Part3

Part3

kim LiLi

سرش رو بلند کرد و به بالای سرش نگاهی انداخت.

با دیدن اون وسیله نا اشنا که به نظرش چیز خوبی نبود تا خواست فرار کنه پاش به سنگ برخورد کرد و روی زمین افتاد.


پاش به شدت درد میکرد و قبل از اینکه فرصت انجام دادن کاری رو داشته باشه اون وسیله عجیب غریب اون رو به شناور کرد و به سمت خودش کشوند.


___________


آیرز راک:


با باز شدن یک سیاه چاله عجیب، همه مات و مبهوت به اون سیاه چاله نگاه کردن...


با بیرون اومدن یک پسر سیاه چاله بسته شده، ولی جیمین با دیدن اون پسر انگشت به دهن مونده بود... یعنی دیگه به جونگ کوکش رسیده بود!؟؟


اره درسته، اون جونگ کوک بود ولی یک چیزش عجیب بود... چشم هاش، اون چشم ها حتی با دیدن جیمین یک درصد هم سردیش کم نشد.



سه روز بعد:

همه چیز به هم ریخته بود، نمیدونستن چیکار کنن...

و قضیه اون سیاه چاله و جونگ کوک هم از یه طرف، ولی هیچ کس نا امید تر از جیمین نبود که توی دو متری جونگ کوک وایساده بود و بغض کرده بود...


دلش میخواست بره توی بغل جونگ کوکش و گریه کنه، غر بزنه، خودشو لوس کنه و جونگ کوک هم چیزی نگه و فقط موهاش رو نوازش کنه... ولی همه تصوراتش وقتی که جونگ کوک به طرز غیر قابل باوری بهش گفت نمیشناسش، عوض شد.


اره... جونگ کوک هیچی یادش نبود و کلا شخصیتش عوض شده بود...

دکتر ها بعد دیدن جونگ کوک گفته بودن که حافظه اش رو از دست داده بود...


جیمین دیگه کم کم داشت به راه های خودکشی بدون درد فکر میکرد...


جیسونگ اروم اروم به جیمین نزدیک شد و سعی کرد دلداریش بده.


جیسونگ: جیمینااا، غصه نخور... مطمئنم حافظه اش زود برمیگرده، اصلا ناراحت نبا...


ولی با حرفی که جیمین زد از گفته ی خودش پشیمون شد.


جیمین: دهنت رو ببند جیسونگ عزیزم، من دیگه عادت کردم...


و بعد لبخند بزرگی زد و به سمت مهندس ها رفت و داد زد: من باید کار کنم و مثل تو بیکار نیستمم... یکم مفید باش لطفا، برو یه کاری کن...


ولی ای کاش جیمین یکم بیشتر مراقبت دوستش بود، شاید اون موقع دیگه جیسونگ گیر یه پسر شیطون و مغرور به نام لی مینهو نمیوفتاد...


___________

جیسونگ بعد از حرف جیمین دنبال یه کار برای انجام دادن گشت و وقتی از بقیه پرسید که کمک میخوان یا نه، اونا جیسونگ رو پیش رئیس شون لی مینهو اوردن...

درسته مینهو جذاب بود ولی کاری که بهش داده بود اصلا جذاب نبود، اصلاااا...


جیسونگ برای بار هزارم با خودش تکرار کرد: نه میخوام بدونمم این یارو چرا میخواد من روی زمین رو براش بگردم... مرتیکه جذاب کثافت خر...


مینهو: اگه ناراضی هستی انجامش نده!!


جیسونگ با شنیدن صدای مینهو کنار گوشش با دست پاچه گی به عقب پرید و نگاهی به مینهو انداخت: ن.. نه بابا... من خر کی باشم که ناراضی باشم...


و بعد دوباره خم شد و به زمین نگاه کرد...

درسته مینهو میخواست ببینه جیز جدیدی روی زمین و اطراف صخره ایرز راک پیدا میشه یا نه و چی بهتر از اون خبرنگار کیوت و بیکار!!


_________


خودش رو به جونگ کوک نزدیک کرد و کنارش روی صندلی ها نشست.


جونگ کوک نگاهی به جیمین انداخت و چیزی نگفت.


جیمین که دید جونگ کوک قصد حرف زدن نداره، خودش شروع به صحبت کردن کرد.


جیمین: تو واقعا منو یادت نیست!؟


جونگ کوک اصلا به خودش زحمت جواب دادن نداد و فقط سرش رو به چپ و راست تکون دادن.


جیمین: من دوست پسرتم... یعنی بودم، چون چندوقت پیش گم شدی و زمان زیادی گذشته و دیگه فکر نکنم دوست پسرت به حساب بیام...


جونگ کوک: اهاا...

درسته دوست پسرش بود و خیلی دوستش داشت ولی تو اون لحظه جیمین خیلی دلش میخواست جونگ کوک رو از روی زمین محو کنه...


جیمین: اها؟؟ حالت خوبه تو... هیچ واکنشی چیزی نمیخوای نشون بدی؟؟


جونگ کوک: اخه چی میتونم بگم... من مطمئنم که تایپم اینقدر بد نیست پس تا صبح هرچی میخوای بگو...


جیمین: وات...


جیمین بعد از یکمی فکر به حرف جونگ کوک بلند زد زیر خنده: تو... تو.. با خودت... چی فکر کردی؟؟


بخاطر خندیدنش نمیتونست درست جمله اش رو بیان کنه...


جیمین بعد از چند ثانیه خنده اش قطع شد و به جونگ کوک نگاه کرد: با چه اعتماد به نفسی هم حرف میزنی... اون موقع تو هرروز میوفتادی دنبالم تا بهت جواب مثبت میدم بعد الان.. خدای من!!


جونگ کوک: شاید اون موقع عقل نداشتم ولی الان که دارم...


ولی قبل از اینکه جیمین بتونه حرفی بزنه یهو سردرد عجیبی سراغ جونگ کوک اومد...


Report Page