Pmv

Pmv

پروفسور فرید🧐🧐👨‍🔬

#پارت_۷۴




✨✨ تیغ زن✨✨




وقتی ما که ظاهرا آخرین نفرات جمع بودیم به اونجا رفتیم توجه همشون سمتمون جلب شد....اونا همه شون توی بیمارستان منو تازه وارد صدا میزدن....اینبار هم با دیدنم گفتن "چطوری تازه وارد " " ترانه تازه وارد و یه جمعمون آوردی؟" " ماشالله تازه وارد"....


دیگه با این کلمه تقریبا آشنا بودم و یه جورایی برام عادی شده بود...

ترانه در حالی که مدام دکتر جوانی رو نگاه میکرد ازم خواست روی صندلی بشینم.....

رد نگاه هاشو دنبال کردمو رسیدم به دکتر توانا....دکتری که بنظر سی و چندساله بود و شوخ طبع....البته اونا میگفتن شوخ طبع....محبوبیت زیادی هم بین پرسنل داشت ولی الان که اخمو بود و مدام هم شبیه کسی که دیرش شده باشه زمان رو چک میکرد....

به دل من که اصلا نمی نشست....‌.

جمع پایه ای بودن....یکی دوتا دکتر نسبتا مسن هم لینشون بود مثل دکتر پناهی....و صدالبته پرستارهای جوانی که به شکل پورن استارها تیپ زده بودن و به خودشون رسیده بودن....

سرمو انداختم پایین و بیخودی با فنجونم ور میرفتم.....

ظاهرا حتی اینجا هم نمیتونستم از فکر حامی بیرون بیام....

من داغون بودم...داغون......شبیه یه شیشه ای که چهل تیکه شده....شیشه ی چهل تیکه شده رو اگه با‌چسب بهم وصل کنی مثل روز اول میشه؟؟؟

نه نمیشه....نمیشود که نمیشود!



ترانه نامحسوس چیزی که نمیدونستم چی هست رو به سمتم گرفت و گفت:



-بیا....امتحانش کن....اینجوری از فکر و خیال میای بیرون....



با دقت نگاهش کردم و گفتم:



-این چیه؟؟



-نپرس چیه!فقط امتحانش کن....اصلا ببینم....مگه تو نمیخوای از این فاز بیرون بیایی و کمتر درد بکشی....؟



سرمو تکون دادمو گفتم:



-خب آره....



-پس امتحانش کن.....



دستشو پس زدم و گفتم:



-نه من اهلش نیستم.....



دوباره بهم تعارف کرد و گفت:



-عین بچه ننه ها رفتار نکن بنفشه....بگیر امتحانش کن یه بار صدبار نمیشه....درضمن...همین که ذهن لعنتیمون سمت بدبختیامون نمیره خودش کلی....



بالاخره ازش گرفتمش....نمیدونم کارم درست بود یا غلط اما.....

اما من دلم نمیخواست به حامی فکر کنم‌چون فکر کردن به اون روانیم میکرد...روح و روانم تحت تاثیرش بودن....

و دقیقا به همین دلیل وسوسه شدم و امتحانش کردم...



اما دقیقا حالا که اوضاع قمردر عقرب و قهوای رنگ بود من یاد اون جمله ی معروف افتادم....

"سگ بگیره ولی جو نگیره"!

متاسفانه من جو رو رسونده بودم به جایی که رسما اوضاعمو قهوه ای کردم و کاش بجاش سگ گازم گر فته بود....


چِت کرده بودم رو خشتک دکتر پناهی و هرچند ثانیه بار تصور میکردم داره بزرگ و بزرگتر میشه و هربارهم که سایزش تغییر میکرد من عین اسکلا میخندیدم و میگفتم:



"ببین چیشده...کرم بوده حالا داره مار میشه"



دکتر پناهی که دیگه تحمل رفتارای من براش غیر ممکن شده بودم هربار با پاهاشو روی هم میگذاشت یا دستشو رو خشتکش میذاشت که من از رو برم و چشم از ممنوعه اش بردارم...دست اخر وقتی دید تلاشش بیهوده است رو کرد سمت دکتر توانا و گفت:



-الله اکبر...شیطونه میگه پاشم یه چیزی بش بگمااا...هی کرم بوده مارشده....آخه یعنی چی...؟؟ خجالتم خوب چیزیه! کی این تازه واردو تو این جمع راه داده اخه...متنفرم از بیجنبه ها....یکی بیاد اینو جمع کنه اه....کرم بوده مارشده! این کجاش به کرم و مار میخوره! تازه پیرهنمم روش...



توانا که از اول مهمونی بخاطر دیر رفتن به عروسی دوستش حسابی عصبی و آماده انفجار بود انگار که بخواد خشمشو خالی کنه بلند شد و با دور زدن میز اومد سمت منی که ماری جوانا حسابی هپروتیم کرده بود...

گوشه پیرهنمو گرفت و بلند کرد...عین از خود بیخودا گفتم:



-عه عه دکی چیکار میکنی...!؟ دکی کرمو دیدی مارشده بود....؟؟؟



اصن تو حال خودم نبودم...نیشم تا بناگوش وا بود و هرچرت و پرتی به ذهنم می رسید رو به زبون میاوردم...نه...ذهنم اون شب تعطیل تعطیل بود..اصن در کار نبود....


توانا منو کشون کشون ، اونطور که گاهی لنگهام روزمین کشیده میشدن تا داخل سرویس بهداشتی کافه برد....خلوت بود....چرخیدم سمتش...دستاشو گرفتم و اینبار چت کردم رو سینه های این یکی....

پیرهن تنش بود...اما من لخت میدیدمش....خندیدم...هی خندیدمو خندیدمو گفتم:



-عه...توهم ممه داری!؟ میدی بخورم....؟مال تو خوشمزه ترن یا مال من!؟ 



خندیدم...هی خندیدم تا سکسه ام گرفت...دستامو زیر سینه هام گرفتمو با فشار دادنشون گفتم:



-عه دکتر میشنوی...؟صدای بوق میدن ...مال تو هم میده...؟



شل و ولانه و بیحال اما خوش خنده خواستم دستمو سمن سینه هاش دراز کنم که محکم و بی رحمانه زیر دستم....نه تنها به خودم نیومدم بلکه چون دستم خورد به پایین تنه اش از خنده ریسه رفتم و اینبار گفتم:



-عه دکتر تو هم کرم داری...مال تو مار میشه ...؟؟بزار ببینم....



خواستم لمسش کنم که دستشو برد توهوا و چنان کشیده ی جانانه ای نثارم کرد که اول تلو تلو خوروم و پشتم خورد به دیوار و بعد افتادم روی زمین گوشه پیشونیم با تیزی لبه ی دیوار برخورد کرد و خون ازش جاری شد....

وبعله....تازه اون موقع بود که اثرات ماری جوانایی که از سو جو گیری لب بهش زده بودم پرید و نفرت عمیقی نسبت به کسی که اونجوری دست روم بلند کرده بود زیاد شد....

Report Page