Rest

Rest

Vani

دستم رو روی میز گذاشتم و سرم رو بهش تکیه دادم.

نگاهم رو اطراف اتاق جرخوندم و با پیدا نکردن هیچ وسیله‌ای برای سرگرم کردنم، با لب‌های جمع شده نگاهم رو به کوک دوختم.

با دیدن جدیتش توی کار، جرئت اذیت کردن هم برای من نمیذاشت.

جوری اخماش توی هم بود و با چهره‌‌ای بدون هیچ نرمشی، به مانیتور نگاه میکرد که من هم کاری جز خیره نگاهش کردن از دستم برنمیومد.

نگاهم رو از نیم رخش گرفتم و به گردنش خیره شدم.

چقدر دلم میخواست سرم رو توی گردنش فرو ببرم و

پوست شیرین گردنش رو بین لبام بگیرم.

دلم می‌خواست قسمت به قسمت گردن سفیدش رو مارک کنم.

چقدر دلم برای عطر تنش تنگ شده بود...اما این چند روز بخاطر درگیری‌هاش برای آهنگ جدیدش، جز این اتاق با هیچ چیز و هیچکس کار نداشت…

صاف نشستم و با نگاه کردن دوباره به گردنش، دستی توی موهام فرو بردم و پلکام رو روی هم فشردم.

نفس عمیقی کشیدم و از جام بلند شدم تا اتاق رو ترک کنم اما با بلند شدن صداش سرجام متوقف شدم:

-هوف..چقدر خسته‌ام.

با ذوق به سمتش برگشتم و با چند قدم بلند خودم رو بهش رسوندم.

بالای صندلی مشکی رنگش ایستادم و سرم رو به سمت صورتش خم کردم:

-میخوای خستگیتو رفع کنم؟؟؟

با تعجب ابرویی بالا انداخت و گفت:

-چ..چجوری؟؟

دست به کمر ایستادم و با تخسی لب زدم:

-تو جواب سوال منو بده...میخوای یا نه؟؟

با گنگی سری به نشونه‌ی تائید تکون داد که لبخند کوچیکم رو وسعت بخشید.

به سمتش رفتم و صندلیش رو  کمی از میز فاصله دادم.

با یه حرکت روش پاش نشستم و پاهام رو دو طرف بدنش گذاشتم. دستم رو دور شونه‌‌هاش حلقه کردم و بدون نگاه به چشماش، خودم رو بالا کشیدم و لبامو به پیشونیش چسبوندم.

بوسه‌ای روی پیشونیش نشوندم و مسیر لبام رو به سمت شقیقه‌اش و گونه‌هاش تغییر دادم. 

بعد آخرین بوسه‌ رو چونه‌اش، نیم نگاهی به لب‌هایی که کمی از فاصله گرفته بودند، انداختم و با لبخند شیطونی سرم رو توی گردنش فرو بردم.

زبونی روی پوست گردنش کشیدم و همون قسمت رو به دندون گرفتم.

کمی فشار دادم و بعد از مطمئن شدن از قرمز بودنش، بوسه‌ای روش نشوندم و با خباثت ازش فاصله گرفتم.

نگاهی به چشم‌های نیمه خمارش انداختم و با شیطنت ابرویی بالا انداختم.

با حس نگاهی روی خودش، چشماش رو کمی باز کرد و من هم بی‌توجه به نگاهش سرم رو پایین بردم و لبام رو به گوشه‌ی لباش چسبوندم.

دستش رو دور شونه‌هام حلقه کرد و من رو از خودش فاصله داد.

صورتش رو به صورتم نزدیک کرد و لباش رو به لبام مهر کرد.

با حرص و ولع لبام رو می بوسید و اجازه‌‌ی نفس کشیدن هم بهم نمیداد.

با حس معلق شدن توی هوا، پاهام رو محکم دور کمرش حلقه کردم و کوک هم دستاش رو زیر رون‌هام انداخت و من رو بیشتر به خودش چسبوند.

با قرار گرفتنم روی تنها کاناپه‌ی اتاق، خودم رو بالاتر کشیدم و سرش رو بیشتر به خودش نزدیک کردم.

روم خیمه زد و با لب‌های باز بوسه‌ای روی چونه‌ام گذاشت و ازم فاصله گرفت.

بی‌حرف بهم خیره بود و انگشتاش نوازش‌وار روی گونه‌ام حرکت میکرد.

کمی یقه‌ی تیشرتم رو پایین کشید و به آرومی زمزمه کرد:

-خیلی دوستت دارم…

و بعد از این حرف، لب‌های داغش روی قفسه‌ی سینه‌ام قرار گرفت...



BTS_GORGEOUS

Report Page