Part 5

Part 5


۴ می

۵ شاخه رز قرمز، ۳ شاخه آفتاب گردون، کاغد کشی قرمز رنگ، روبان زرد.


اینا کلماتی بودن که از لب های باریک اون زن، درحالی که به کانتر تکیه داده بود و موهای مجعدش شونه هاش رو پوشونده بودن خارج شدن.


۱۰ شاخه بابونه، ۳ شاخه آفتاب گردون، کاغذ کشی سفید، کنف.


و این نتیجه ی ۲۰ دقیقه وول خوردن من از این ور تا اون ور مغازه برای اماده کردن سفارش اون خانم کارمند بود.


تبریک میگم پستچی خسته ی من! حالا باید علاوه بر قلبم، جواب فکر و ذهنی که مشغول خودت کردی رو هم بدی...


.


.


.


۵ می

بالاخره اومدی! تو اومدی تهیونگ و میتونم قسم بخورم اگه هرروز دیگه ای بود، مدتی رو صرف خندیدن به چشم های درشت و میخکوب شده ام میکردی. اما نه...


کاشکی میخندیدی. کاش مسخره ام میکردی. کاش میگفتی کی هویجتو دزدیده که قیافتو این شکلی کردی؟ اصلا راضی بودم فقط یه لبخند کوچیک بزنی و چیزی نگی؛ اما اون طور با چشمای بی روحت بهم خیره نشی. چشمایی که سردیشون تا عمق روحم نفوذ کردن و بدنمو از حرکت منجمد کردن. چشمایی که منو متنفر کردن.


درسته متنفر! متنفر از خودم. متنفر از وجود بی ارزشم. متنفر از جئون جونگکوکی که نتونست لب هاش رو ذره ای از هم باز کنه و بپرسه:


خوبی؟


چه اتفاقی برای تهیونگ قدیمی من افتاده؟


گودی چشمات از بی خوابیه دیگه؟


و از همه مهم تر...


چرا اینبار بجای پنج شاخه، یه شاخه بابونه خریدی؟...












Report Page