Rock

Rock

@meanieisreal


_بهتون میگم من دیدمش توی اتاقم

ونوو سعی کرد بیشتر خودش سمت گوشه ی مبل بکشه

وسط سالن خوابگاه رسما جنگ بود 

نگاهش تو چشماش چرخوند و به جونگهان که انگار سینما امده بود زل زد

_بهت میگم من اون سنگ مزخرف برنداشتم سوکمین

جونگهان بلاخره خنده اش خورد و پشت سوکمین وایستاد

_پیداش میکنیم خب؟ نمیتونه جای دوری رفته باشه بلاخره مینگیو کجا میخواد غایمش کنه 

ونوو به مینگیو نگاه کرد 

چهره اش هنوز خوابالو بود با بالا تنه برهنه وسط اتاقشون وایساده بود

و سعی داشت به سوکمین بفهمونه 

سنگش ندزدیده 

_اون دیروز بیشتر ۴_۵ساعت داشت باهاش حرف میزد هیونگ کلی هم گفت داشتن سنگ ایده ی خوبیه ونوو هیونگم شاهده !

جونگهان سعی کرد پوزخند نزنه نگاهش سمت ونوو برگشت ، ونوو خودش بیشتر جمع کرد

_اره سوکمین ... ولی این دلیل نیس ! میخواین با جونکهان هیونگ برین رستورانی که دیشب رفتین شاید اونجا باشه ،

نه هیونگ؟

نگاه ملتمسش به جونگهان انداخت و وقتی پوزخندش دید فهمید انتخاب کردنش به عنوان شریک جرم بدترین انتخابه

_اوه راست میگه ونوو... بریم سوکمین 

ونوو گوشی رو میز گذاشت و بیرون رفتن جونگهان و سوکمین رو تماشا کرد 

بلاخره جرئت کرد به مینگیو نگاه کنه 

مینگیو اه بلندی کشید و خودش رو مبل انداخت

صبح خیلی زودتر مینگیو پاشده بود 

و خب سعی کرده بود نذاره سوکمین داد بیداد کنه

ولی خب تقریبا تلاشش در حد دو ثانیه اثر کرد

و سوکمین جنگ راه انداخت که مینگیو سنگش دزدیده 

و تنها دلیلشم این بود

که مینگیو از اون سنگ احمق خوشش میاد

_چی؟

ونوو وقتی به خودش امد فهمید کلمه "سنگ احمق "یکم بلند تر گفته

_هیچی ... بهتره صبحونه بخوری ، مگه با هائو قرار نداری

_نمیرم

ونوو سریع سر جاش نشست ... نه این خبر خوبی نیست اون رو ۳ساعت نبودن مینگیو برنامه ریخته بود

_یعنی چی نمیری؟ مگه مردم مسخره توان؟

_عالی شد یه جنگ دیگه ؟! تو چته هیونگ نکنه سنگ تو رو هم دزدیدم ؟

مینگیو تیشرت مشکیش از روی مبل برداشت و همینطور که هیکل ورزیدش میپوشند سمت اشپزخونه رفت

_ به هر حال نمیرم اگه تحملم اینقدر عصبیت میکنه میتونی تو بری!

ونوو گوشیش برداشت .... الان وقت کل کل با مینگیو و جواب دادن بچه بازی هاش نبود 

ونوو یه گند زده بود و باید درستش میکرد

_ کی گفته تحملت عصبیم میکنه گیو؟

_ غیر از اینه ... یه جوری همتون رفتار میکنید که اوکی مینگیو که هست بذار هر چی حرص داریم سرش خالی کنیم .... این یه قرار با هائوئه تو چرا اینقدر حرص میخوری هیونگ؟ چیه نکنه اینقدر با هم میگردین عاشقش شدی؟

ونوو دستش مشت کرد ... اوکی در ک میکرد مینگیو دعوا کرده ... عصبیه... ولی این یکم زیاده روی بود

_هرکاری میخوای بکن احمق 

ونوو سعی کار واضح و بلند ‌و البته با تاکید کلمه احمق بگه

اون میدونست چقدر بخاطر اینکه اعضا همیشه به شوخی بهش میگن احمق 

حساسه

ونوو نمیخواد مینگیو رو ناراحت کنه ولی خسته بود...

