Part 9

Part 9

آبنبات قیسی

پرونده ها رو توی کشو گذاشتم و به نیو که منتظر نگام میکرد گفتم:میشه دقیق بگی چی میخوای؟! الآن دقیقا نیم ساعته اونجا وایستادی و داری نگام میکنی!

یه قدم جلو اومد و با ناراحتی گفت:پی یعنی واقعا چیزی نیست که بخوای بهم بگی؟!

چشم هامو بستم و نفس عمیقی کشیدم. چشم هامو باز کردم و به صورت غمگینش نگاه کردم و گفتم:چی باید بگم آخه؟!

سرشو تکون داد و گفت:هیچی ولش مهم نیست و بعد از اتاق خارج شد.

لبمو گاز گرفتم و دستمو روی قلب لعنتیم که درد میکرد گذاشتم. دکتر بهم گفته بود از استرس و هیجان دوری کنم ولی نمیشد حتی اگه خودمم میخواستم نمیتونستم. کارهای شرکت و قرار دادها و از سمتی اصرار سهامدار ها واسه حضورم توی جلسات شرکت همه ی این ها در کنار حضور پسر پر شرو شور ی که توی زندگیم بود باعث شده بود تا قلبم بیشتر از قبل درد بگیره.

در کشو رو بستم و موبایلم رو برداشتم و به تول زنگ زدم. بعد از چند بوق تلفنش رو جواب داد.

-:جانم

+:همه چی اوکیه؟!

-:اره نگران نباش... خوبی؟!

+:اوم چطور

-:هیچ حس میکنم صدات یه جوریه

+:چیزی نیست...

-:نیو؟!

+:فکر میکنم ازم دلخوره

-:اون کی دلخور نیست اخه؟!

+:تول

-:باشه بابا... نمیخواد ناراحت باشی اونو که میشناسیش دوسه تا حرف عاشقونه بزن بهش و یه کیس فرانسوی برو حل میشه

خندیدم و گفتم:هییی توی مسائل عشقولانه ی من و عشقم سرک نکش

-:نیو هم نشدیم یکی اینجوری دیوونمون بشه

+:بسه نمکشو زیاد نکن شور میشه... چقد دیگه کارت تموم میشه!!

-:آخرشه نگران نباش

+:ممنونم پی اگه تورو نداشتم نمیدونستم چیکار کنم

-:سر فرصت برام جبران کن داداش

+:خیل خب فعلا...

تماسو قطع کردم و از اتاق خارج شدم.

گان با دیدنم به سمتم اومد و دست هاشو باز کرد خم شدم و بغلش کردم و گفتم:چطوری کوچولوی من

لپمو بوسید و با خنده ی نمکینش گفت: پی بیا بریم قایم بشیم عمو هاپو شده و پاچمونو میگیره ها...

+:چی؟!

_: بابایی داشت به عمو مکس میگفت که بیا بریم تا این هاپو پاچمونو نگرفته

گان رو پایین گذاشتم و گفتم:خب پس بدو برو تو اتاقت قایم شو تا عمو پاچتو نگیره

گان گوشه ی لباسمو گرفت و گفت:پس تو چی پی؟؟

لبخندی زدمو گفتم: عموت با من کاری نداره عزیزم تو برو

گان سرشو تکون داد و بدو بدو سمت اتاقش رفت.

از پله ها پایین اومدم و با دیدن نیو که روی مبل تک نفره نشسته بود و با اخم به میز نگاه میکرد به سمتش رفتم.

جلوی پاش زانو زدم و دستش رو گرفتم. بهم نگاه کرد و چیزی نگفت. بهش لبخند زدم و گفتم:توله ی من

-:هممم

+:چرا تنهایی اینجا نشستی؟!

-:به تو چه

+:واو نونیو! باهام قهر کردی؟!

-:گمشو

+:گم شم چطوری پیدام میکنی؟!

-:وقتی میگم گمشو یعنی گمشو هیچ علاقه ای هم به پیدا کردنت ندارم

از جام بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم.

-:هی عوضی کجا؟

بدون اینکه سمتش برگردم گفتم:میرم گم شم

میدونستم ازم ناراحته ولی سادیسمم عود کرده بود و دوست داشتم سربه سرش بذارم.

هنوز به در خونه نرسیده بودم که دستم کشیده شد و به عقب برگشتم.

نیو با چشم های سرخش نگام کرد و با مشت به جون قفسه ی سینم افتاد و گفت:توی عوضی اشغااال... چطور جرات میکنی اذیتم کنی ها...

مچ دستاشو گرفتم و محکم بغلش کردم.سرمو لای موهاش بردم و گفتم: دستت چه سنگینه لعنتی دردم گرفت

دست هاشو روی سینم گذاشت و کمی ازم فاصله گرفت.

