Pink

Pink

Alba

نامجون پشت خط آهی کشید و لب زد:سلام عزیزم!

جیمین سرد جواب داد:سلام....بله؟

نامجون اون شب پشیمون شد.درسته اون کمی الکل نوشیده بود اما مست نبود و نمیتونست کارش رو گردن کسی دیگه بندازه! اون میدونست مدتی بود که رابطش با جیمین سرد شده بود اما نه به خاطر اینکه کسی دیگرو میخواست به خاطر مشغله ی کاریش و مسائل دیگه!

جیمین هم آدم زیادی سازگاری بود و خیلی وقتها حتی بیشتر از نیاز باهاش کنار میومد و خوب خیلی از همین نگفتن ها باعث شده بود دل هردو چرکی بشه و شور و عشق اول رابطشون به مرور از بین بره و چیزی باقی نمونه!

نامجون دلش نمیخواست جیمین با یه خاطره ی بد ازش جدا شه!اون برای جیمین احترام قائل بود و دروغ بود اگه می گفت اصلا دیگه بهش علاقه ای نداره!

پس تصمیم گرفت بهش زنگ بزنه و ازش معذرت بخواد و اگه کمکی لازمه انجام بده!

آهسته لب زد:میخواستم ازت عذرخواهی کنم!

جیمین سکوت کرد.نامجون ادامه داد.من مثل احمقا رفتار کردم چون احساس خطر کردم!

هنوزم جیمین حرفی نمی زد.نامجون لب زد:فکر میکردم میتونم چیزیو درست کنم!اما همه چیز از خیلی وقت پیش ازبین رفته بود مگه نه جیمین!

جیمین گفت:درسته...اینا فقط بهونه بود نامجون....هرچند باید درمورد کوک از خودش عذرخواهی کنی اما من سعی میکنم ببخشمت!

نامجون هومی گفت و ادامه داد:پس همه چیز تموم شده درسته!

"درسته!

"میخواستم بگم من چند روز میرم سفر!فکر کردم برای جبران میتونین این چند روز تو خونه ی من بمونین!چون اون ماهیت احتیاج به استخر داره!

جیمین با شنیدن این حرف کمی نرم شد دوست پسرش به طور کامل عقلشو از دست نداده بود!

کمی مکث کرد و گفت:بهت خبر میدم!هنوزنمیتونست دلخوریش رو پنهان کنه!

نامجون جواب داد:به هرحال من تا یک هفته ی دیگه بر نمیگردم!کلید خونه رو هم که داری عزیزم!

"باشه...کاری نداری؟

"متاسفم و دوست دارم جیمین!

جیمین آهی کشید و تلفن رو قطع کرد.مدتی روی کاناپه نشست.کوک به سکوتش احترام گذاشت و اجازه داد ساکت بمونه!

جیمین نگاهش بهش انداخت و خودشو بهش رسوند.سرشو روی فلساش گذاشت و خودشو جمع کرد.جیمین لب زد:اون به طور رسمی ازم معذرت خواست و خداحافظی کرد و گفت داره میره سفر!

کوک موهای پسرو پشت گوشش زد و خدارو بابت این اتفاق سپاس گفت.حالا دیگه هیچ مزاحمی سرراهش نبود!

جیمین ادامه داد:ازم خواست تو نبودش بریم خونش!نامجون تو خونش استخر داره!

"میبینم آدم شده!

جیمین لبخند ضعیفی زد تا اینکه صدای شکم پسرو شنید.با حالت تاسف خندید و گفت:الان حاضرش میکنم عزیزم!

کوک قهقه زد و گفت:همیشه شکمم زودتر از من حرف میزنه!

جیمین دوباره گونه ی کوک رو بوسید و گفت:الان بهت دسر میدم چون میدونم سیرت نمیکنه!

کوک سرخ شده گفت:اونطوریم نیست!

جیمین با خوشحالی از جاش برخواست و به طرف یخچال رفت.

فردا صبح جیمین همراه با تنگ ماهیش جلوی در نامجون ایستاده بود.مردد شد و در آخر کلید خونه رو انداخت و داخل شد.همه چیز مثل قبل بود.استخر کاملا تمیز و آماده بود و مشخص بود نامجون خدمتکارش رو همین دیشب به کار گرفته!

کوک با دیدن استخر بزرگ هیجان زده از لبه ی تنگ نگاه کرد.جیمین جلو بردش و داخل استخر قرارش داد!

کوک به سرعت تبدیل شد و جیغی زد.جیمین از خوشحالی پسر لبخندی زد.اون ماهی واقعا سرزنده بود!

کوک تا عمق استخر شنا کرد و دوباره سطح اومد.باورش نمیشد روزی دلش برای آب تنگ بشه!

خودشو به لبه ی استخر رسوند و دست جیمینو کشید و به داخل آب پرت کرد!

جیمین هل شده دست و پایی زد و از گردن و سینه ی پسر آویزون شد.نفس نفس زد و گفت:تو دیوونه ای کوک!

کوک ابرویی بالا انداخت و دست هاشو دور کمرش حلقه کرد و گفت:دیوونه ی تو!

و سینه ی بیرون افتاده از لباس جیمین رو بوسید!

جیمین خجالت زده سرشو در گردن ماهی قرار داد و بیشتر بهش چسبید! اگه قرار بود یه راند دیگه در کار باشه جیمین مخالفتی نداشت!

نامجون کمی دور تر از اونها مشغول تماشاشون بود.با حسرت چمدونش رو بلند کرد و از خونه خارج شد.قبل رفتن با خودش فکر کرد که آیا هرگز رابطش با جیمین

این شکلی بوده و تونسته از ته دلش بخندونش؟جوابش یه نه بزرگ بود!


Report Page