part4.

part4.


بعد اون شب وگاس به طرز عجیبی رفتارش تغییر کرده بود و سعی میکرد از دور حواسش بهم باشه...احساس میکنم اون شب حرفای بدی بهش زدم ، درسته ازش متنفر بودم ولی اون با بقیه فرق داشت.

گوشیمو از روی میز برداشتم که دیدم آرم پیام داده:

آرم: ساعت ۱۲ بار یوک.

به ساعت نگاه کردم که ۱۰ شب رو نشون میداد...خوبه پس وقت داشتم هنوز...از توی پاکت سیگار یه نخ بیرون کشیدم و بین لبام قرارش دادم...با فندک روشنش کردم و کام عمیقی ازش گرفتم..نیکوتین که بهم رسید ذهنم آروم شد...خودمو روی کاناپه ولو کردم و پلکهامو روی هم قرار دادم.

صدای نوتیف گوشیم که اومد از روی میز برش داشتم و با دیدن پیام وگاس اخمی کردم...ینی پشیمونم کرد ازینکه یه حرف بهش زدماا بیخیال نمیشه دیگه.

وگاس: پیت..خوبی؟

پیت: به تو چ آخه؟

سین کرد و بعد چند دقیقه تایپ کرد:

وگاس: کجایی؟

پیت: بازهم به تو ربطی نداره.

وگاس: محض رضای فاک انقد لجباز نباش.

پیت: رو مخمی..

داشت تایپ میکرد که زدم بلاکش کردم و گوشیو پرت کردم روی میز و بلند شدم.

با انگشتام شقیقمو ماساژ دادم و زیر لب فحشی نثارش کردم که آرامشمو بهم زده..سیگارمو داخل زیر سیگاری خاموش کردم و به طرف کمدم رفتم و پیرهن کرم رنگمو برداشتم و پوشیدمش..دستی به موهام کشیدم و بعد از زدن عطر و برداشتن سوییچ و گوشیم از اتاقم بیرون رفتم.

همینکه خواستم از پله ها برم پایین صدای بابا از پشت به گوشیم رسید:

بابا: کجا با این عجله؟

برگشتم سمتش و گفتم:

پیت: نکنه با ۲۵ سال سن هنوزم باید بگم کجا میرم و کجا نمیرم؟

بابا: تا وقتی که تو این خونه زندگی میکنی آره باید بگی.

خنده‌ای کردم و بی توجه بهش برگشتم و پله هارو سریع پایین رفتم...صدای به گوشم میرسید که داد میزد:

بابا: هی باتوعما..کدوم گوری داری میری...پسره خیره سر.

از خونه رفتم بیرون و سوار ماشینم شدم...سریع روشنش کردم و پامو روی گاز فشار دادم...الان فقط نیاز داشتم برم بار و تا جایی که میتونم الکل بخورم تا بتونم ذهنمو آروم کنم...قبل اینکه بچها بیان میتونستم هرچقدر دلم بخواد الکل بخورم...چون مطمعن بودم جف که بیاد نمیزاره زیاده روی کنم.

..

با رسیدن به بار یوک پیاده شدم و رفتم داخل...صدای بلند موزیک و پسرایی که باهم میرقصیدن و مینوشیدن...یوک این بارو مخصوص پسرای گی زده بود البته این ایده پورش بود که گی‌ها فقط بتونن بیان.

با دیدن یوک به سمتش رفتم و گفتم:

پیت: چطوری زیباترین؟

دستشو به سمتم دراز کرد که توی دستم گرفتمو نزدیک لبم کردم و بوسه‌ای روش زدم..خندید و گفت:

یوک: دلخورم ازت پیتت...کم پیدایی اینجا.

پیت: میدونی که چقدر درگیرم...بقیه هنوز نیومدن نه؟

یوک: نه...چی بیارم برات؟

پیت: از همون همیشگی..الکلش زیاد باشه فقط.

نگاهی بهم انداخت و گفت:

یوک: زیاده روی نکن پیت.


