pol

pol

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

👗 مرد پولدار و شیک 👔

لیلی

دستام کنار بدنم شل افتاده بود و بدون هیچ حرکتی میخکوب شده بودم...لباش روی لبام می غلتید و هر ثانیه شدت بوسیدنش بیشتر میشد ...گاز ریزی از لب پایینم گرفت و سرش رو عقب کشید ..به چشمای مبهوتم زل زد و با صدای دورگه ای گفت :

_ الان دیگه وجه تشابه داریم با بقیه نه؟ یا کمه ؟

دستای یخ زده ام رو روی دستاش که دو طرف صورتم رو گرفته بود گذاشتم و با صدای لرزونی گفتم :

_ ولم کن.

شوکه و متعجب بودم نمیفهمیدم چیکار باید بکنم دست و پاهام سست شده بود و بی حال شده بودم ..!

دستای یخ زده ام رو با یه دستش گرفت و سریع درسالن رو قفل کرد و کلید رو تو جیبش انداخت .

لبخندی به قیافه مبهوتم زد و صورتش رو جلو اورد ..انگشت اشاره اش رو روی لبای خیسم کشید و کنار گوشم گفت :

_ از این وجه اشتراکمون خوشم میاد...دلم میخواد تکرارش کنم..


فاصله صورتش هر لحظه کمتر میشد که به خودم اومدم و سرم رو عقب کشیدم ...دستام برای کشیده دوم بالا رفت که مچ دستم رو گرفت :

_ کار اشتباهی نکردم بخوای داغ کنی ..وجه اشتراک خواستی تقدیمت کردم ..نگو بدت اومده که داری از ذوق داری سکته میکنی..!

#مرد_پولدار40

http://t.me/shik_poldar 🤵👩‍💼

👗 مرد پولدار و شیک 👔

لیلی

لبام هنوز از اون بوسه گزگز میکرد ..لعنتی قلبم رو هدف گرفته بود ..صدای ضربان قلبمو به راحتی میشنیدم ، اب دهنمو قورت دادم و گفتم:

_ خیلی نفرت انگیزی مهرداد ..!

دستامو از بین دستش بیرون کشیدم و به سمت اتاقم راه افتادم

_ مهرداد : من مهریه ات رو کامل میدم..کاری به اون خورده حسابی هم که با هم داریم ندارم تو اونجا کار میکنی هر ماه از حقوقت درصدی کم میشه تا تسویه اون پول ... من نمیتونم اینجا بمونم لیلی ..!

بدون اینکه به طرفش برگردم روی پله ایستادم و گفتم :

_ کاش بری دیگه برنگردی ... یا ازت خبر نیاد یا اگه اومد خبر مرگت بیاد..!

تند تند بقیه پله هارو بالا رفتم و خودمو داخل اتاقم پرت کردم ..!

سریع در اتاق رو قفل کردم ..نفس زنان روی زمین نشستم دستمو روی قلبم گذاشتم و چشمام رو بستم ..اون چه حرفی بود زدم ..خبر مرگ؟ خدانکنه اتفاقی براش بیوفته من میمیرم..

پشت دستمو روی لبام گذاشتم ..از یاداوری اون بوسه دلم ضعف رفت هیچ وقت فکرشم نمیکردم یه روز مهرداد ببوستم ..!

غرق اون بوسه بودم که لگدی به در اتاق خورد و ...
#مرد_پولدار41

http://t.me/shik_poldar 🤵👩‍💼

👗 مرد پولدار و شیک 👔

لیلی

پشت میز صبحونه نشسته بودم و بی میل چای یخ زده ام رو سر میکشیدم ... رو به مهرداد که مثل گاو داشت کل میز رو میخورد گفتم:

_ الهی بمیرم برات ، هیچی نمیخوری تو پوست استخون شدی ...بنظرم حتما باید از اینجا بری ، خیلی افسرده ای با این نخوردنت خودتو نابود میکنی...میخوای برات لقمه بگیرم؟

لباش به خنده کش اومد و دست از خوردن کشید و گفت :

_ پاشو بریم که دیر شد ..!

با اکراه نگاهمو ازش گرفتم و بلند شدم ..!

***

در ماشین رو بست و حرکت کرد ..!

مشغول بازی با انگشتام بودم که گفت :

_ کاش این وکیله بتونه کارا رو سریع انجام بده ..دلم میخواد زودتر از اینجا برم..!

پوزخندی روی لبام نقش بست و به بیرون چشم دوختم ...اصلا به عشق و علاقه ای که نیلا و مهرداد ازش دم میزدن شک کرده بودم ..واقعا نمیفهمیدم مهردادی که انقدر ادعا میکرد عاشقه انقدر عادی کنار بیاد ...دورانی که با نیلا بود زیاد به سر وضع خودش نمیرسید اما نمیدونم چی شده که امروز انقدر ادکلن رو خودش خالی کرده که دارم خفه میشم .!

ماشین رو جلوی یه ساختمون نگه داشت و گفت :

_ رسیدیم پیاده شو..!

به صورت بی روحم نگاهی انداختم و رو بهش گفتم :

_ یه لحظه صبر کن ..!

دستم رو تو جیب شلوارم فرو بردم و رژ قرمزی که از اتاقی که بهم داده بود کش رفته بودم رو محکم روی لبام کشیدم ..!

لبامو روی هم فشار دادم و خواستم پیاده بشم که بازوم رو کشید...متعجب سرم رو به سمتش چرخوندم ..!

ابروهای پاچه بزیش تو هم رفته بود و با چشم غره به لبای سرخ شده ام چشم دوخته بود ..!

_ پاکش کن ..!

نیم نگاهی به ایینه انداختم و گفتم :

_ چرا؟ خوشگله که بهم میاد ...!

دستمال کاغذی رو به سمتم گرفت و با جدیت گفت :

_ پاکش کن با دیدنش وسوسه میشم ..

مکث کرد و ادامه داد :

_ که ببوسمت

#مرد_پولدار42

http://t.me/shik_poldar 🤵👩‍💼

Report Page