Quran

Quran

@sokhanranihaa

🆑کانال سخنرانی ها

🆔 https://t.me/joinchat/AAAAADvwyDaV3PIldL3C8A 
🆔 https://t.me/joinchat/AAAAADvwyDaV3PIldL3C8A



علی طهماسبی

قرآن نمونه‌ای برای چگونه خواندن

 

 در باره­ی لفظ قرآن

 

لفظ «قرآن» از نظر ساختار واژگاني و جايگاه صرفي، مصدر دانسته شده است و پيش از آن­كه نام مصحفي و نوشته‌اي خاص باشد به معناي «خواندن» بوده است،[1] در برخی آیات مکّی مانند آیات سوره‌ی قیامت این لفظ به همین معنا به کار برده شده است، امّا منظور از «خواندن» نه هر خواندنی بلکه به نوعی ویژه از «خواندن» اشاره شده است. در ادامه این موضوع را به تفصیل پی‌گیری‌ خواهم کرد.

 

به نظر می‌رسد واژه‌ی قرآن به معنای «خواندن»، با سال‌های نخستین روزگار بعثت هم­خوانی دارد، به ویژه آن­که هنوز کلام وحی برای محمّد رسول پایان نیافته بود و مصحفی تدوین شده از کلام وحی و حتّی نوشته‌ای در میانه نبود که «خواندن» معطوف به آن باشد. بعدها لفظ قرآن به عنوان اسم و به معنای «خواندنی» به همین مجموعه‌ای گفته شد که امروز به صورت مکتوب در اختیار داریم.

 

برای آشنایی بیشتر با مفهوم «قرآن» و این­که منظور از «خواندن» چه نوع خواندن و خواندن چه چیزی بوده است، اشاره کوتاهی به واژگان خویشاوند این لفظ دارم که در معنای پایه با هم مشترک هستند.[2]

 

اهل لغت، لفظ «قرآن» را از ریشه‌ی «قرء» دانسته‌اند که به معنای جمع شدن چیزها در کنار هم بوده است.[3] هم­چنین برای مشاهده‌ی هر مجموعه‌ای که لفظ «قرء» به آن اشاره دارد از افعالی مانند«قرأ: دید، خواند» استفاده شده است یعنی در این لفظ، فعل «دیدن» و «خواندن» در هم تلفیق شده ‌است.

 

ظاهراً واژه‌ی «قرأ» با رسم الخط عبری «קרא» و برخی مشتقّات آن در تورات و متون دینی مربوط به آیین یهود به کار رفته است.[4] واژه‌ی «میقرا Mighra» به معنای قرائت کتاب تورات در نزد یهود معمول و رایج بوده است.[5] امّا به نظر می‌رسد واژه‌ی «قرء» به معنای «جمع شدن چیزها در کنار هم» در زمان بعثت به مجموعه‌ی حروف نگاشته شده بر روی الواح یا کاغذ گفته نمی‌شده است.[6]

 

در مورد لفظ «قرآن: خواندن» نکته‌ای که توجّه به آن شاید ضروری باشد، این­که «خواندن» غیر از «خواندنی» است «خواندن» کاری است که به خواننده اشاره دارد و «خواندنی» به موضوعی که مورد قرائت قرار می‌گیرد. به تعبیر دیگر، ما امروزه هنگامی که لفظ «قرآن» را به کار می‌بریم، منظورمان متن مکتوبی است که کلام وحی در آن گرد آوری شده و به وسیله‌ی حروف و الفاظ نگاشته شده است و این به همان معنای «خواندنی» است و نه به معنای «خواندن». احتمالاً به همین جهت در برخی کتب لغت و تفسیر، «قرآن» را مصدر برای «مقروء: خوانده شده، خواندنی» دانسته‌اند.[7] در عين حال از بررسی متن کلام وحی چنین به نظر می‌رسد که در برخی آیات «قرآن» به معنای «خواندن» است و در برخی آیات دیگر به معنای «خواندنی». به عنوان نمونه در آیات سوره‌ی قیامت لفظ قرآن به معنای مصدری آن «خواندن» است و در آیه‌ی 204 سوره­ی ‌اعراف همین لفظ قرآن به عنوان اسم برای مجموعه‌ی کلام وحی آمده است.[8]

