ارباب عزیزم...یکم اذیت کردنت بهت میفهمونه وقتی منو اذیت میکنی چه حسی داره...

+: میخوای چیکار کنی جیمین؟؟ به بعدش فکر کردی؟؟ کاملا روی بدن جانگ کوک خوابید و با چشم هاش که شیطنت ازش میبارید به چشم های نیمه خمار و عصبی اربابش نگاه کرد و لب زد:

-: به همه چی فکر کردم...اما بعد از سه سال، این حقم هست یه بار اونجوری که من میخوام، رابطمونو به دست بگیرم نه!؟

و لب هاش رو روی لب های اربابش گذاشت و بوسه عمیق و آرامی رو شروع کرد...این دفعه میخواست همه چی آرام پیش بره...دوست داشت تا اعماق وجودش ارباب بی رحم و خشنش و احساس کنه...اما نه با سرعت! بلکه آرام آرام و عمیق...اون کسی که امروز التماس میکرد، ارباب کوک بود برای اینکه سرعتش رو بالا ببره ولی به چیزی که میخواست نمیرسید...لب هاش رو از روی لب های کوک برداشت و به سرعت گگ رو توی دهنش فرو کرد و وقتی چشم های گرد و متعجبش رو دید، نیشخندی زد و دوتا از انگشت هاش رو توی دهنش کرد و بعد از خیس شدنش، کمی با عضو اربابش بازی کرد و آرام اون رو وارد خودش کرد و آه بلندی کشید و به کمرش قوس داد... پهر دو دستش رو روی سینه کوک که حالا چشم هاش خمارتر و وحشی تر از قبل شده بود گذاشت و کمی خودش رو بالاکشید و دوباره آرام و عمیق روی عضو اربابش نشست و حرکاتش رو شروع کرد...جانگ کوک حتی فکرش رو هم نمیکرد جیمین بعد از سه سال به خودش جرئت بده همچین کار کنه اما مثل اینکه هنوز برده سکسی و سرکشش رو نشناخته بود...مطمئن بود با حرکت های آرام جیمین روی عضو تا اخر این رابطه زنده نمیمونه!! چطور میتونست انقدر دلبر و زیبا روی بدنش حرکت کنه و با ناله هاش دیونه اش کنه؟؟

جیمین زبانش رو روی لبش کشید و برای بوسیدن لب های اربابش ، گگ رو ازتوی دهنش بیرون آورد و نالید:

-: دوست داری ارباب؟؟ من.. خیلی.. آه

+:دستامو باز کن تا بیشتر از این عصبی نشدم.. فاک.. دوباره!

جانگ کوک وقتی جیمین سرعت حرکتشو بیشتر کرد با حرص غرید اما تنها چیزی که نصیبش شد، سرعت آرام برده سرکشش بود...سرش رو به متکا فشرد چشم هاش رو بست و درحالی که میتونست حس کنه به خاطر نیاز داشتن به این پسر جون میده، زمزمه کرد:

+: تاوان این سرکشی کردنتو میدی...جیمین من ارباب... آه...خشنیم...حتی فکر زنده موندنم نکن!...

جیمین لب هاش رو روی لب های اربابش گذاشت تا کمی آرامش کنه و همزمان دست هاش رو روی دست های اربابش گذاشت و شروع کرد به لمس تتو های جذابش... جانگ کوک با نزدیک شدنش، نفس نفسی زد و زمزمه وار گفت:

+: بیبی.. ادامه بده... آه

اما جیمین نیشخندی زد و دست از حرکت برداشت و مشغول بوسیدن گردن و سینه های اربابش شد... همیشه وقت میگفت داره میاد جانگ کوک این کارو باهاش میکرد و حالا نوبت خودش بود...

-: التماس کن ارباب... تا بذارم بیای...

نفس پر از حرصش رو بیرون فرستاد و سرش رو کج کرد و کنار گوش جیمین با صدای بمی غرید:

+: مین.. پشیمون میشیا...کاری نکن همیشه برای اومدن، التماس کنی....

یه تای ابروش رو بالا انداخت و گوشه لبش رو گاز گرفت و چشمکی زد...

-: فعلا تو التماس کن.. من عادت دارم به التماس کردن...

دندوناشو روی هم سایید و با دوباره حرکت کردن جیمین برای لحظه ای ته دلش شروع به ضعف رفتن کرد اما دیگه طاقت نداشت....دستاشو محکم کشید و علی رغم انتظار، گره دستاش به سرعت باز شد... وقتی چشم های متعجبش به چشم های شیطون جیمین افتاد، فهمید تمام مدت دستاش با گره شلی بسته شده بود و نفسش و بیرون فرستاد...بازوهای جیمین و گرفت و از روی بدنش پرتش کرد روی تخت و روی بدنش خیمه زد و غرید:

+: توی لعنتی...امروز تا تونستی باهام بازی کردی..

و قتی قهقه جیمین بلند شد چنگی به باسن توپرش زد و ضربه های محکم و سرعت دارش رو شروع کرد و با چند ضربه همراه با ناله های مین به آرامش رسید... بوسه ای به لب های برده سرکشش زد و همونطور که دستش رو روی بدن جیمین میکشید و آماده اش میکرد برای راند دوم به سبک خودش، زمزمه کرد:

+: سرکشی...و به خاطر همین دوست دارم مین...

با تیله های پر نیازش به اربابش نگاه کرد و لبخند شیرینی زد و همونطور که کمرش رو از تخت فاصله داد تا اربابش بیشتر بدنش و لمس کنه، گفت:

-: پس بیشتر سرکشی میکنم...تا بیشتر دوستم داشته باشی!!

.

.

.

منتظر نظراتتون هستم...

ID Channel:@Double_F_FanFic


Report Page