PART:5
sevda_spیک حقیقت یک زندگی:
پارت:5
شب از نیمه خود گذشته بود و پرتوهای خورشید رو به خود نمایی، راه خود را به میان تاریکی باز میکردند.باد خنکی در چوبی تنها پنجره اتاق را بر هم میکوفت و شتابان خود را به صورت ییبو میکوباند
ییبو پشت میز پایه کوتاه به شکل فاخری نشسته بود و موهای لختش به دست باد میرقصیدند گویی الههای از دنیایی دیگر بود !
هالهای از ارامش و زیبایی او را احاطه کرده بود گویی در خوابی از جنس هوشیاری فرو رفته است جایی که زمان و مکان متوقف میشوند و همه جا سراسر سکوت است!
جان دلش نمیخواست لحظهای خود را از این ارامش بیانتها بینسیب بگذارد..
ـ میخوای امتحانش کنی؟
جان کوچکترین صدایی از خود تولید نکرده بود و از زمانی که بیدار شده بود بیهیچ حرکتی فقط به ییبو نگاه دوخته بود و ییبو بدون اینکه چشمانش را باز کند یا چیزی بشنود متوجه بیدار بودن او شده بود انگار میتوانست ذهن الفا را بخواند یا چشمی پشت سرش دارد!
+چجوری انجامش میدی؟
ییبو یکی از دستانش را از حالت مراقبه خارج کرد و بدون تغییر حالت دیگری در بدنش چند ضربه ارام به کنارش زد و این به این معنا بود که میخواهد جان کنارش بنشیند!
جان از جا بلند شد و سعی کرد همانگونه که ییبو نشسته است بنشیند.
ـ حالا چشماتو ببند و ذهنتو از همه چیز رها کن ..همه چیز ..ذهنت رو کاملا خالی کن!
جان سعی میکرد این کار را بکند اما تمام ذهنش از نظریههای نامتعارف و افکار در هم امیختهاش پر شده بود و نمیگذاشت تمرکز کند.
ـ به آرومی از طریق بینیت نفس بکش تا قسمت شکمیت حرکت کنه و به سمت بالا و بیرون بیاد. قفسه سینه باید تا جاییکه ممکنه ثابت بمونه.. ماهیچههای شکمت رو سفت کن و زمانی که با لبهای جمعشده بازدم انجام میدی ماهیچههای شکمت رو رها کن تا به سمت داخل بدن فرو برن سعی کن نفسهاتو مرتب کنی و از طریق شکمت نفسهای عمیق بکشی تا راحتتر بتونی تمرکز کنی این کار باعث میشه روحت در ارامش قرار بگیره مثل یه نوع..حالت خلسه روحی میمونه*{۱}
جان سخت در تلاش بود از طریق شکم نفسهای عمیق بگیرد اما این کار علاوه برسخت بودن دردناک نیز بود زیرا تنها بعد از چند تلاش برای نفس عمیق سر معدهاش به سوزش افتاد!
ییبو زیر لب خندهای کرد انقدر بیسر و صدا و کوتاه که اگر جان با چشمان خودش ندیده بود متوجه ان نمیشد.
+اییی.. این چه کاریه اخهه خیلی احمقانهاس معده عزیزم به سوزش افتاد! اصلا انجام دادن این کارا به چه دردی میخوره؟ فقط باعث میشه ادم گشنهتر از قبل بشه
-وقتی بتونی ذهنت رو اروم کنی و توجهت رو از مسائل در هم ریخته ذهنت رها کنی میتونی هالههای انرژی اطرافت رو احساس کنی و به جاش از تمام حسهات برای شناخت اطرافت بهره بگیری مراقبه روح رو تسکین میده و باعث میشه بتونی دنیا رو از زاویهی دیگهای ببینی !
متوجه شد جان اصلا به او گوش نمیدهد میتوانست شرط ببندد که جان حتی درباره هالههای اطرافش کوچکترین اطلاعاتی ندارد و هنوز مشغول تمرین نفس کشیدن عمیق است...امگا چشمانش را باز کرد و به صورت الفای ۲ ساله نگریست.
ـ راستشو بهم بگو..واقعا چند سالته الفا؟
الفا الفا الفا،امگا امگا امگا! هیچ کدام نام یکدیگر را نمیدانستند و این احمقانهترین گروگان گیری دنیا بود
+تو فکر کن ۸۳ سالمه! در ضمن من اسم دارم اسمم جانه، جان!