 

 

 

قرآن به معنای «خواندن»

 

از مشخّص‌ترین جمله‌هایی که در آن قرآن به معنای «خواندن» آمده می‌توان به آیات شانزدهم تا نوزدهم سوره‌ی قیامت اشاره کرد. در این آیات آمده است که:

 

لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ‏. إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ‏ وَ قرآنَهُ‏. فَإِذا قَرَأْناهُ‏ فَاتَّبِعْ قرْآنَهُ. ‏ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ

 

شتاب مکن به آن، تا زبان خود بجنبانی

 

البته بر ما است فراهم آوردنش و خواندنش

 

پس چون آن را بخوانیم، تو آن «خواندن» را پیروی کن

 

پس البته بر ما است آشکار كردن آن.[9]‏

 

ظاهراً در این آیات مشخّص نشده است که ضمیر «هو: او» در « انّا علینا جمعه و قرآنه» به چه کسی یا به چیزی باز می‌گردد. در این­که لفظ «قرآن» در این جمله‌ها به معنای «خواندن» است، تقریباً اغلب مفسّرین متّفق‌القول هستند امّا در مورد ضمیر «او» در «انّا علینا جمعه و قرآنه» اتّفاق نظر چندانی نیست. یعنی مشخّص نیست که خداوند چه کسی یا چه چیزی را جمع آوری می‌کند و خواندن او را (یا آن را) به عهده می‌گیرد. دو گمانه‌ی مهم امّا کاملاً متفاوت را در تفسیر و تأویل این آیه می‌توان ابراز داشت که عبارتند از:

 

1-     نظر پاره‌اي از مفسّرین آن است كه ضمیر «او» در آیه­ی فوق، به کلام وحی باز می‌گردد[10] یعنی منظور این است که خداوند کلام وحی را که بر محمّد نازل شده جمع می‌کند و آن را برای محمّد می‌خواند یا این­که آیات وحی را جمع‌آوری می‌کند و آن را به قرآن تبدیل می‌کند و منظور از آن مجموعه که در این آیه آمده همین قرآن مکتوبی است که امروز در دسترس داریم. هم­چنین این را همان وعده‌ی خداوند دانسته‌اند که آن­چه بر پیامبر وحی شد بعد از فوت پیامبر جمع آوری و مکتوب گردید.[11]

 

امّا متن کلی سوره‌ی قیامت، شاید با این نظر چندان هم­آهنگ نباشد. به همین جهت طرفداران نظریه­ی فوق، این آیات را متّصل با متن کلّی سوره‌ی قیامت ندانسته‌اند و این چهار آیه را به عنوان جمله‌های معترضه‌ای دانسته‌اند که در میانه‌ی آیات مربوط به قیامت آمده است.[12]

 

2-           نظر دیگر که راقم این سطور بر آن است این­که: این چهار آیه نیز در پیوستگی و اتّصال به آیات قبل و بعد سوره‌ی قیامت است و ضمیر «هو» در «جمعه» و «قرآنه» به انسان باز می‌گردد. به‌ ویژه این­که از آغاز تا فرجام سوره سخن از انسان و چگونگی مواجهه‌ی «انسان» با موضوع قیامت است و پندار انسان که از کجا که زنده شدن دوباره‌ای باشد؟ و تأکید خداوند که می‌گوید ما قادر هستیم استخوان‌های خاک شده و پراکنده‌ی انسان را هم جمع­آوری و حتّی سرانگشتان او را بازسازی کنیم. بنابراین می­توان چهار آیه فوق را به عنوان خوانشی از سوی خداوند دانست که سرشت انسان را برای محمّد رسول باز می‌خواند، انگاره‌ها و تصدیق‌ها و تکذیب‌هایش را يادآور مي‌شود، ویژگی‌های اندیشگی و سرشت بهانه‌­جویش. در ادامه‌ی این مقال به شرح بیشتر همین موضوع پرداخته‌ام.