دستمو زیر چونش گذاشتم و سرش رو بالا آوردم. با دیدن اشک هاش، قلبم مچاله شد. دستمو بالا بردم و اشک هاش رو پاک کردم و گفتم:آخه عشق من چرا گریه میکنی؟

با فین فین گفت:تو خیلی بدجنسی

زبونمو روی قطره اشکی که کنار چشمش بود کشیدم و گفتم :برخلاف خودت اشک هات شورن

-:ازت بدم میاد زی پراک

+:ولی من عاشقتم نونیو

-:تو خیلی غلط کردی که عاشقمی

+:واو تولم امروز قرار نیست باهام مهربون باشه

-:نه...

با صدای زنگ موبایلم، اونو از توی جیبم برداشتم و همینجور که نگاهم به نیو بود تماس رو وصل کردم و کنار گوشم گذاشتم.

+:الو...

-:سلام نونگ، کجایی؟!

+:خونم عزیزم چطور؟!

-:هنوز حرکت نکردی!! قرار بود ساعت 5 اینجا باشی و الآن ساعت 4 و ربعه

+:اوه ببخشید زمان و از دست دادم الآن حرکت میکنم

-:اوکی

+:راستی شماره ی اتاق چند بود؟!

-:285

+:285 اوکی فعلا.

تماس رو قطع کردم و موبایلم رو توی جیبم برگردوندم

نیو با کنجکاوی پرسید :با کی حرف میزدی؟!

لبخند مهربونی زدم و گفتم:تو که باهام قهری هروقت تصمیم گرفتی آشتی کنی بهت میگم

بازومو گرفت و با عصبانیت گفت:زی فکر اینکه منو بپیجونی رو از سرت بنداز بیرون وگرنه زنده زنده دفنت میکنم

دستمو روی دستش ک روی بازوم بود گذاشتم و با شیطنت گفتم:خشن دوست دارم و دستشو از دستم جدا کردم و به سمت اتاقم رفتم.

بعد از آماده شدن از اتاق بیرون اومدم.

-:چه خوشتیپ هم کردی...انگار طرف خیلی برات مهمه

بدون اینکه بهش نگاه کنم جواب دادم:آره خیلی برام مهمه و بدون اینک بزارم چیزی بگه از عمارت بیرون زدم و سوار ماشینم شدم و به سمت هتل حرکت کردم.

از توی آیینه ی ماشین دیدمش که داشت تعقیبم میکرد. لبخند ی زدم و باخودم گفتم:پسره ی حسود...

با رسیدن به هتل، ماشین رو پارک کردم و وارد هتل شدمو به سمت پذیرش رفتم.

به دختر جوونی که سرش توی کامپیوتر بود نگاه کوچیکی انداختم و گفتم:سلام

دختر سرشو بالا آورد و با لبخند گفت:امری داشتید قربان؟!

+:زی پراکم کلید اتاق 285 رو میخواستم

دختر کارت رو بهم داد و گفت:روز خوبی داشته باشید قربان

ممنونمی گفتم و به سمت آسانسور رفتم. سوار آسانسور شدم و دکمه ی طبقه ی مورد نظر رو فشار دادم. با متوقف شدن آسانسور، با لبخند بیرون اومدم و به سمت اتاق رفتم. لباسمو مرتب کردم و کارت رو بیرون آوردم و در رو باز کردم.

خواستم وارد اتاق بشم که دستم کشیده شد و با دو جفت چشم فوق عصبانی رو به رو شدم.

مچ دستمو محکم گرفته بود و با نیروی که نمیدونم از کجا آورده بود فشار میداد.

از درد دستم نالیدم :آخ ولم کن دردم گرفت

نیو درحالی که از عصبانیت نفس هاش تند شده بود داد زد:تو مدتی که پیشت بودم یه بارم این همه به خودت نرسیده بودی زی پراک... زود باش بگو امروز برای کی اینقد به خودت رسیدی هاااا

دستمو روی دستش گذاشتم و آروم گفتم:هی نیو دستمو ول کن ببینم

-:نمیخوای حرف بزنی باشه خودم میرم ببینم کدوم عوضی ای داخل اون اتاقه

هلم داد و خودش وارد اتاق شد. نگاهی به مچ دستم که قرمز شده بود کردم و زیر لب گفتم:وحشی من

پشت سرش وارد اتاق شدم و در رو بستم. وسط اتاق توی تاریکی ایستاده بود و تکون نمیخورد.

برق روروشن کردم و با لذت به واکنشش نگاه کردم.

به لطف تول همه چی اونجور که میخواستم شده بود.کل اتاق پر شده بود از بادکنک هایی که روشون عبارت تولدت مبارک توله ی من به چشم میخورد.

روی میز کیک شکلاتی با دوتا شمع که عدد 19 رو نشون میداد و کلی خوراکی و نوشیدنی بود.

سمت نیو که شوکه وسط اتاق وایستاده بود رفتم و از پشت بغلش کردم. سرمو روی شونش گذاشتم و با عشق گفتم:تولدت مبارک بیبی قشنگم

نیو تکونی خورد و سمتم برگشت و چشم های ناباورش رو روم زوم کرد و با تن صدای آهسته ای گفت:تو میدونستی؟

اخم مصنوعی کردم و گفتم :مگه میشه چیزی درمورد تو باشه و من ندونم؟!

