Pin

Pin

yushi

باورم نمیشد یونگ همچین کاری کرده باش اصلا چه طور جرات کرده دست بذاره روی مال من؟ 

بهش حالی می کنم کیم تهیونگ کیه . فعلا بیخیال یونگ شدم و به هوسوک گوش دادم . 

_ ببین می دونم دوست نداشتی کسی دست روی مالت بذاره ولی انصافا این دفعه برای تو خوب شد . این 

یکی فوق العادس . اگه سانی نبود برای خودم نگهش می داشتم . 

به چهره ی شیطونش نگاه کردم . هوسوک یکی از بهترین دوست هام بود که اون من رو به این کار وارد کرد . شاید اگه اون نبود من هیچ وقت روحم به آرامش نمیرسید . 

باشه ای گفتم که سریع گفت : 

_ پس بفرستم اتاق؟ باور کن ببینیش کلا اون دختر رو فراموش میکنی . 

سری تکون دادم که بلند شد و از اتاق بیرون زد . 

نگاهم رو به دور اتاق چرخوندم . اتاق تنبیه ! از جام بلند شدم و به طرف دیوار رو به رو رفتم . دیواری 

که پر بود از انواع شلاق ها . دستم رو جلو بردم و یکی از ظریف ترین شلاق ها رو برداشتم . این شلاق

برای تربیت اسب بود . برای اول کاری خوب بود . 

البته اگه لیاقتش رو داشته باشه . 

صدای در اتاق بلند شد . با اجازه من دختری که هوسوک گفته بود وارد شد . صدای لرزونش خبر از تازه کار 

بودنش می داد . 

_ سلام ... ارباب . 

اوم عالیه ! من عاشق تازه کار هام . تربیت اصلی جز کار های مورد علاقم بود ولی تا حالا هیچ دختری به نظرم لیاقتش رو نداشت که خودم برای تربیتش تماما وقت بذارم . آروم برگشتم و نگاهش کردم . 

سرش پایین بود و بهم نگاه نمیکرد . 

دستوری با صدای آرومی گفتم : 

فقط دو دقیقه وقت داری لخت وسط اتاق وایساده باشی.

با ترس سرش رو بلند کرد و با چشم های گرد عسلیش نگاهم کرد . به ساعت موچیم نگاه کردم و با 

انگشتم چند ضربه ی اروم به شیشه اش زدم و گفتم : 

فقط دو دقیقه 

انگار این بار باورش شد که سریع شروع کرد به در آوردن لباس هاش . بعد هم با ست لباس زیر سفی ش 

اومد وسط اتاق ایستاد و سرش رو پا یین انداخت . 

دست هام پشت سرم قفل کردم و با قدم ها ی آروم به طرفش رفتم . روبه روش ایستادم و با مکث با دسته 

شلاق چونش رو بالا آوردم و به چشم هاش زل زدم و گفتم : 

_ لباس زیر، جز بدنه؟ مگه نگفتم لخت باش؟ 

آروم حرف می زدم . جوری که اگه ی ک قدم عقب می رفت نمیفهمید چی میگم . اما حالا فقط وحشت بود 

که به دلش می افتاد و این از چشم های لرزونش 

مشخص بود . 

_ ببخشید . 

دستم رو پایین آوردم و شروع کردم با قدم ها ی آروم دورش قدم زدن . تنها صدا، صدای قدم های من بود و 

نفس های لرزون از ترس دختر . 

پشت سرش ایستادم و از پشت موهای مشکیش رو که به باسنش می رسید با دستم جمع کردم رو ی شونه 

سمت راستش انداختم....

Report Page