 

همان­گونه که اشاره شد، نقطه‌ی کانونی در سوره‌ی قیامت «انسان» است. طرحی کلّی از زندگی و مرگ و بازآفرینی دوباره‌ی انسان.

 

آن­چه هر آدمی به ناگزير می‌پذیرد، واقعه‌ی زندگی و مرگ است. هر کسی تصویری و تصوّری از این واقعه را در ذهن خود دارد و مرگ را نیز به عنوان سرنوشتی محتوم برای خود خوانده و می‌خواند امّا این­که در مقدّرات انسان زنده شدنی دوباره هم اتّفاق بیافتد یا نه همیشه مورد تردید بوده است. این واقعه‌ی زنده شدن پس از مرگ، با نوعی ابهام و نا آشکارگی همراه است. در سوره‌ی قیامت به همین نکته اشاره شده است و این­که:

 

«آیا انسان می‌پندارد که ما استخوان‌های او را گرد نمی‌آوریم؟ آری توانا هستیم سرانگشتان او را هم سامان دهیم».

 

در تعبیر دینی، این از اخبار غیب است،‌ خبری است درباره‌ی آینده‌ای که طرح کلی آن در عالم امر تعبیه است و هنوز لباس خلق نپوشیده است. این فرجام انسان است که قیامت و روز حسابی در پیش خواهد داشت. مقدّرات انسان - هر انسانی– این­گونه رقم زده شده است. آن­چه در لوح محفوظ یا در کتاب خدا[13] به قلم تقدیر نگاشته شده همین است که آفرینش بی هدف و بی‌ فرجام نیست، حسابی در این هستی در کار است. امّا باز هم از نگاه دینی و به روایت سوره‌ی قیامت، انسان تردیدهایش را درباره‌ی فرجام و قیامت، به نفع امیال کنونی خود فیصله می‌دهد تا به سودای بر آوردن همین امیال کنونی، راه زندگی را برای خود بگشاید.[14]

 

از ویژگی‌های واقعه‌ی قیامت برای انسان، یکی ناآشکارگی آن است و دیگری به حساب درآوردن همه‌ی کارهای ریز و درشتی است که انسان انجام داده. آدمی گاه می‌پندارد همان­گونه که استخوان­هایش در خاک پراکنده و گم می‌شود، اعمال ریز و درشتی هم که انجام داده در گستره‌ی زمان پراکنده و گم می‌شوند. انسان خود را این‌گونه می‌خواند، امّا روایت کلام وحی و قرائت خداوند از «انسان» به گونه‌ی دیگری است.

 

بنابراین می‌توان گفت که دو گونه قرائت از انسان طرح می‌شود، یکی آن قرائت که خود انسان به هوای دل خود از خودش دارد و دیگری آن قرائت که خداوند به انسان تعليم مي‌دهد. به نظر می‌رسد کار رسولان یکی هم همین است که آن قرائتی را که از خداوند تعليم گرفته‌اند، برای انسان بازگو کنند و انسان را بیاموزند که خود را چگونه بخواند که آن خوانش به هوای نفس نباشد بلکه بارقه‌ای از روح داشته باشد و به حقیقت آفرینش و فرجام آدمی نزدیک‌تر باشد.[15]

 

اوّلین آیاتی هم که بر محمّد رسول نازل شد با کلمه‌ی «اقرأ» بود یعنی «بخوان» ظاهراً در آن نخستین آیات صراحتاً نیامده است که محمّد چه چیزی را باید بخواند، امّا با توجّه به محتوای آن آیات می‌توان سه نکته‌ی اساسی در آن تشخیص داد که عبارتند از خواندن، چگونه خواندن و انسان:

 

بخوان، به نام ربّ خودت، همو که آفرید.

