Part1

Part1

Hannah


رمان The power of the throne


فصل اول:The emergence of power


پارت های هر فصل:10


ژانر:تخیلی


مقدمه:


در آغاز...دو ناحیه حکومتی قدرتمند وجود داشت که دیگر ناحیه ها زیر سایه پادشاه آنها زندگی میکردند


روح اژدها واطلس که ناحیه روح اژدها از قدرت بیشتری بهره مند بود


هزاران سال از فرمانروایی مردم روح اژدها میگذشت و هنوز آن ها حرف اول منطقه را میزدند


تا دوران فرمانروایی پادشاه سیتن....





{ناحیه روح اژدها-قصر پادشاهی}


آدریان در حال تیز کردن شمشیر ها:ببین برادر کوچولو..


آدریانوس:ناتنی


آدریان:ناتنی...هرکسی ندونه الان من و تو کاملا داریم حسش میکنیم که اوضاع مثل سابق نیست و همه چیز داره عوض میشه ما باید بیشتر حواسمونو جمع کنیم


آدریانوس:فکر میکنی چقدر طول بکشه همه هوشیار بشن؟


(دامینا با خوشحالی قدم زنان به سمتشون میاد)


آدریان:اگه همه مثل خواهر تو باشن احتمالا چند قرن


آدریانوس:هی دامینا(و همدگیرو بغل میکنن)


آدریان بلند میشه و دامینا رو در آغوش میگیره:چطوری خوشگله


دامینا:من امروز عال.....


قصر دچار آشوب میشه..با بمب های آتشین به قصر حمله شده بود


آدریانوس: کدوم احمقی به پادشاه آتش با آتش حمله میکنه؟


آدریان:کسی که خودش اهل اینجاست..دامینا رو از اینجا ببر و سریع بیا


دامینا:من میخوام مبارزه کنم


آدریانوس:تو حق مبارزه در جنگ واقعی رو نداری زیر سن قانونی هستی


آدریان:زود باش ببرش


دروازه قصر شکسته میشه و لشکر متجاوز وارد قصر میشن


فرمانده اون ها جلوی آدریان می ایسته:ما اینجاعیم تا حکومت رو از شما بگیریم و تو قراره به دست من کشت....


آدریان یک گلوله وسط سر اون میزنه و شمشیرش رو روی زمین میکشه و بین افراد قدم میزنه:خب خب قرار بود چیکار کنید؟میدونید که من کی هستم درسته؟نه فکر نکنم میدونستید...وگرنه جرعت حمله نکردن رو به خودتون نمیدادین


سرباز:تا زمانی که شاهزاده آدریان و آدریانوس به ماموریت رفتن ما میتونیم راحت شما رو شکست بدیم


آدریان نیشخند میزنه:دوست بلبل زبون من اشتباه تو همینجاست....شما الان دارید به فرمانده کل ارتش روح اژدها نگاه میکنید


سرباز ها:شما میخواید مارو بترسونید امکان نداره تو شاهزاده آدریان باشی


آدریان دستشو میاره بالا و شعله اژدهای تاریک رو به همه نشون میده(چیزی که همه آدریان رو به اون نماد میشناسن)


سربازان همه متفرق میشن و همه جا شلوغ میشه:ما باید فرار کنیم جاسوس ها به ما اطلاعات غلط دادن


آدریانوس:هی هی کجا با این عجله؟تازه به برادرم ملحق شدم...


و آدریانوس با یک حرکت نصف سربازان رو به سمت دیگه ای پرتاب میکنه


{تالار پادشاهی}


مشاور:عالیجناب خبری براتون دارم


سیتن:این سر و صداها چی بود؟


مشاور:به ما حمله شده بود و هرج و مرج قصر رو فرا گرفته


سیتن:شده بود؟


مشاور:اونا حتی نتونستن جنگ رو شروع کنن چون..


سیتن:پسرای من امروز از ماموریت برگشتن مگه نه؟


مشاور:بله یک روز زودتر


سیتن:قصر رو به روال عادی اش برگردونید و به شاهزاده ها بگید به اینجا بیان


مشاور:بله عالیجناب


میراندا:میدونید که اون ها نمیتونن تا ابد بکشن و این حکومت رو نگه دارن


سیتن:من الان عصبانی ام بهتره ساکت بشی


میراندا:پادشاه سیتن ما باید کاری بکنیم وگرنه روح اژدها نابود میشه


سیتن بلند میشه و به سمت میراندا میره دستشو میزاره زیر چونه میراندا و سرشو بالا میاره:خوب تو چشم هام نگاه کن چون میخوام اینو تا آخر عمرت فراموش نکنی


میراندا:چیو پاد...


و سیتن یک سیلی محکم به صورت میراندا میزنه:وقتی میگم ساکت یعنی باید خفه شی...فکر میکنی خودم نمیدونم روح اژدها داره نابود میشه؟و توهم به عنوان ملکه من هیچکاری نمیکنی من همسر اولم رو درحالی که پسرش آدریان جانشین من بود الکی ملکه دوم نزاشتم که تو الان بشی ملکه ارشد و اینجا فقط برای من سخنرانی کنی


شاهزاده ها وارد تالار میشن و به پادشاه احترام میزارن


میراندا گوشه لبش که خونی شده رو پاک میکنه و به شاهزاده ها اشاره میکنه بشینن


آدریانوس:مادر چه اتفاقی برای صورتتون افتاده؟


سیتن:شنیدم باز داخل قصر چیشده


آدریان:پدر..برادرم پرسید چه اتفاقی برای صورت مادرش افتاده


سیتن:چرا اینقدر جدی هستی پسر؟کمتر پاتو از گلیمت درازتر کن وگرنه صورت دخترکش توهم اونجوری میشه...خب شما قرار بود فردا برگردید فکر کنم شانس آوردیم زودتر اومدید


آدریانوس:شما خودتون گفتید برگردیم


سیتن:من امروز فهمیدم شما اومدید


آدریان:یعنی چی؟ما نامه ای با نماد اژدها شما دریافت کردیم که گفته بودید سریعا به پایتخت برگردیم


سوزان وارد تالار میشه:من اون نامه رو فرستادم..حداقل بدرد بخور تر از اون ملکه سوسول ام


میراندا:چطور جرعت میکن....


سیتن:ساکت..سوزان تو از کجا خبر داشتی؟


سوزان:من شنیدم که میراندا به افرادش دستور حمله داد


آدریان:چی دارید میگید مادر


سیتن:آدریانوس تو از کار مادرت خبر داشتی؟


آدریانوس:نه عالیجناب


میراندا:چرا حرف اون رو باور میکنید پادشاه


سیتن:امشب معلوم میشه..مشاور بیا داخل


مشاور:بله پادشاه


سیتن:ملکه های من تا شب حبس خانگی در اتاقشون هستن و شاهزاده ها نباید از پایتخت خارج بشن و پرنسس هم باید در کنار اون ها در قصر بمونه...حالا همگی بیرون



{در باغ قصر}


آدریانوس:اون نمیتونه اینجوری مادر منو بزنه و بعد به خیانت متهمش کنم


آدریان:آروم باش..میدونم پدر یه عوضیه


دامینا:برادر آدریان چرا مادر تو اون کارو کرد؟


آدریان:عاح واقعا نمیدونم(گونه دامینا رو میکشه):و تو لازم نیست نگران این موضوعات باشی


Report Page