Profit

Profit

Lpain

_ اما این تقصیر من نبود! من تمام مدت دعوا بیرون از کلاس بودم و رفتم آبمیوه بخرم.

هیونجین در حالی که بغض کرده بود و موهای بلندش روی صورتش ریخته بودند، نگاهش رو به معلمش داد و دست‌های کبودش رو جلوی بدنش قفل کرد.

_ هیونجین لطفاً بحث کردن رو تموم کن و فقط به کارت برس. تو جریمه شدی و باید بهش عمل کنی. الان هم بهتره سریع سالن رو تمیز کنی، امروز گروه موسیقی با گروه رقص قرار دارن و باید به عنوان لیدر اونجا باشی.

آقای لی دست‌هاش رو توی جیب شلوار مشکی رنگش فرو برد و سرش رو بالا گرفت. هیونجین دست‌های کبودش رو روی اشک‌هاش کشید و تیشرت سفیدی که زیر تیشرت خاکستری رنگش پوشیده بود بالا زد.

_ هِی هیونجین...

_ من هر روز از سال بالایی‌هامون کتک می‌خورم و حالا... رفتار بد اون‌ها با بقیه، باعث میشه من تنبیه بشم.

_ خدای من؛ من نمیدونستم همچین اتفاقی می‌افته! چرا تابه‌حال به هیچکس نگفته بودی؟ اینطور مسائل رو باید با ما به اشتراک بذاری.

پسرک تیشرت سفید رنگش رو توی مشت‌هاش فشرد و دو لبه‌ سویشرت رو بهم رسوند. دست‌های ظریف و لاغرش رو مقابل آقای لی گرفت و لبش رو گزید؛ نمی‌خواست مقابل ناظم مدرسه اشک بریزه!

_ تمام بدنم با این کبودی‌ها پر شدن و سال بالایی‌های کل مدرسه تهدیدم کردن. تمام اون‌ها از خانوادهٔ ثروتمندی به اینجا اومدن و کسی نیست که از من دفاع کنه؛ حتی شما که معلمم هستین!

اشک‌های هیونجین روی دست‌هاش ریختند. آقای لی دستش رو روی شونه‌اش گذاشت ولی پسرک قدمی به سمت عقب برداشت و دست مرد مقابلش رو پس زد. سویشرتش رو محکم‌تر دور تنش پیچید و به سمت راهرویی که به سالن ورزشی متنهی می‌شد، دوید.

اشک‌ها در حال پخش شدن روی گونه‌هاش بودند، و پسرک لب‌هاش رو از ابر بارانی توی گلوش بهم می‌فشرد. قلبش از سنگینی ترس و غم، محکم‌تر از همیشه می‌کوبید و توی قفسه سینه‌اش درد رو احساس می‌کرد.

با تموم شدن راهروی اصلی و بزرگ مدرسه، بالاخره درب نارنجی رنگ سالن ورزشی مقابل چشم‌هاش پدیدار شد. با فاصله چند قدمی از درب ایستاد و با قدم‌های بلند مقابلش ایستاد و دستگیره فلزی رو به سمت پایین هل داد.

وارد سالن شد و از راهروی بین دو سکو گذشت و روی خط طولی زمین بسکتبال ایستاد. توپ‌های نارنجی رنگ، کاورهای زرد رنگی که برای روی لباس بودند، آدمک‌های مدافع که با تعداد بسیار زیادی توی تمام سالن پخش شده بودند و در نهایت، ِاستِپ‌هایی که توی ده خط پنج تایی پشت سر هم چیده شده بودند‌.

هیونجین پشت اولین خط استپ‌ها که نزدیکش بود ایستاد و اون‌ها رو روی هم چید. سالن تمرین بخاطر آخرین تمرین تیم بسکتبال مدرسه فوق العاده شلوغ بود و بزرگی‌ زیادش هم توی خستگی هیونجین تأثیر داشت.

_ اوه، پسر کوچولوی خبرچین دبیرستان اینجاست! با تنبیه و تمیزکاری چطوری؟

با شنیدن صدای پرشیطنت و ترسناک سال بالاییش، استپ از بین انگشت‌های هیونجین سر خورد و روی زمین افتاد. دانش‌ آموز بزرگ‌تر با قدم‌های آرام و متین به سمتش قدم برداشت و دست‌هاش رو توی جیب سویشرتی که تنش بود فرو کرد.

_ سونبه... من... معذرت می‌خوام...

_ هیشش. تو به آقای لی گفتی ما باهات چیکار می‌کنیم. این با معذرت خواهی حل میشه؟ اوه؛ معلومه که نه!

پسر بزرگ‌تر با گفتن جمله آخر خندید و هیونجین قدمی عقب رفت و سرش رو پایین گرفت. نوک‌های کفش ورزشی قرمز رنگش رو بهم چسبوند و لبش رو گزید. نباید سونگمین اشک‌هاش رو می‌دید!

_ سرتو بیار بالا هیونجین، می‌خوام ببینمت!

پسرک به آرومی سرش رو بالا آورد و دستور سونبه‌اش رو اجرا کرد. سونگمین قدمی به سمتش برداشت و انگشت‌های ظریفش رو بین دست‌هاش گرفت.

_ از من می‌ترسی؟

_ نه سونبه‌نیم... نمی‌ترسم.

پسر سال بالایی به پسرک لبخند زد و چونه‌اش رو بین دو انگشت خودش گرفت و صورتش رو جلو کشید. پسرک از ترس اتفاقی که نمیتونست پیش‌بینی کنه، چشم‌هاش رو بست و با دستی که از حصار انگشت‌های سونگمین بیرون اومده بود، سویشرتش رو محکم فشرد.

_ تا حالا بوسیده شدی؟

_ نه... ها؟ نه سونبه منظورتون چیه؟

هیونجین سرش رو بلند کرد و به چشم‌های خونسرد سونگمین خیره شد. پسر بزرگ‌تر یک قدم فاصله‌‌اش، با هیونجین رو پر کرد و دستش رو پشت سرش گذاشت و در حالی که بهش خیره شده بود، بوسه عمیقی از لب‌های نرم و لطیفش شکار کرد‌.

پسرک با چشم‌هایی درشت به سونگمین نگاه کرد و بعد از اینکه سونبه‌اش از لب‌هاش کام گرفت، به عقب هلش داد و دستش رو روی لب‌هاش کشید. پاهاش می‌لرزید و قلبش بی‌قرار شده بود.

_ سونبه...

_ می‌خوام نجاتت بدم هیونجین؛ دیگه نمیذارم آزارت بدن. اگه من همراهت باشم هیچکس نمی‌تونه آزارت بده.

_ تو منو بوسی...

_ می‌دونم هیونجین، خودخواهانه بود اما منم باید برای کمک کردن بهت سود کنم، موافق نیستی؟


{SKZFICTION}

Report Page