 

آفرید انسان را از علق

 

بخوان و ربّ تو گرامی‌تر است

 

همو که تعلیم داد به قلم

 

و آموخت انسان را آنچه را نمی‌دانست

 

به نظر مي‌رسد كه نزول اين آيات، ابتدا به ساكن نبوده است. خلوت­گزینی‌های محمّد در حرا تا قبل از واقعه‌ی وحی و کلمه‌ی «اقرأ» به عنوان اوّلین کلام وحی و اشاره به آفرینش انسان در آیات بعد و طرح واژه‌ی «رب» و «تعلیم»، حکایت از این دارد که محمّد رسول پیش از مواجهه‌ با واقعه‌ی وحی، دغدغه‌‌ای جدّی و پرسشی بنیادین درباره‌ی آفرینش انسان و زندگی و فرجام انسان داشته است. دغدغه‌ای که هیچ کاهن و کاتب و معلّمی هم نتوانسته پاسخی روشن و مشخّص برایش داشته باشد. در واقع می‌توان گفت که آیات فوق در سوره‌ی علق، پاسخی است به آن دغدغه‌ی بنیادین که اندیشه‌ی محمّد را شاید سال‌ها به خود مشغول داشته بود. شاید بتوان گفت آن نکته‌ها در این پیام، این است که اگر می‌خواهی راز آفرینش و چیستی انسان در این هستی را بخوانی، با نام آن مربّی و معلمی بخوان که خود آفریننده هم هست. این همان چگونه خواندن یا از چه راهی وارد شدن برای «خواندن» است. وقتی خواندن را از این مسیر و این­گونه آغاز کنی، نام چیزهایی را هم که می‌بینی به گونه‌‌ی می‌خوانی که هم­آهنگ با روند و مقصود آفرینش خواهد بود. آغاز نمودن با نام خداوند، به لفظ نیست به گفت و صوت هم نیست، بلكه به معناي هم­آهنگی قلب و اندیشه‌ی آدمی با قوانین و مشیّتی است که او در آفرینش بنیان نهاده است.

 

برای آشنایی بیشتر با این رویکرد می‌توانم به داستان آدم و یکی از تفاوت‌های این داستان در دو متن تورات و قرآن اشاره کنم.

 

در داستان آفرینشی که در تورات آمده، می‌خوانیم:

 

 «و خداوندخدا هر حيوان صحرا و هر پرنده‌ی آسمان را از زمين سرشت و نزد آدم آورد تا ببيند كه چه نام خواهد نهاد و آن­چه آدم هر ذی­حيات را خواند، همان نام او شد».[16]

 

امّا روایت قرآن در مورد این داستان بسیار متفاوت است با آن­چه در تورات آمده است. در متن قرآن، آدم خودش بر چیزها نام نمی‌نهد بلکه خداوند که آفریننده‌ی چیزها است هر نام را به او تعلیم می‌دهد:

 

«و همه‌ی اسماء را به آدم تعليم نمود آن گاه آن‌ها را به ملائک عرضه داشت پس گفت مرا به اسم‌هاى اينان آگاه سازيد، اگر شما راستگويانيد».[17]

 

مطابق با متن تورات،« آدم» خود اسم چیزها را معیّن می‌کند ولي در متن دوم (قرآن) خداوند اسم چیزها را به آدم تعلیم می‌دهد.

 

منظور از «اسم» صرفاً نشانه‌های قراردادی در زبان نیست بلکه آموختن هر اسمی به معنای فهم کارکرد آن چیزی است که نامی بر او نهاده‌ایم[18] و متناسب با فهمی که از هر چیزی داشته‌ایم آن را مورد استفاده قرار می‌دهیم. لفظ «چوب» به عنوان یک نشانه‌ی صوتی برای نشان دادن «چوب» میان همه‌ی اهل زبان لفظی مشترک است، امّا فهم هر کسی از «چوب» و کاربرد آن، با فهم دیگری ممکن است متفاوت باشد. هم­چنین در مراحل رشد آدمی با آن­که نام‌ها به عنوان لفظ‌های قراردادی تغییر نمی‌کند امّا فهم آدم از خود آن چیزها تغییر می‌کند. یعنی در عین حال که الفاظ بی­تغییر می‌مانند امّا معنای آن الفاظ ممکن است برای ما نو به نو شود.