به سمت جای همیشگیمون رفتم و نشستم...طولی نکشید که گارسونی که اونجا کار میکرد با سینی‌ای به سمتم اومد...روی میز گذاشتشون و رفت.

پیک اولو دادم بالا که تمام گلوم سوخت..چشمامو روی هم فشار دادم و نفس عمیقی کشیدم...نمیدونم چندتا پیک خوردم که سرم بد سنگین شده بود و حالم دست خودم نبود...گرمم شده بود و سرم درد گرفته بود.

به ساعت نگاه کردم که نزدیک ۱۲ بود...چیزی تا اومدم بچها نمونده بود...گارسونو صدا زدم بیاد اینارو جمع کنه تا جف نیومده...مطمعن بودم از بوی الکلی که میدادم میفهمید چقدر زیاده روی کردم...

با دیدن بارکد و جف که دست تو دست هم داشتن به سمتم میومدن لبخندی روی لبم اومد...بارکد با ذوق به سمتم اومد و محکم بغلم کرد و گفت:

بارکد: پیتتت...دلم برات تنگ شده بود.

متقابلا بغلش کردم و محکم به خودم فشارش دادم و لب زدم:

پیت: منم دلم برات تنگ شده بود کوچولو.

جف اومد جلو و گفت:

جف: چی بهش گفتی الان؟کوچولو؟

از بارکد جدا شدم و به سمت جف رفتم و همونطور که بغلش میکردم لب زدم:

پیت: اوه ببخشید حواسم نبود فقط شما حق داری کوچولو صداش کنی.

ازش جدا شدم که اخماش توی هم رفت و گفت:

جف: قبل اینکه ما بیایم شروع کردی به خوردن؟

خندید و لب زدم:

پیت: فقط برای اینکه سرگرم شم تا شما بیاین.

نگاه بدی بهم انداخت که سعی کردم بیخیال خودمو نشون بدم و نشستم که اوناعم روبه روم نشستن...نگاهی به اطراف انداختم و گفتم:

پیت: پس آرم و پورش کِی میان؟

بارکد: پورش که داشت کینو میپیچوند و بعدش قرار بود بره دنبال آرم.

سری تکون دادم سعی کردم و مستیو از سرم بپرونم...بارکد تو بغل جف بود و مشخص بود داره خودشو براش لوس میکنه...همیشه با دیدنشون لبخندی رو لبم میومد...جف نمیذاشت کسی از گل نازک تر به بارکدش بگه.

وقتی این کاپلو با این زیباییشون میدیدم دلم میخواست یه پارتنر داشته باشم...ناخداگاه چهره وگاس جلوم نقش بست...چشمامو محکم‌ روی هم فشار دادم و سعی کردم بهش فکر نکنم.

با اومدن پورش و آرم بلند شدم و باهاشون دست دادم که پورش گفت:

پورش: چطوری داداش؟

پیت: خوبم پورش.

کنارم نشست و بعد از چند دقیقه یوک با شاتای مخصوص خودش به سمتمون اومد...همه یه پیک برداشتیم و به هم زدیم و یه نفس سر کشیدیم.

جف نگاهی بهم انداخت و اومد جلوتر و آروم گفت:

جف: حواسم بهت هستا..! زیاده روی نکن.

پیت: تو حواست به دوست پسرت باشه.

برگشت سرجاش و دستای بارکدو تو دستاش حلقه کرد...با چیزی که یادم اومد گفتم:

پیت: بچها بیاید یه بازی...مثلا من میگم تابه حال دوست پسر نداشتم و هرکی که داشته یه پیک میخوره و هرکسی که نداشته نمیخوره.

همه اوکیو دادن که گفتم:

پیت: خب اولی ام خودم میگمم...اممم....تابه حال روی دوستام کراش نداشتم.

آرم و جف یه پیک دادن بالا که خنده شیطانی روی لبم اومد....بارکد اخمی کرد و گفت:

بارکد: اون کدوم خری بوده؟

جف: تو مگه اول دوستم نبودی بعد شدی عشق زندگیم هوم؟

بارکد سرشو انداخت پایین و ریز خندید که گفتم:

پیت: جف باید بارکدو ببوسه...صبتی ام نباشه ک بهونه قبول نمیکنم...باید ببوسید.

