RM

RM

Leo🦄

My TaeTae❤🐻:

بعد از گذروندن اون مهمونی مزخرف بالاخره به خونه رسیدن.نامجون ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و بدون اینکه نگاهی به ا.ت بندازه پیاده شد.با عصبانیتی که از چهره ش پیدا بود درو به هم کوبید و به طرف پله ها قدم تند کرد.

ا.ت با تعجب به چهره ی عبوس و درهم رفته ی نامجون نگاه کرد.پیاده شد و کنار ماشین ایستاد.گیج و سردرگم از رفتار نامجون،نمیدونست چه خطایی ازش سر زده که حتی حاضر نیست نگاهش کنه.

مهمونی به خوبی برگزار شده بود و تا پایان مراسم ا.ت از کنار نامجون حتی برای رقصیدن هم تکون نخورده بود.چند قدم به سمتش برداشت و با صدای آرومی گفت

- نامجون چیزی شده؟ 

هنوز چند قدم بیشتر نرفته بود که با صدای ا.ت سرجاش متوقف شد.دستاش رو مشت کرد و به هم فشرد.سعی کرد آروم باشه اما وقتی یاد مهمونی میفتاد کنترلش رو از دست میداد.به سمت دختر برگشت و با همون عصبانیت از پشت دندون های کلید شده ش گفت

- چیزی شده؟

پوزخندی زد و به طرفش رفت.ژاکت بلند مشکی رنگ ا.ت از روی شونه هاش افتاده بود و صورت سفیدش بخاطر سردی هوا سرخ شده بود.نامجون بهش نزدیک شد و از ژاکتش گرفت و دختر رو به خودش چسبوند.به چشم های درشتش نگاه کرد و همونطور که سعی داشت ژاکت رو تنش کنه گفت

- تازه میپرسی چیشده؟

بیشتر به خودش نزدیکش کرد.صورت هاشون چند سانت بیشتر باهم فاصله نداشت.ا.ت سردرگم از حرف پسر لب زد

- من...من که تا آخر مهمونی کنارت بودم.

نامجون عصبی تر توی صورت بی نقص دختر غرید

- آره کنارم بودی،اما اون دوست حرومزاده ت پارک تکیون هم کنارت بود و نگاهش از روت برداشته نمیشد.

ا.ت با شنیدن این حرف خنده ی بلندی کرد و گفت

- تو...تو حسودیت شده؟ باورم نمیشه.

دوباره با صدای بلندی خندید و خودش رو به نامجون چسبوند.دو دکمه اول پیراهن نامجون رو باز کرد و با لحن اغوا گرایانه ای گفت

- خب حالا که اینجوری شده...با اینکه من خطایی نکردم اما میتونی تنبیهم کنی.

نامجون چشم غره ای بهش رفت و با جدیت گفت

- من کاملا جدیم.پس دست از شوخی بردار.

ا.ت زبونشو روی سینه و ترقوه ی نامجون کشید.دستش رو به آرومی پایین برد و عضوش رو فشرد و نزدیک گوشش لب زد

- دوس نداری کینگ سایزتو توی سوراخم حس کنی؟

نامجون از حس دست دختر روی عضوش هیسی کشید و دندون هاشو بیشتر به هم فشرد و گفت

- ا.ت بس...

قبل از اینکه حرفش تموم بشه دستش توسط دختر کشیده شد.ا.ت اون رو به سمت آلاچیقی که گوشه ی عمارت بزرگ کیم بود کشید.زیر آلاچیق تخت دو نفره ای بود که به زیباترین حالت ممکن تزئین شده و دور تا دور آلاچیق با شیشه پوشیده شده بود.واردش شد و نامجون رو روی تخت هول داد.به سمت در رفت و بعد از بستنش لباسش رو از تنش خارج کرد.روی نامجون خیمه زد و دکمه های پیراهنش رو باز کرد.کمربند چرمش رو باز کرد و باکسر و شلوارش رو همزمان از تنش در آورد و روی زمین کنار تخت انداخت.