با مشت روی قفسه ی سینم زد و با صدای که بغض داشت گفت:خیلی بدی پی فک میکردم تولدمو نمیدونی... فکر می‌کردم میخوای بهم خیانت کنییی... تو... تو... خیلیییییی عوضی ایییی

لبامو روی لباش گذاشتم و کوتاه بوسیدمش و با لبخند گفتم:اگه اینکارو نمی‌کردم که تو سوپرایز نمیشدی بیب

دستاشو دورم حلقه کرد و سرشو روی سینم گذاشت و گفت :ممنونممم

روی موهاشو بوسیدم ودر جوابش گفتم:ببخشید که اینقد خودخواهم و میخواستم امشب و فقط خودمون دوتا باشیم قول میدم دفعه ی بعد یه تولد خیلی بزرگ واست بگیرم عشقم

سرشو بالا آورد و زیر لبمو بوسید و گفت:هیچی واسم مهم نیست هیا همین که تو باشی و بهم تبریک بگی واسم کافیه

لبامو روی لباش گذاشتم وبوسیدمش و باهمراهیش بوسه رو عمیق تر کردم. زبونمو توی دهنش بردم و مزه ی دهنش رو با ولع چشیدم.

دستمو زیر لباسش بردم و پهلوشو نوازش کردم. برخلاف میلم بوسه رو شکوندم و با صدایی که دورگه شده بود گفتم:اول بیا به اونا برسیم بیبی

با لبخند سرسو تکون داد. دستشو گرفتم و سمت میز بردم و کیک تولدش رو برداشتم و جلوش گرفتم.

+:happy birthday to you Happy birthday to U baby

نیو چشم هاشو بست و بعد مدتی چشم هاشو باز کرد و لبهاشو غنچه کرد و شمع تولدش رو فوت کرد.

+:تولدت مبارک عشقم

انگشتمو توی کیک فرو بردم و سمت دهنش بردم و گفتم:دهنتو باز کن

وقتی دهنش رو باز کرد انگشتمو توی دهنش بردم. با زبونش روی انگشتم و لیس زد و در آخر با دندون هاش انگشتمو مورد عنایت قرار داد و گاز گرفت.

+:آخ وحشییی

بالبخند سمتم اومد و کنارم ایستاد. مقداری ازکیک رو برداشت و توی دهنش گذاشت و بعد لبهاشو روی لبهام گذاشت و مشغول بوسیدنم شد.

بعد از مدتی ازم فاصله گرفت. باخنده گفتم :تاحالا همچین کیک خوشمزه ای رو نخورده بودم

-:کیک خوشمزه تره یا من؟!

+:هی حسود

-:نپیچون زود باش بگو

دستمو توی کیک بردم و گفتم:بنظرمممم.... دستمو بالا اوردم و به صورتش مالیدم و گفتم :تو با چاشنی کیک خوشمزه تری و سرمو جلو بردم و زبونم رو روی صورتش کشیدم و کیکی که روی صورتش بود تمیز کردم.

دکمه های لباسمو باز کرد و درحالی که توی چشم هام زل زده بود گفت:بنظرم اول به این برسیم بهتره

+:اگه توله م اینو میخواد منم حرفی ندارم...

بعد از اینک جفتمون لخت شدیم سمت تخت بردمش و آروم روی تخت خوابوندمش. روش خیمه زدم و لباشو بوسیدم و گفتم:تو خیلی خوشمزه تری

بالبخند سرشو بالا آورد وبالحن سکسی ای گفت:پس چرا منتظری هیا

زبونمو روی لبش کشیدم و بعد لباشو بوسیدم. دستمو روی نیپل هاش گذاشتم و مشغول بازی با اون ها شدم.

(نویسنده گشادیسم و سادیسمش عود کرده زورش میاد اینجا رو بنویسه😂 خواستید فوش هم بدید ازادید...)

خسته کنارش دراز کشیدم و محکم بغلش کردم.

با صدای خواب آلودی گفت:بدنم کثیفه پی

بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم و گفتم:بصب الان میام عشقم

از روی تخت بلند شدم و به سمت حموم رفتم. بعد از تنظیم آب وان رو پر کردم و به اتاق برگشتم. نیو رو براید استایل بغل کردم و سمت حموم بردم و توی وان گذاشتمش. خودمم پشتش نشستم و بغلش کردم.

-:هیا

+:جونم

-:تو که امروز خونه بودی چطور وقت کردی اینکارو کنی؟!

همینجور که کمرش رو نوازش میکردم گفتم:کار پی توله... اون کمکم کرد

-:پی تو اگه پی تول رو نداشتی چیکار می‌کردی؟!

با خنده گفتم:احتمالا همه چیزم لنگ میموند... کارهای شرکت و حتی کارهای شخصی خودم... همشون رو تول انجام میده

-:هرچند ازش خوشم نمیاد ولی باید اعتراف کنم تو خیلی خوش شانسی ک همچین داداشی داری

چونمو روی شونه ش گذاشتم و گفتم:اوهوم...

-:هیا

+:جونم

-:دوست دارم

کنار گوشش رو بوسیدم و زمزمه وار گفتم:منم عاشقتم بیب من


Report Page