ـ اووم.. یه الفای غالب ۸۳ ساله که یاد نداره نفسهای شکمی بگیره و مدام مثل ۲ سالهها غر میزنه و گشنشه..اون کسی نیست جز شیائوشیجان!{۲}
+وقتی منو به گروگان میبردی باید فکر معده عزیزمم میکردی همه مثل امگاهای دره بائوهوا درویش و محافظ نیستن و نمیتون تا چند روز بدون غذا و استراحت دووم بیارن! از کجا اسم کاملم رو بلد بودی؟!
ـ اومم...نیستن! یادت نیست ؟وقتی داشتی برام از پادشاه وحشت بودنت میگفتی و احساس قدرت و غرور تمامتو گرفته بود خودتو معرفی کردی!...حالا که من مجبورم با اسم صدات کنم توهم باید همینکارو بکنی باید هوابو صدام کنی تا شیجان صدات کنم!
+من مشکلی باهاش ندارم اگه کمتر شبیه یه تیکه چوب خشک و ساکت و اتو کشیده باشی!
ـ باید بازم سعی کنی ..این خیلی ارامش بخشه!
و ییبو باری دیگر به حالت اول سکوت کرد نمیدانست چرا با ان الفا همراهی میکرد و با او مهربان بود شاید به این خاطر که عادت به گروهی مراقبه کردن داشت یا شاید از تنها ماندن در این دنیای ناشناخته که اولین بار است قدم در ان میگذارد واهمه دارد هر چه بود تا رسیدن به مکانی امن قصد کشتن این الفا را نداشت به مهارت او برای زنده ماندن در این دنیا نیاز داشت !
شاید یکی از نقصهای امگا و بتاهای دره بائوهوا همین بود ..اینکه انها تمام عمر خود را در دره میگذراندند و اگر زمانی مانند حالا نیاز داشتند که از دره خارج شوند هیچ مهارتی برای دوامم اوردن در این بینظمی و سر و صدا نداشتند !
جان همانند گفتههای ییبو عمل کرد هر چند داشت یاد میگرفت و میتوانست تمرکز کند اما هنوز هم سوزش معدهاش را احساس میکرد طولی نکشید که ارامشی ستودنی فضا را در بر گرفت و ان سوزشها دیگر ازار دهنده نبودند
اشعههای کهربایی، رنگهای سماوی سپیده دم و آرامش این لحظه، او را دلگرم میکرد و البته الفا را هرچه بیشتر تحت تأثیر قرار داده بود.
.
.
.
دخترک نفسش را در سینه حبس کرد و سعی در این داشت که ادای محافظ را در بیاورد اما امکان پذیر نبود هوا هیچ جوره راه خود را به شکمش نمییافت
گرگ مادر و برادر کوچکترش با دیدن ان قیافه که به سرخی میرفت زیر خنده زدند
ـ لیو برای اینکه بتونی تمرکز کنی و خوب با شکم تنفس کنی باید خیلی تمرین کنی این کار باعث از بین رفتن استرس و ارامش روح و روان میشه!
+حق با الفاست این کار احمقانهاس و باعث میشه گرسنهام بشه!
گرگ مادر باری دیگر زیر خنده زد و صندلی دخترک را به سمت میز هل داد
ـ خب یه خبر خوب، میتونی هر چقدر که بخوای بخوری!
.
.
.
یک روز از رفتن الفا و ان مگا میگذشت اما هیچ خبری از انها نداشت میدانست جان نقشهای دارد که این چنین بدون هیچ دستوری انها را رها کرده بود و با شناختی که از جان داشت میدانست این یعنی باید جایی که هستند بمانند تا او برگردد یا دستوری از او برسد!
او هم همین کار را میکرد همه الفاها اعم از مرد و زن میدانستند در نبود جان فرمانده لویانا است پس از او پیروی کامل میکردند
در این مدت لویانا امگاها و بتاهای محافظ را خلع سلاح کرده بود انها را در عمارتهای خود حبس کرده بود از پیر تا جوان امگا یا بتا مطمئن میشد که راه فراری نداشته باشند و چند الفا را به نگهبانی از انها مامور کرده بود.
نگهبانی دوان دوان به سمت او دوید
ـ فرمانده ..فرمانده..امگاا!
الفا نفسی تازه کرد و زبان به سخن گشود
ـ یکی از اون امگاها از حال رفت!