 

به تعبیر دیگر، آموختن نام چیزی، به معنای آن است که از آن چیز در چه راهی و به چه منظوری و برای بر آوردن کدام نیاز و کدام هدفی استفاده ‌کنیم. در داستان موسی که به طور سینا بر آمده بود گفتگویی آمده است که بخشی از آن گفتگو به آموختن نام چیزها هم مربوط می‌شود:‌

 

 «و اين چيست بدست راست تو؟ اى موسى!

 

گفت اين عصاى من است، بر آن تكيه مى‌كنم و با آن برای گوسفندانم برگ مى‏ريزم و مرا در آن حاجت‏هاى ديگر است.

 

گفت: اى موسى! رها کن آن را.

 

پس موسى آن­را بيفگند، در این هنگام مارى بود كه تلاش می‌کرد.

 

(خدا) گفت: آن­را بگير و مترس! به­زودى آن ­را به سیرت اولش بازگردانيم‏».[19]

 

گفتگو در مورد عصای موسی هنگامی آغاز می‌شود که در صحنه‌ی قبل از آن، برگزیده‌ شدن موسی برای مأموریتی بزرگ به او ابلاغ شده است. بدیهی است که در این هنگام لازم است موسی جهت زندگی خود را تغییر دهد، سرزمین مدیان و دامنه‌های خلوت کوهستان را که در آن گله‌های خود را می‌چراند ترک کند. برای انجام کار بزرگی که در پیش دارد به ابزاری و به سلاحی دیگر احتیاج دارد که با ابزار چوپانی متفاوت است. پس به چه کار می‌آید این عصای چوپانی؟

 

خدا از موسی ‌پرسيده بود: «این چیست به دست راست تو؟» در این پرسش این‌گونه نیست که خدا نداند موسی چه به دست راست خود دارد، این پرسش برای اين است که موسی را متوجّه کاربرد تازه‌ی این عصا کند، کاربردی که با مأموریت تازه‌ی موسی هم­خوانی داشته باشد و این­که از این پس این چوب، آن­هم در دست راست تو، برای گله چرانی و چوپانی نیست. در برابر پرسش خداوند که پرسيده بود: «این چیست در دست راست تو»، ابتدا موسی به جای این­که فقط بگوید: « این عصای من است» تلقّی خود را از عصایی که به دست دارد شرح مي‌دهد و کاربردی را که سال‌های زندگی چوپانی از آن عصا می‌شناخته، یکان یکان برمی‌شمارد، سپس خداوند به او می‌گوید: «رها کن آن را» در این رها کردن، موسی تنها چوب چوپانی خود را رها نمی‌کند بلکه دلبستگی خویش به پیشه‌ی چوپانی را نیز رها می‌کند. در همین رها کردن است که نام تازه‌‌ای برای عصای خود پیدا می‌کند.

 

در واقع موسی می‌تواند عصای خود را از زاویه‌ی دیگری ببیند و دریابد که با این عصا به جای گلّه­چرانی می‌تواند با فرعون مبارزه کرده و قوم خویش را از اسارت برهاند. هميشه در همين رها كردن‌ها است كه افق‌هاي بالاتر نمودار مي‌شود.

