Ppl

Ppl

پروفسور فرید🧐🧐👨‍🔬

پارت_۳۳۲

💫🌸ختر حاج آقا🌸💫


امیرحسین گفت:

-انفاقا همینجا هم روح داره...

تا اینو گفت من از ترس خشکم زد..

یعنی یه جورایی اسم روح که اومد وسط قلبم از جا کنده شد...آب دهنمو قورت دادم و چشم دوختم به لبهای امیرحسین....

یلدا سقلمه ای بهش زد و گفت:

-عه امیر ....آخه این چه حرفیه....اصلا شوخی خوبی نبود!

امیر کاملا جدی گفت:

-شوخی!؟؟ کی گفته من شوخی کردم!؟؟ من اصلا شوخی نکردم.....من کاملا هم جدی ام....وقتی روح داره بگم‌چی!؟ بگم‌روح نداره!؟؟

خندیدم....قشنگ‌معلوم بود خنده هام از اون خنده های از سر ترس...با این‌حال گفتم:

-داره سر به سرمون میزاره.....

منتظر بودم بخنده....بخنده و بگه که شوخی کرده و فقط میخواسته مارو بترسونه اما اون همچنان مصمم و جدی گفت:

-من آخه با شما دوتا ژیگلوها چه شوخی دارم....من یادم همیشه میگفتن اینجا روح داره.....حالا تو اون‌موقع کوچیکتر بکدی زیادی تو باغ نبودی ولی من میشنیدم که همچین چیزی میگفتن و ظاهرا هم وجود داره.....

یلدا با ترس آب دهنشو قورت داد و گفت:

-واااای....خب اگه روح داره چرا اومدیم اینجا.....!؟

-خب اومدیم تفریح دیگه....

-این که اینجا روح داره کجاش تفریح!

-حالا تو اون‌قسمت روح رو بهش توجه نکن....

-دیگه وقتی تو حرفش رو زدی چجوری میشه توجه نکنم....!؟؟؟وای خدا....آزار و اذیت نکنه...

-شایدم بکنه.....

Report Page