Pool

Pool

HT

× میخوای باور کنم که بخاطر اون به این هتل نیومدی؟

+ تو که انتظار نداری بخاطر اینکه اکسم صاحب اینجاست از اومدن به بهترین هتل کشور منصرف بشم؟!

× توام انتظار نداری که باور کنم فقط چون هتل خوبیه اومدیم اینجا و هیچ ربطی به صاحب هتل نداره؟!

+ اوکی هرجور دوس داری فک کن... نظرت چیه بریم استخر؟

با رسیدن به استخر سر باز هتل مایوهاشونو به تن کردن و حالا جیمین توی آب بود و جونگکوک از لبه استخر در حال ریلکس کردن پاهاش توی آب...

دیدن دوباره کسی که بزرگترین و بهترین خاطره ها رو باهاش داری باعث میشه از خود بی خود بشی و ناخوداگاه به سمت اون آدم بری، اما اگه جونگکوک باشی تو همون حالتی که بودی میمونی و بدون هیچ عکس العملی فقط به اون آدم زل میزنی تا متوجه حضور و نگاه سنگینت بشه! اون شب مثل بقیه شبا برای تهیونگ بود... طبق معمول بعد از روز سخت کاری و پر مشغله ای که داشت به استخر مجللش اومده بود تا کمی استراحت کنه، البته تا قبل دیدن جونگکوک میشه گفت اونشب مثل بقیه شبا بود، حالا که چشمش به اون پسر افتاده بود فقط با اخم ریز و نگاه متعجبی داشت به چشمایی که بیخیال بهش زل زده بودن نگاه میکرد... میتونست صدای پسرو بشنوه که از دوستش میخواست ازش عکس بگیره... تحمل این ماجرا وقتی سخت تر شد که پسر کوچک تر اون ژست فاکی رو که کل روناشو به نمایش گذاشته بود، گرفت! داخل آب بودن به تهیونگ کمک بزرگی کرده بود تا کسی متوجه نشه که همین الانشم با دیدن فقط یه حرکت از سمت اون پسر تحریک میشه!

+ تهیونگ شی! نمیخوای به مهمونای ویژه هتلت خوش آمد بگی؟

پسر از همون فاصله زیاد با چشمای سیاهش نگاه تهیونگو هدف گرفت و با صدای رسایی حضور خودشو اعلام کرد...

- انتظار نداشتم اینجا ببینمت! به هر حال خوش اومدی...

پسر کوچک تر به داخل اب اومد و همونطور که  موهای خیسشو به پشت گوشش هدایت میکرد و سرشو به حالت لوندی کج کرده بود به تهیونگ نزدیک شد...+ چطور؟ چه انتظاری داشتی؟

- راجب اینکه چه انتظاری داشتم فکر نکردم فقط اینجا دیدنت متعجبم کرد جونگکوک! داستان نساز!

+ تهیونگ! بیا رک باشیم! تو همین الانشم از اینجا دیدن من خوشحال شدی! مگه نه؟

- کنجکاوم بدونم چجوری اینهمه فکر مسخره به ذهنت میاد؟!

+ بیخیال حداقل خودت ک میدونی درست میگم!

درست میگفت؟ حقیقت محض بود... اینکه تهیونگ خودش این رابطه رو تموم کرده بود و با هربار دیدن پسر سر از پا نمیشناخت حقیقت محض بود! و جونگکوک برای دونستن این قضیه زیادی تیز بود...

- اگه تصورش خوشحالت میکنه من مشکلی ندارم... مبتونی هرطور میخوای خیال کنی

جونگکوک از قبل نزدیک تر شد... حالا صورتش دقیقا رو به روی خط فک مرد قرار داشت... از پایین به اون چشمهایی که میتونست قسمت بخوره دوباره خمار شده خیره شد... با صدای ملایمی شروع کرد به خرف زدن

+ تهیونگ... جفتمونم میدونیم رابطمون بی دلیل تموم شد! تصور و خیالات؟ ینی میخوای بگی تو این دو سال هیچوقت به من فکر نکردی؟ هیچوقت شبایی که باهم داشتیمو تصور نکردی؟ هیچوقت خیال دوباره باهم بودنمون مثل خوره به جونت نیفتاده؟!

- عوض نشدی! حتی یه ذره!

+ و تو اینو دوس داری... مگه نه؟

- جونگکوک! چرا نمیخوای باور کنی که هر حسی بهت داشتم از بین رفته؟!!

