Pnc

Pnc

پروفسور فرید🧐🧐👨‍🔬

#قـسمتــ2



دلم گواه بد میداد ترسیده بودم و گوشه اتاق خودمو جمع کرده بود.


به عکس مامان که روی طاقچه بود نگاه کردم و قطره اشک سمجی روی گونه هام ریخت. خدا خدا میکردم که امشب زود تموم بشه تقریبا یک ساعتی از مدت زمان مکالمه بابا با اون مرد میگذشت که یکی کلید انداخت توی قفل در و بازش کرد.


جیغی کشیدم و ترسیده گفتم:


" بــا...بــ...بـــا"


صدای دروازه باز شد، برگشتم و از پنجره به بیرون نگاه کردم که دیدم بابا از خونه بیرون رفت.


با جیغ برگشتم سمت در اتاقم که مرد غریبه با خنده ی زشتی گفت:


" ای جون بره کوچولو نترس"


عقب عقب رفتم و خودمو با دیوار جفت کردم و با گریه گفتم:


" گمشو بیرون بی ناموس داری چه گوهی میخوری؟ من جای بچتم عوضی ولم کن، تو روخدا برو بیرون خواهش میکنم تو رو جون بچت"


نزدیکم شد و سرشو آورد سمتم و گفت:


" هیسس تقلا نکن بره کوچولو"


با دستام به سینه هاش مشت زد اما هیچ تکونی نخورد و با پوزخند نگام کرد.

 

جیغ بلندی زدم و کمک خواستم که سیلی محکمی تو گوشم زد و کمربندشو باز کرد و دهنمو بست و لبای کثیفشو روی گلوم گذاشت.


هیکل سنگینشو بهم میمالوند و از پشت سینه هامو فشار میداد.

به جیغ هایه که تو گلوم خفه میشد توجهی نکرد و وحشیانه لباسامو پاره پوره کرد و دستشو به پایین تنم رسوند.


از عمق وجودم زجه میزدم و اشک میریختم و اون بیخیال از همه چیز شهوت های مردونشو روی من خالی میکرد

Report Page