Pre

Pre

پروفسور فرید🧐🧐👨‍🔬

#آتش_پیراهنت ❤️

#قسمت_22


خواستم کلید وتوی در بندازم اما انگار در باز بود!.

ترسیدم نکنه دزد باشه.

به عقب نگاه کردم خبری از میثم نبود.

به آرومی در رو هل دادم تصمیم گرفتم فقط آهسته یه سرک بشم.


شاید قبلا که اومده بودن یادشون رفته بود در رو قفل کنن وگرنه مطمعن بودم.

 اونقدری امنیت اون قسمتی که بودیم بالا بود که دزد جرعت نمی کرد اونورا افتابی بشه.


چراغ هال خاموش بود اما چراغ یکی از اتاقا روشن بود، به یباره ایستادم وعقب عقب رفتم.

مطمعن شدم دزد اومده.

برگشتم تا برم به میثم خبر بدم که همون موقع صدای آشنا کسی رو شنیدم.

دقت که کردم فهمیدم صدای میران...

انگارداشت با یکی حرف می زد.


راهی که رفته بودم رو برگشتم سمت همون اتاق.

_قرص خوردی؟

صحنه ای که می دیدم رو باور نمی کردم!

دستمو جلوی دهنم گذاشتم تا مبادا صدام رو بشنون.


میران با یه شلوار و بالا تنه لخت لبه تخت نشسته بود و یه زن مو شرابی داشت با شورت وسوتین براش می رقصید!.


اونم چه رقصی!!!


چشمام کم کم داشتن از حدقه شون بیرون می زدن.

باورم نمیشد این همون میران صاف و اتو کشیده ای که همیشه مراعات همه چیز رو می کرد.


اما حالا دستاش روی رون زن مقابلش می لغزید

به ارومی شرت زن رو از پاش در اورد.


زن موشرابی با لوندی براش خندید ودستاشو دور گردنش حلقه کرد.

میران دستشو داخل موهای زن فرو برد وشروع به بوسیدن هم کردن.


یکی از دستامو روی قلبم گذاشتم صدای کوبشش کر کننده بود.

عقب کشیدم با پشت دست عرق سرد روی پیشونیمو تمیز کردم.

برای مطمعن شدن از اون چیزی که دیده بودم ییار دیگه سرک کشیدم.

هنوز مشغول بوسیدن هم بودن.


بی صدا اوق زدم!

حالم شبیه به کسی بود که درعرض چندثانیه تموم باوراش نسبت به یه آدم عوض می شد.


از در فاصله گرفتم وزدم بیرون.

از پله ها رفتم پایین میثم و مهسان داشتن میومدن سمتم.

برگشتم وبه خونه نگاه کردم.

_حالت خوبه الین؟

برگشتم وتوی چشمای مهسان نگاه کردم به خوبی می دونستم تا چه حد روی باباش حساس بود.

مطمعن بودم اگه اونم اون چیزی رو که من دیده بودم رو می دید طاقت نمی اورد ویه بلایی یا سر خودش یا سر اون زن می اورد.

_الین خوبی؟چرا رنگت پریده؟

حتی اگه بخاطر مهسانم که شده بود نباید اجازه می دادم برن تو.


خودمو سریع به بیحالی زدم ورو به میثم گفتم:

_نمی دونم چرا یهویی حالم بد شد.

میثم یا نگرانی بازومو گرفت.

_چته تو که تا چنددقیقه پیش حالت خوب بود الان چیشد یهویی؟

سعی کردم تموم اون لحظه های چندثانیه پیشو به یاد بیارم تا رنگ و روم طبیعی تر نشون  بده.


دستمو روی دلم گذاشتم وخم شدم.

_دیگه نمی تونم حالم خیلی بده فکر کنم مسموم شدم.

میثم رو به مهسان گفت:

_اینجوری نمیشه رنگ به رو نداره کمکش کن تا ماشین بیادبریم درمونگاهی چیزی.


مهسان دستمو گرفت سعی کردم آهسته قدم بردارم که یهو ضایع نباشه چیزیم نیست.

 اما میثم بی طاقت شد ویهو اومد سمتم و منو روی دوتا دستاش بلند کرد.

_سفت منو بچسب نیوفتی.

از ترس افتادن دستمو دور گردنش محکم گرفتم.

Report Page