part.5 - ⁸¹

part.5 - ⁸¹

Ton.

باز شدن در اتاق باعث شد کمی خودش رو جمع و جور کنه و به شخصی که جلوی در با نگرانی بهش خیره بود نگاه کنه.


شاید کلا چند صدم ثانیه بهم خیره شدن و بلافاصله ونوو، بی هیچ حرفی وارد اتاق شد و آروم در رو بست.


نفس عمیقی کشید و کاملا در سکوت جلوی چشم های سوالی مرد بزرگتر، با قدم های آروم بهش نزدیک شد.


به میز تکیه داد، دست هاش رو داخل هم‌ فرو کرد و شروع به فشار دادن نوک انگشتاش به کف دستش کرد.


"چشمات قرمز شده، تیک عصبیت برگشته، بهم ریخته به نظر میرسی و کلافگی از نفس کشیدنت هم معلومه..."


مکثی بین حرف هاش کرد و بعد از چند ثانیه ادامه داد.


"باز هم گذشته رو مرور کردی؟ مگه قول ندادی دیگه انجامش ندی؟ همش به خاطر اینه که دوباره دیدیش؟"


به خاطر نگرانی پسر و لحن ناراحتش لبخند محوی روی لبش اومد.


شاید تو کل دنیا فقط وونو بود که نگرانش میشد و انقدر به سونگچول اهمیت میداد؛ دقیقا مثل برادر بزرگتر، البته در حالی که ازش کم سن تر بود.


چه وقتی هجده ساله بود چه الان که بیست و هفت ساله.


برای اینکه از نگرانی پسر کم کمه لبخندش رو عمیق تر کرد.


"نگران نباش دیگه اونقدر مثل قبل شکننده نیستم ونوو حتی دلم هم براش تنگ نشده بود فقط کمی بهم ریختم چون عصبانیم"


مطمئن نبود دروغ گفته و تمام کلمات برای تسکین نگرانی های ونوو از دهنش بیرون اومده یا واقعا از ته قلبش این کلمات رو کنار هم چیده.


ولی ونوو نگاه سونگچول رو میشناخت، وقتی وارد اتاق شده بود همون چشم هایی رو دید که نه سال پیش برای اولین بار دیده بود.


"بهم نگفتی که کجا دیدیش."


سونگچول با لحن مسخره ای برای از بین بردن جو سنگین به وجود اومده گفت.


"همسایه شدیم!"


مرد جوان تر چند ثانیه مبهوت به لب های سونگچول نگاه کرد و بعد در حالی که تلاش میکرد بلند بلند قهقهه نزنه، شروع به حرف زدن کرد.


"تو اون خونه ای که خودت رو کشتی تا اجارش کنیم؟"

Report Page