این اواخر همیشه مشکل داشتن ، مینگیو همیشه مهربون و پر ذوق بود و خب این دقیقا همون دلیلی بود که ونوو الان تو اتاق مشترکش با مینگیو بود 

همون دلیلی بود که عاشق مینگیو شده بود

مینگیو اصلا احمق نبود اون مهربون بود 

ونوو رو تختشون نشست با دیدن تخت نامرتبشون خندید

همیشه مینگیو مرتب میکرد

رو تختی درست کرد و بلاخره در کشو پاتختیش باز کرد 

به سنگ کوچیکی که لابه لای دستمال پیچیده شده بود نگاه کرد

مینگیو باعث میشد همیشه ونوو خارج از عقلش کار کنه

ونوو اقتصادی بود ولی وقتی مینگیو بهش پیام داد یه ملیون ون میخواد حتی نپرسید چرا چون خب اونی که ازش پول میخواست مینگیو بود..

مینگیو باعث شد ونوو به هائو نزدیک تر بشه فقط چون ونوو اونقدر شجاع نبود تا به مینگیو بگه دوست داره علایقش بشناسه و خب هاعو بهترین دوست مینگیو بود

مینگیو حتی باعث شده بود ونوو به یه سنگ حسودی کنه!

فقط چون مینگیو دیروز واقعا شیفته اون سنگ شده بود و خب ...

ونوو حس کرد اگه اون سنگ ناپدید کنه حس بهتری پیدا میکنه 

_به هائو...

مینگیو بقیه جمله اش با دیدن ونوو خورد ... ونوو دیر دست به کار شد ، مینگیو سنگ دیده بود

_هیونگ .... تو برش داشتی


_این اتاق کوفتی در داره مینگیو

ونوو سعی کرد سنگ توی جیب پلیورش جا بده

_ .... ولی تو حتی دیروز یه بارم نگاه اون سنگ نکردی ، چرا اخه باید برش داری

ونوو به مینگیو تنه زد ، آخرین چیزی که برای تکمیل روزش میخواست این بود که مینگیو دلیل کارای احمقانه اش بدونه 

مینگیو قبل اینکه ونوو ازش دور بشه دستش گرفت تا مانعش بشه

_کجا هیونگ ؟ باید پسش بدی 

_دارم میرم همین غلط بکنم


_پس برای چی برش داشتی

_چون تو ۵ساعته فاکینگی داشتی ذوقش میکردی و از اونجایی که جونگهان زودتر فهمید بهم پیشنهاد داد سربه نیست کردن یه تیکه سنگ میتونه به اینکه نخوام بکشمت چون بهم توجه نمیکردی، کمک کنه

ونوو تازه متوجه شد چتری های بلوندش تو صورتش امده ... اون داد زده بود

اون همین الان تمام فشاره سه روزه اش خالی کرده بود و یکم از هیجان و عصبانیت یهویی میلرزید 

وقتی به خودش امد که عینکش بخاطر بغل یهویی مینگیو کج شده بود 

مینگیو مثل همیشه بغلش کرده بود یه دستش کمرش نوازش آروم میداد و دست دیگه اش سر ونوو رو بین فاصله گردن و شونه اش جا میداد

و ونوو .... اره ونوو فقط بغل مینگیو رو میخواست

_متاسفم ونوو.... خدای من باورم نمیشه .... 

مینگیو ونوو رو از بغلش جدا کرد و سنگ از دستش دراورد 

ونوو هر کاری کرد که نگاهش از چشمای مینگیو بدزده

_ولی هیونگ ...

مینگیو لبخند قشنگی داشت و ونوو نتونست دیگه بهش نگاه نکنه

_این حرکت یکم زیادی کیوته

_گیو

_بخاطر همین خودم به سوکمین سنگ برمیگردونم ....هیچکس قرار نیست بفهمه جئون ونوو دوست پسر کیوت من اینقدر حسوده ..

_من حسود نیستم ... بکش کنار

ونوو مینگیو رو هل آرومی داد و حواسش بود لحظه آخر صدای بم و شیرین مینگیو رو بشنوه که بهش میگه “کیوت”

Report Page