 

امّا چرا در تورات و در قرآن از «مار» شدن عصای موسی سخن رفته است؟ آیا این تغییر، یک واقع‌بودگی در صورت عینی عصا بوده است یا معنای نمادین دیگری دارد؟

 

در اسطوره‌های کنعانیان، در تورات، در انجیل‌ها و در داستان‌های عرب جاهلی، «مار» نماد هوشیاری در هنگام مبارزه است. هنگامی­که شاعر عرب دوره‌ی جاهلی تصویر مار را بر شمشیر خود نقش می‌کند و نامش را اژدها می‌گذارد به این معنا نیست که شمشیر او به مار تبدیل می‌شود بلکه به این معنا است که این شمشیر هنگامی که در دست این دلاور به چرخش در آید، هم­چون ماری زیرک و هوشیار خواهد بود که در برابر مهاجمان، از گنجینه‌ها و از حدود قبیله دفاع و محافظت می‌نماید. احتمالاً به همین دلیل است که در ادامه‌ی داستان موسی می‌خوانیم که خدا به موسی می‌گوید:

 

«آن­را بگير و مترس! به­زودى آن­را به سیرت اولش بازگردانيم‏».

 

از نکته‌های قابل تأمّل در آیه‌ی فوق این است که می‌گوید: ما آن را به سیرت اولیه‌ی خودش باز می­گردانیم و نمی‌گوید به صورت اولیه‌اش، شاید به این معنا که در این مواجهه، صورت و شکل ظاهر عصا تغییری نیافته بود.

 

برای کسی که شغل شبانی پیشه کرده است، چوب همان است که موسی در نگاه اوّل خود آن را برای چوپانی برخوانده بود و برگزيده بود، امّا وقتی مبعوث می‌شود تا قوم خود را از اسارت برهاند، باید تعریف تازه‌ای و خوانش تازه‌ای از آن چوب داشته باشد که متناسب با مأموریتش باشد.[20]

 

خوانش یا «خواندن» هر چیزی و هر واقعه‌ای، جدا از جهانی که در ذهن و روان ما شکل گرفته‌ است و به آن باور داریم، نیست. امّا آیا انسان جهان خویش و سرشت خویش را به درستی می‌شناسد؟ آیا خواندن ما منطبق با قوانین هستی و مقصود آفرینش هم هست؟

 

پیش از این اشاره شد که در سوره‌ی قیامت، سخن از «انسان» است و پندارهایی که انسان برای خود قایل است. هر كسي تصوّراتي از خويش، در ذهن خود دارد و هر كسي مطابق با همان تصوّرات، تلاش مي‌كند تا راه خود را به سوی آینده بگشاید.[21] اين­كه اين تصوّرات تا چه ‌اندازه منطبق با واقعيّت‌ جهان و مقصود آفرينش باشد يا نباشد، نكته‌اي است‌كه جاي تأمّل دارد. از نگاه ديني، بسياري از آدميان در ميان انبوه تصوّرات خود گُم‌ شده و سرگردان هستند. بسا آرزوهای خوشی به سر دارند که تحقّق آن آرزوها با روند قوانینی که آفریننده‌ی حیات تدارک دیده هم­خوانی ندارد. با آن­که فجور و تقوایش به او الهام می‌شود باز هم جذبه‌ی امیالش او را به غفلت از روز حساب وا می‌دارد و همین یعنی انکار روز حساب، انکار قیامت، یعنی عدم توانایی انسان از خواندن فرجام خویش، یعنی ندانستن و ناتوان بودن از خواندن همان کتابی که به عنوان امر آفرینش و مقدّرات طرح شده بود.[22]

 

بنابر آن­چه گذشت و با توجّه به دیگر آیات سوره‌ی قیامت و ساختار معنایی این سوره، می‌توان گفت که «قرآن» در این سوره عبارت است از خواندن مجموعه‌ای از وقايع به هم پیوسته، معنادار و جهت­دار كه نقطه‌ي كانوني آن انسان است. خواندن وقايع به معناي اين نيست كه وقايع را از روي نوشته‌اي بخوانيم، بلكه «خواندن» در اين­جا مي‌تواند مستقيم و بي‌واسطه باشد. مانند هنگامي كه كسي واقعه‌اي را به تماشا مي‌ايستد و ادامه‌ي آن واقعه را قبل از اين­كه پايان يافته باشد در ذهن خويش مرور مي‌كند و گاهي به عنوان پيش­بيني براي ديگران بيان مي‌كند يا مانند ديدن وقايعي در رؤيا كه ممكن است در آن رؤيا اشاره‌اي به حوادث آينده باشد.