پسر کوچک تر پوزخندی زد و مطمئن جواب داد

+ میدونم که نرفته

همزمان با حرفی که زد دستی به شونه لخت و عضله ای تهیونگ کشید... قطره های آب که میتونستن به راحتی هر قسمت از بدن پسر بزرگترو لمس کنن بهش دهن کجی میکردن...تهیونگ دست جونگکوک که داشت به سمت شکمش پیشروی میکرد رو وسط راه گرفت و مانعش شد... چشماشو بست و نفس عمیقی کشید...

- تمومش کن!!!!

در واقع از لمس جونگکوک نبود که عصبی شده بود و متوقفش کرده بود... فقط میترسید پسر دستش پایین تر بره و متوجه بشه که چقدر در برابرش بی جنبست!!

+ نکنه خبریه که نمیخوای من بدونم؟!

و نگاه با تمسخری به پایین تنه پسر بزرگتر از روی اب انداخت

+ نگو که هنوزم با هر لمسم تحریک میشی!

دستشو از بین انگشت های تهیونگ رها کرد و روی گونش گذاشت

+ ته! من تورو خیلی خوب میشناسم! هرقدرم که حستو انکار کنی بدنت تورو لو میده! میگی بهم حسی نداری ولی وضعیتت یه چیز دیگه میگه... چرا فقط قبول نمیکنی جدا شدنمون یه اشتباه بوده؟

تهیونگ آب دهنشو قورت داد و نفس عمیقی کشید... حرفی نداشت که بزنه... هر چیزی که میگفت درست بود

+ چرا به خودمون یه فرصت دوباره نمیدی؟

-جونگکوک...

+کوک...

- اگه همینجوری پیش بریم، تضمین نمیکنم فردا صبح از کاری که کردیم پشیمون نشیم!

+ جوری حرف نزن که انگار اولین بارمونه!

- لعنت بهت

درسته که تهیونگ وا داده بود! ولی دو دلی توی تک تک حرکاتش معلوم بود دقیقا برعکس جونگکوک... انگشتشو روی لبای تهیونگ به حرکت در اورد

+ میدونی چرا اومدم اینجا... پس معطل چی هستی؟

بی حرکت بودن تهیونگ و لمس های جونگکوک باعث میشد پسر بزرگتر ناخوداگاه ذهنش به سمت گذشته ها بره! اون پسر همیشه همینجوری بوده... حتی توی سکس! اون حتی توی سکس هم به عنوان یه باتم سلطه طلب بوده! کسی که همیشه تهیونگ رو با حرکات دست و پایین تنش اغوا میکرده... برخلاف خیلی از باتما اون کسی نبود که بزاره فقط تاپ، رابطه رو به دست بگیره و جلو ببره! مثل همین الان که تهیونگ به دیواره استخر تکیه داده بود و جونگکوک با لمس لبهاش روی گردنش باعث عمیق شدن نفسهای تهیونگ میشد! لبهاش رو از لمس گردن پسر بزرگتر ازاد کرد و با نگاهی از پایین به مرد گفت

+ نمیخوای منو به یکی از اون اتاقای VIP دعوت کنی؟! یا باید همینجا بقیه کارو انجام بدم؟!

- جونگکوک!

پسر کوچک تر عصبی لب زد

+کوک!!!

-کوک... من... من فکر نک...

جونگکوک با حس مخالفت و دودلی تهیونگ لبهاش رو به سمت گوشش برد

+ چطوره امروز یه کار جدید انجام بدم برات؟

- چه کاری؟

+مثلا همونطور که به پشت روی تخت دراز کشیدی و داری از بوسیدنم لذت میبری، خودمو روت تکون بدم و بعد از کامل تحریک شدنت خودمو با دیکت به فاک بدم! هوم؟

-فاک!!!

نفس عصبی و پر شهوت تهیونگ از تصور حرفی که جونگکوک زده بود باعث شد لبخندی روی لبهای خوش فرم پسر کوچک تر بشینه

- نظرت راجب پنت هوس هتل چیه؟

با لبخند مبنی بر رضایت جونگکوک از کمرش گرفت و بوسه کوتاهی رو قبل از دستور اماده کردن اتاق شروع کردن...

در حین بوسیدن تهیونگ داشت فکر میکرد که گاهی اوقات تموم کردن یه رابطه دلیل بر از بین رفتن حس نیست... درسته که از جونگکوک جدا شده بود ولی اونم دلیلای خودشو برای تموم کردن رابطه عاشقانشون داشت... همچنان اون پسر رو با تمام وجود میپرستید...

در همون لحظه جونگکوک داشت فکر میکرد لذتی که در انتقام هست در بخشش نیست!

Report Page