Pink
MY EVIL OMEGAجونگکوک با عجله وارد خونه شد و درو پشت سرش بست.
نفس نفس زنان به ساک خرید توی دستش نگاه کرد و با بالا پایین پریدن، شروع به دویدن سمت اتاق خوابش کرد.
لباسهای توی تنش که شامل یک تیشرت نارنجی و شلوار نیم بگ مشکیی میشد رو بعد از خارج کردن از تنش به داخل کمد هدایت کرد و با برداشتن دوش از داخل ساک، به سمت حمام پا تند کرد.
بعد حدودا نیم ساعت که کامل بدنش رو تمیز کرده و دوش انجام داده بود، از حمام لخت خارج شد و به سمت ساک خرید رفت.
بدنش رو با حوله داخل حمام خشک کرده بود و فقط موهاش بودن که قطرههای کوچک آب ازش چکه میکردند.
دستش رو داخل ساک خرید فرو برد و با برداشتن کرست اون رو بالا آورد و جلوی دیدش گرفت.
+خدایا دارم چیکار میکنم؟!
موقع انتخاب ست که شامل یه کرست و یک جفت جورابش میشد، کلی وسواس به خرج داده بود و سر فروشنده رو درد آورده بود.
پس این حق رو به خودش نمیداد که از انتخابش ناراضی باشه و حقیقتا انگار اون ست خیلی خوب به بدنش فیت بود و میاومد.
بنابراین برای از بین بردن افکارش سرش رو چندباری به اطراف تکون داد و شروع به پوشیدن ست کرد.
بعد از کلی کلنجار رفتن تونست ست رو به طور کامل بپوشه.
مردد نگاهی به ساک خرید انداخت و با طمانینه دستش رو به سمتش برد و دیلدو، ویبراتور کوچیک و دستبند قلبی رو از داخل ساک بیرون کشید.
اول نگاهی به دیلدوی بلند داخل دستش و بعد نگاهی به ویبراتور کوچیک کنترلی، که کنترلش بهش با یک سیم وصل بود و دستنبد انداخت.
باید یکم قبل اومدن همسرش خودش رو گرم میکرد!
بنابراین به سمت تخت وسط اتاق حرکت کرد و با برداشتن تویوپ لوب از داخل کشوی کنار تخت، روی تخت نشست.
کمی از لوب رو روی دیلدوی صورتی رنگ و بزرگ ریخت و با باز کردن پاهاش از هم اون رو به سمت سوراخش برد و آهسته آهسته وارد خودش کرد.
زمانی که دیلدو به طور کامل واردش شد خواست با گرفتن دستهش اون رو بیرون بکشه تا دوباره به داخلش فرو ببره، اما با شروع لرزشی داخلش که انگار منبعش اون شئ داخل بدنش بود جیغ بلندی کشید و بلافاصله نالههای از روی درد و حس و حال عجیبش شروع شد.
موقع برداشتن وسیله اصلا متوجه نشده بود که یک ویبراتور هم هست و الان این باعث غافلگیریش شده بود.
نالههاش همینطور برای دقایق بلندی ادامه داشت؛ بدنش از لذت میلرزید و نگه داشتن خودش به وسیله دستهاش براش سخت شده بود.
با باز کردن چشمهاش قطره اشکهایی که از سر لذت پشت پلکهاش اومده بودن، بیرون ریختن. این واقعا فوقالعاده بود!
جونگکوک در حالی که ناله میکرد و سعی میکرد دستهاش رو ثابت نگه داره، نگاهش به ساعت دیواریی که مقابل تخت نصب شده بود افتاد و با فهمیدن اینکه همسرش الان باید توی پارکینگ خونه باشه، با عجله دست به سمت دیلدو برد و با بیرون کشیدنش اون روی جلوی پاهاش پرت کرد و با برداشتن ویبراتور کوچیکِ کنترلی اون رو وارد سوراخش کرد و بعد از زدن دکمهاش سعی کرد نالههای خودش رو کنترل کنه.
دستبند قلبی شکل رو برداشت و با بستن یکی از قلبها به دست چپش دستهاش رو به زمین تکیه کرد.
شروع لرزشهای ویبراتور همزمان شد با باز شدن در خونه و بلند شدن صدای پارک.
-جونگکوک؟ خونهای؟
جیمین با قرار دادن سوویچ ماشین و گوشیش روی کانتر آشپزخونه به سمت اتاق مشترکش با پسر حرکت کرد.
دستیگره در رو گرفت و با پایین کشیدنش صحنهای رو دید که باعث تکه تکه شدن نفسهاش و ایجاد تغییراتی زیر دلش شد.
-خدای من! ای..این.. این فوقالعادهست!