لویانا به دنبال سرباز رفت حق با او بود امگای دختری که از تفاوت لباسهایش معلوم بود مقام بالاتری از بقیه دارد نقش بر زمین شده بود .
+چه اتفاقی براش افتاد؟
ـ اون خیلی مقاومت کرد ..دو تا از الفاهامونو بدجور زخمی کرد یکی از اون الفاها مجبور شد بزنه تو سرش تا بیشتر از این خون راه نندازه اونم افتاد و بیهوش شد !
لویانا شقیقههایش را مالش داد و سپس سر همه ان الفاها فریاد کشید!
ـ بهتون گفته بودم هر اتفاقی افتاد اول منو خبر کنین یا نه؟ چرا سر به خود عمل کردین؟ لباسهاشو نمیبینین ؟ اگه از اربابزادههای قبیله باشه چی؟ اونوقت شیجان همهتونو خفه میکنه!...ببرینش توی عمارت من و به پزشک بگین معاینهاش کنه خودم شخصا حواسم......حواسم بهش هست شماهام حواستونو جمع کنید کسانی که درجه بالاتری دارند رو جدا از بقیه بذارید !
الفاها به پیروی از او خواستند دختر را از انجا ببرند که توسط حرکت دست لویانا متوقف شدند.
لویانا کنار دختر زانو زد و دستش را زیر سر او برد و نقطهای را فشار داد که داد دختر بر هوا رفت{3} و ناگهان در جا نشست و قصد داشت دست لویانا را از خود دور کند اما لویانا موهای دختر را در دستی که هنوز پشت سرش بود گرفت و او را همراه خود بلند کرد .
+ مثل اینکه محافظای دره بائوهوا استعداد زیادی توی مردن دارن؟
ـ ولم کن عوضییی!
+ برید به کارتون برسید!
و بیتوجه به فریادهای دردناکش او را به دنبال خود به ان عمارت خالی برد او را میان عمارت رها کرد به شکلی که امگا به شکل سختی زمین خورد و از درد زانو فریادی کشید که برای ان الفا اهمیتی نداشت ...از این متنفر بود که برایش دوز و کلک ببافند و همه این را به خوبی میدانستند .. او از دروغ بیزار بود!
موهای دختر به هم ریخته بود و لباس زرد رنگش کثیف و چروک شده بود و تاج خوش تراش روی سرش کج شده بود.. هر چند هنوز وقار را با خود به همراه داشت!
اشک در چشمانش حلقه زده بود و رویش به مانند تربهای نرسیده سفید شده بود..
قبل از اینکه فرصت مقابله داشته باشد لویانا سمتش امد و با گرفتن فک دختر او را بالا کشید و به دیوار چسباند !
+میخواستی چه غلتی بکنی؟ فرار کنی یا قتل عام راه بندازی؟
رایحه خشم الفا رعبی بر تن دختر انداخته بود که زبانش را بند اورده بود و ترس در چشمانش هویدا بود !
{1}=تنفس شکمی یا دیافراگمی، روش اصولی و درست نفس کشیدنه که در این روش هوا رو به جای سینه، وارد شکم یا همان دیافراگم خودتون میکنید. در واقع از این روش تنفس، به عنوان روش اصولی یاد میشه.تنفس دیافراگمی مزایای زیادی داره. این نوع تنفس از پایههای اصلی تمرین مدیتیشنه که به بهبود طیف وسیعی از مشکلات مثل سندرم روده تحریکپذیر، افسردگی، اضطراب و بیخوابی کمک میکنه!
{2}= ممکنه یکم گیج بشید که بابا چرا هر کدومو با چند تا اسم مختلف صدا میکنن توی داستان ؟ گفتم اینم بگم ابهاماتتون برطرف شه اما چون توضیح دادنش اینجا سخته و زیاد هم میشه ...اولین ویس تو کامنتها رو چک کنید اونجا کاملا توضیح دادمش:)
{3}= قسمت پشت گوش و قسمت تحتانی جمجمهاس که با یک ضربۀ نه چندان شدید موجب بیهوشی آنی میشه و در عرض یک دقیقه موجب مرگ میشه و اگه کمی هم فشارش بدید بدجور درد میگیره (اگه نقطه درستو یکم فشار بدید متوجه دردش میشید اما زیاد فشار ندید:)(این واقعیه نرید امتحان کنین بمونین رو دستم :)