جف انگار از خدا خواسته بود که چونه بارکدو گرفت و سرشو آورد بالا و آروم و کوتاه بوسیدش....خندیدم و گفتم:

پیت: اوکی...سوال بعدی.

یکم فکر کردم و گفتم:

پیت: در حال حاضر تو رابطه نیستم.

اینو گفتم و یه پیک دادم بالا...آرم هم همینطور...متاسفانه فقط ما دوتا سینگل به گور بودیم.

پورش گفت:

پورش: اوکی بزارید من بگم...یکی که روتون کراشه و نمیخوایدش.

مطمعن نبودم...اون هیچوقت نگفته بود دوستم داره...در واقع اون هیچکاری نمیکرد...تو شَک بودم که رفتن سوال بعدی.

جف: الان کسی رو تو زندگیتون دارید که باهاش خوشبختید.

جف و بارکد و پورش پیکو دادن بالا که لبخندی رو لبم نشست...همینکه اونا حالشون کنار عشقشون خوب باشه منم خوبم...

چند دست دیگ بازی رو ادامه دادیم و از شدت زیاد الکل حالم بد شده بود...بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم.

آبی به دستو صورتم زدم و همینکه سرمو بلند کردم کسی رو پشتم دیدم خودشو بهم چسبوند و دستاشو دو طرف روی کمرم گذاشت...برگشتم و محکم به سمت عقب هلش دادم و گفتم:

پیت: چه گوهی داری میخوری؟

دستمو گرفت و محکم به دیوار چسبوندم و صورتشو نزدیکم کرد و لب زد:

_ خیلی زیبایی...یه امشبو بامن باش..

دستمو روی سینش گذاشتم و بلند داد زدم:

پیت: گمشو مرتیکه عوضی..

دوتا دستامو گرفت و بالاسرم قفلشون کرد...هرچی تقلا میکردم که ولم کنه محکم تر دستامو میگرفت..صورتشو به سمتم آورد..قصدشو فهمیدم و سرمو کج کردم و لب زدم:

پیت: ولم کن عوضی...

لباشو که روی پوست گردنم حس کردم یه لحظه تمام دنیا رو سرم آوار شد...پلکهامو محکم روی هم فشار دادم...بغضم گرفته بود و حتی قدرت اینو نداشتم پسش بزنم...فقط خدا خدا میکردم یکی برسه و کمکم کنه.

تو یه لحظه دستام آزاد شدن لحظه ای بعد دیدم اون عوضی روی زمین افتاده...سرمو برگردوندم و با وگاسی که با چشمهای به خون نشسته نگاهم میکرد مواجه شدم...روی اون مرتیکه نشست و مشتی توی صورتش خوابوند و بلند داد زد:

وگاس: داشتی چه گهی میخوردی ها؟؟؟چیکااااار میکردییی عوضیییی.

مشت محکمی به زیر چونش زد و بلندتر داد زد:

وگاس: چطور جرعت کردی بهش نزدیک بشی هااااا....میکشمت عوضی...میکشمت.

مشتای محکم و پشت همی بهش میزد که به سمتش رفتم و بازوشو گرفتم و گفتم:

پیت: ولش کن وگاس...بسه بسه...بیا بریم.چندتا مشت دیگه بهش زدو از روش بلند شد و انگشت اشارشو جلوی صورتش گرفت و گفت:

وگاس: اگه یبار دیگه ببینم بهش نزدیک شدی قلم پاتو میشکنم عوضی.

لگدی به شکمش زد و دستمو تو دستش گرفت و منو پشت خودش کشید و باهم از بار خارج شدیم...به سمت ماشینش رفتیم که درو برام باز کرد و گفت:

وگاس: سوارشو.

بی حرف سوار شدم که خودشم نشست و حرکت کرد...سرم گیج میرفت و مستی روم تاثیر گذاشته بود...سرمو به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم...


