Picture
𝓝𝔂𝔁𝓸𝔀♪نگاه خسته شو به پسر روبهروش داد و یکم تکون خورد.
- تکون نخور جینا !
- یاه ! نامجونا من خسته شدم از بس اینجا دراز کشیدم. پس کی تموم میشه؟
نامجون لبخندی زد و دوباره روی طرحش تمرکز کرد. هردوشون خوب میدونستند اگر کسی دیگه ای توی اون اتاق بود، جین نمیتونست به این راحتی باهاش حرف بزنه.
- یکم دیگه صبر کنی تموم میشه. چقدر بی طاقت شدی.
جین «هوفی» کرد و دوباره به حالت قبلش برگشت.
- تموم شد.
با شنیدن خبر با خوشحالی از جاش پرید و به سمت بوم رفت و متوجه نگاه خیره نامجون به خودش نشد. دستاشو از روی ذوق بهم کوبوند.
- وای ! خیلی خوب شده. میتونم روی دیوار اتاقم نصبش کنم.
یکدفعه کمرش کشیده شد و لحظه ای بعد، درحالی که دستش دور گردن نامجون بود تا نیفته، روی پاهاش جا خوش کرده بود.
- تو فکر نمیکنی وقتی اینجوری به سمتم میای و خودتو بهم میمالونی، صبرم تموم میشه؟
- چ.. ی؟
نامجون دستشو روی رونای لخت پسر کوچیکتر کشید و از لمس پوست لطیفش لذت برد.
- نگو که بدون هدف اینکارو کردی؟ من سه ساعت تمام نَشستم و بدنتو نگاه نکردم که تو بخوای اخرش از زیر دستم در بری.
جین با چشمای گشاد از تعجب نگاهی بهش انداخت.
- و اینکه حق نداری اونو روی دیوار اتاقت نصب کنی. یک، چون نمیخوام کسی ببنیتش و دو، خودم میخوام بزارمش توی اتاقم.
- و اونوقت کسی نمی بینتش؟
چشماشو چرخوند. نامجون به این حرکتش خندید. اون خیلی کیوت شده بود.
- نه تا وقتی که من پادشاه این سرزمینم، کسی جرئت نداره به تو نگاه کنه. حتی به نقاشیت.
- باشه حالا اقای پادشاه .. زودتر منو ببوس که خیلی این سه ساعت منتظر موندم.