 

انسان خود يك واقعه است، واقعه‌اي پيچيده، با غارهاي تاريك و ناشناخته‌ي بسيار در روان خويش، انسان گاه يك مجموعه‌ي بشري است از آغاز تاريخ تا اكنون، گاه يك فرد است از تولّد تا آن­جا كه اكنون رسيده است. يعني كه انسان به هر صورت واقعه‌اي نيمه‌تمام هم هست. انسان و جهان پيرامونش نيز سخت در هم تنيده‌اند.

 

به گمان من در سوره‌ي قيامت منظور از «خواندن» مي‌تواند خواندن اين واقعه‌ي پيچيده و در هم تنيده و نيمه تمام باشد. احتمالاً به همين جهت است كه اين خواندن، شامل بسياري چيزها مي‌شود. خواندن خويش، خواندن وقایع، خواندن سرگذشت پیشینیان، خواندن زمين و آسمان و چرخش ايّام، خواندن سرشت انسان و مقدّراتی که در پیشِ رو دارد و فرجام و روز حسابی که به زندگی آدمی جهت و معنا می‌دهد. امّا همه‌ی این خواندن‌ها نه به آن­گونه که هوای نفس آدمی طلب می‌کند بلکه با آن رویکردی که آفریننده‌ی حیات تعلیم می‌دهد و به آن­گونه که «او» می‌خواند بخوان. از نگاه دینی، او که انسان را آفريد، او كه راه را و مقصد را و فرجام را مقدّر کرده، خواندن آن را نیز بهتر می‌داند. احتمالاً به همین سبب می‌گوید:

 

«پس چون آن را بخوانیم، تو آن «خواندن» را پیروی کن».[23]

 

در عين حال، همان‌گونه كه پيش از اين اشاره شد، در برخي ديگر از آيات كلام وحي، «قرآن» به عنوان «خواندي» هم آمده است و آن را اسم علم براي همين متن مكتوبي دانسته‌اند كه امروزه در پيشِ رو داريم. این دو گونه معنا برای لفظ «قرآن» را به این گونه می‌توان بیان کرد که:

 

 1- «قرآن» با آن شیوه و روشی که در نبوّت محمّد رسول اتّفاق افتاد، به معنای مصدری آن و «خواندن» است.

 

    2- آن­چه به عنوان متنی مکتوب از کلام وحی بر جای مانده، نه به معناي «خواندن» بلكه نام «خواندنی» و «مقروء» و اسم علم برای این متن است.

 

به عنوان کسی که همدلانه با این متن سر و کار داشته‌ام می‌توانم جمع میان دو معنای فوق را اين­گونه بيان كنم كه قرائت این متن (همين قرآن مكتوب) می‌تواند به عنوان نمونه‌ای مطرح شود که راه و روش چگونه خواندن را به ما نشان دهد. به گمان راقم این سطور، این مکتوب، که اثری جای مانده از تجربه‌ی محمّد رسول است می‌تواند نمونه‌ای باشد برای چگونه خواندن كه انسان را و سرگذشت پیشینیان را و خود را چگونه قرائت كنیم. به تعبير ديگر، به نظر مي‌رسد كه قرائت اين متن، مي‌تواند به ما كمك كند تا راه و روش چگونه خواندن سرشت و فرجام خويش را بياموزيم. اين همه توصيه‌ي به پاكي و صداقت، اين‌همه توصيه به حدود ديگران را رعايت كردن و بسياري داستان‌هاي عبرت­آموز كه در اين متن آمده، همه و همه اموري شمرده مي‌شوند كه آدمي با رعايت اين امور، توانمندي قرائت خويش و خواندن هستي را پيدا كند. اين قرآن مكتوب «ذكر» است، به ياد آورنده‌ي استعداد بالقوه‌اي است براي «خواندن» كه در ما تعبيه است.


منبع و یاداشت ها اینجا  

Report Page