وگاس


نگاهی بهش انداختم که دیدم خوابیده...بد اعصابم ریده شده بود و اگ پیت جلومو نمیگرفت قطعا میکشتمش..از همون لحظه اول که وارد بار شد زیر نظر داشتمش و دیدم تا سرحد مرگ مست کرده...درست بود به خونه خودم میبردمش؟

لعنتی...کنترل اینکه پیت درحالی که الان الکل مصرف کرده و لبا و گونه هاش به شدت قرمزو خواستنین و گرمای تنش...واقعا سخته...نمیدونم میتونم جلوی خودمو بگیرم یا...

با رسیدن به خونه پارک کردم و پیاده شدم...در سمت پیتو باز کردم و یه دستمو زیر زانوهاش گذاشتم و یه دستمم زیر گردنش و بلندش کردم..با پاهام در ماشینو بستم و به طرف خونه رفتم...درو باز کردم و داخل شدم..پیت تکونی خورد و دستاشو دور گردنم حلقه کرد...به صورت بی نقصش خیره شدم سریع نگاهمو ازش گرفتم.

به طرف اتاقم رفتم و واردش شدم....آروم پیتو روی تخت قرار دادم و پتو رو روش کشیدم...آروم دستی روی موهاش کشیدم...لب زدم:

وگاس: هرچقدرهم عصبی باشم با دیدن صورتت آروم میشم...

آروم بلند شدم و خواستم برم که دستمو گرفت...برگشتم سمتش که با گیجی نگاهم میکرد...آروم لب زد:

پیت: نرو وگاس...تنهام نزار...لطفا.

بلند شد و روبه روم وایساد...طوری بهم نگاه میکرد که دلم میخواست همینجا بخورمش...جلوتر اومد و گفت:

پیت: پیشم بمون...

خواستم حرفی بزنم که دو طرف صورتمو گرفت و محکم لباشو روی لبام قرار داد....چشمام گشاد شدن و با تعجب و بی حرکت وایساده بودم...ولی پیت مشغول بوسیدنم بود...آروم و نرم میبوسید.

آروم از خودم جداش کردم و برخلاف میلم لب زدم:

وگاس: چیکار میکنی پیت؟ 

پیت: بزار ببوسمت.

وگاس: تو الان مستی...بهتره بخوابی.

مثل بچه ها پاشو روی زمین کوبید و دستاشو دور گردنم حلقه کرد و گفت:

پیت: لباتو میخوام وگاس...

سعی کردم تو چشماش نگاه نکنم...اگ یکم دیگه ادامه میدادم مطمعن بودم کنترلمو از دست میدادم...دستاشو از دور گردنم باز کردم روی تخت نشوندمش..کمکش کردم دراز بکشه...دستمو محکم گرفت و گفت:

پیت: نرو..لطفا.

وگاس: میرم و برمیگردم پیشت..خوبه؟

سری تکون داد و آروم لب زد:

پیت: زود بیا خب؟

لبخندی بهش زدم و بعد‌از بوسیدن پیشونیش به سمت در رفتم و همینکه خواستم برم بیرون گفت:

پیت: خیلی ممنونم ازت وگاس...تو منو از دست اون نجات دادی...ممنونم...

برگشتم و نگاهی بهش کردم و گفتم:

وگاس: من واسه‌ی تو هرکاری میکنم.

از اتاق خارج شدم و نفس عمیقی کشیدم...قلبم همچنان تند میزد..دستی روی لبهام کشیدم که لبخندی رو لبم اومد...اون خودش منو بوسید..

وارد حال شدم و روی کاناپه دراز کشیدم...پیت تا چند دیقه دیگه خوابش میبرد و بهتر بود اینجا بخوابم تا کاری نکنم که بعد پشیمون بشم...

سعی داشتم بخوابم اما فکر اون پسری که الان توی اتاقمه نمیذاشت پلکهامو روی هم بزارم....


ادامه‌دار.....


Report Page