Pos
پروفسور فرید🧐🧐👨🔬#پارت_۳۵۲
💫🌸دختر حاج آقای🌸💫
دستامو از روی شونه های ایمان برداشتم و به حالت وحشت دو طرف صورتم رو لپهام نگه داشتم و به نقطه ی نامشخصی خیره شدم....
اصلا رفتم توی یه دنیای دیگه....
من با ایمان قبل هیچ نوع پیوند محکم و رسمی رابطه کامل جنسی انجام میدم...بعد باردار میشم...بعد به هر دلیلی نمیشه با ایمان ازدواج کنم...
امیرحسین و امیرعلی ازم رو برمیگردونن و بابا از خونه پرتم میکنه بیرون...بعد من با یه شکم باد کرده آواره ی کوچه خیابون میشم....
ایمان شونه ام رو تکون داد و گفت:
-الووووو.....
نگاش کردمو گفتم:
-چی؟ چیگفتی!؟
-هیچی نگفتم...کجایی؟ نیستی با ما...
آهسته از تو بغلش اومدم کنار....دستمو گرفت و با نگه داشتنم پرسید:
-کجا کجا !؟
تو چشماش خیره شدمو گفتم:
-تو خطرناکی الان!
-پع! باز دری وری گفتن شروع شد....یعنی چی خطرناکم!؟
-واسه اینکه میخوای کار دست خودمو خودت بدی
ای بابایی زمزمه کرد و بعد دوباره کشیدم تو بغلش ...نشوندم رو پاهاش و گفت:
-قصه مییافی چرا دختر! کار چی بدم دست خودم خودت! مگه هم رابطه ها قراره ختم بشه به بچه!
-نوددرصد آره!
خندید و منظور دار گفت:
-نخیر! اگه اینجوریا بود الان ایران پر جمعبت ترین کشور دنیا بود گلم!
لپهاش رو گرفتم و کش آوردمو گفتم:
-در هر صورت فکر اینکارو از سرت بنداز بیرون!
کوتاه اومد و گفت:
-باشه ...پس نمیدی!؟
سر بالا انداختم و گفتم:
-نووووووچ!
سری تکون داد و گفت:
-باشه باشه....دارم برات ....
خندیدم و سر خم کردمو لبهاشو بوسیدم....پیشونیم رو چسبوندم به پیشونیش و گفتم:
-ایمان.....
لب زد:
-جونم خوشگلم....
-34 سالگیت مبارک.....
تو گلو خندید....از همون خنده هایی که من غش میرفتم براشون و دلم میخواست اون صدای بم مردونه ی تو گلو رو واسه خودم نگهدارم....بزارم تو الکل.....تا ابد نگهش دارم