عضو نیمه تحریک شده نامجون رو دستش گرفت و خیره به چشم های پسر گفت

- خب آقای کیم دوست دارن چطوری کام بشن؟

نامجون که از رفتار های عجیب ا.ت به ستوه اومده بود در یک حرکت از جا بلند شد و جاشو با دختر عوض کرد.حالا ا.ت روی تخت افتاده بود و نامجون روش خیمه زده بود.خم شد و گاز محکمی از گردنش گرفت و با همون لحن عصبی گفت

- فکر نکن قراره بهت آسون بگیرم خانم کیم ا.ت

.دختر که از خطاب شدنش با فامیل نامجون خوشحال به نظر میرسید لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت

- من برای به فاک رفتن زیر شما آماده ام سرورم.

نامجون سری تکون داد

- اوکی پس شروع میکنیم.

شلوار و پنتی ا.ت رو در آورد.سرش رو به جلو خم کرد و لیسی به عضوش زد.ا.ت از لذتی که بهش وارد شده بود ناله میکرد و به ملحفه ی تخت چنگ میزد.سرش رو بالا آورد و پاهای ا.ت رو روی شونه هاش انداخت.بدون اینکه از لوب استفاده کنه انگشتش رو واردش کرد و قیچی وار داخلش حرکت داد.

نفسش توی سینه ش حبس شده بود و حتی نمیتونست حرفی بزنه.قطره اشکی از گوشه ی چشم هاش سر خورد.با صدای بلندی ناله کرد

- آههههه...در...درد میکنه...بس کن

پسر بدون توجه به حرفای ا.ت دوتا از انگشت های دیگه ش رو هم واردش کرد.زبونش رو روی پوست سفید شکم دختر میکشید و همزمان مارک های درشت و ریزی به جا میذاشت.تمام بدن سفیدش کبود شده بود و این نامجون رو راضی میکرد.انگشت هاشو بیرون کشید.ا.ت با حس خالی شدن سوراخش آهی کشید و چشم هاشو بست.

- فاک...لعنتی

نامجون عضوش رو به دست گرفت.سر عضوش رو که با پریکامش خیس شده بود مالید و روی سوراخ تنگ و نبض دار دختر تنظیم کرد.صورتش رو نزدیک برد و لب های ا.ت رو توی دهنش فرو برد.به یک باره تمام عضوش رو واردش کرد و شروع کرد به مکیدن لب هاش.ا.ت از شدت درد دست و پا میزد و اشک میریخت.صدای ناله هاش توی دهن نامجون خفه میشد.


وقتی نفس کم آوردن لب هاشون با صدای بلندی از هم جدا شد.نامجون شروع کرد به ضربه زدن.عمیق و محکم ضربه میزد.

-آههه...لعنتی..‌فاک...خیلی تنگی بیبی من!

همونطور که توی سوراخش ضربه میزد با دستش نوک سینه هاش رو مالید.حس لذت وصف نشدنی تمام وجود دختر رو پر کرده بود.با تمام توانش ناله میکرد و این بیشتر باعث تحریک شدن نامجون میشد.صدای برخورد بدن های خیسشون فضای کوچیک آلاچیق رو پر کرده بود و سمفونی زیبایی رو ایجاد میکرد.

نامجون اونقدر به حرکاتش ادامه داد تا توی سوراخ دختر خالی شد.ا.ت با حس داغی توی سوراخش بعد از چند ثانیه کام شد و چشم هاشو بست.قفسه ی سینه ش به سرعت بالا و پایین میرفت و نفس نفس میزد.

نامجون لبخندی زد و سرش رو نزدیک برد و بوسه ای روی لب های خوش فرم دختر گذاشت.

کنارش دراز کشید و تن بی جون و خسته ا.ت رو به آغوشش دعوت کرد.بوسه ای به شقیقه ش زد و گفت

- ممنون که اینقدر عالی بودی.

دست های ا.ت دور بدن پسر حلقه شد.سرش رو روی سینه ی عضله ایش گذاشت و چشم هاش رو بست و چیزی نگذشته بود که خوابش برد.

با تکون نخوردنش نامجون نگاهی بهش انداخت و وقتی دید غرق خوابه بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و گفت

- خوب بخوابی زندگی من...


@Moonlight_BTS

Report Page