Part 3

Part 3

گروگانه شب

تا صدای جیغم بلند شد مامان و بابا اومدن توی اتاق و گفتن :

_چی شده ناهید ؟؟ 

دستمو دو طرف سرم گذاشتم:

_یکی ..یکی اینجا بود ،دستاش دورم بود نمیتونستم تکون بخورم خیلی دستاش بزرگ بود .

مامان سری تکون داد و گفت :

_خواب دیدی ،این همه نخواب ،بلند شو یه ابی به دست و صورتت بزن شام بخور .

بابا :_وایسا اتاق رو چک کنم ،فردا تولدته ناهید نه ؟

واقعا که ،به جای اینکه ادم و سوپرایز کنن راست میان میگن فردا تولدته .

_بله بابا .

بابا نگاهی به مامان کرد مامان هم با ترس سرتکون داد که بابا گفت :

_شاید هم خواب ندیده باشه .

اومد جلو و کل اتاقمو چک کرد حتی پنجره و بیرون پنجررو گفت :

_نه باباجان چیزی نیست پاشو بیا شام بخور.

رفتن بیرون و تا خواستم بگم دره اتاق رو نبندین بوم صدای دره اتاق اومد .خواستم از روی تخت بلند شم که دستی جلوی دهنم رو گرفت .خدایا این چه مصیبت....

_صدات دربیاد من میدونم و تو ،دختره ی ترسو ،از اولشم میدونستم کاره یه دختر نیست ،دستم رو از روی دهنت برمیدارم اما وای به حالت صدات دربیاد .

تندی سرم و به معنی باشه تکون دادم اما حنجرمم برای یک جیغ جانانه حاضر کردم تا دستشو برداشت سرمو چرخوند سمت خودشو با دیدن چشماش جیغ و به کل فراموش کردم اروم زیر لب گفتم :

_چشمات ...چشمات مثل ...

ابرویی بالا انداخت و گفت :

_گربه ،من همون گربتم ...

اخمام و توی هم کشیدم :

_تو تهه تهش بتونی اورانگوتان من باشی با این هیکل ،گربمو چیکار کردی ها ؟؟؟

_وقت برای این حرف ها زیاده باید اماده شی با من بیای .

دستامو توی موهام فرو کردم و از روی تخت بلند شدم و گفتم:

_ببین من امروز یه گربه رو از توی خیابون اوردم خونه و روی تخت باهاش خوابیدم و بلند شدم دیدم به جای گربه یه گوریل روی تختمه و جالب تر از همه ی اینا اینه که اون اورانگوتان خودشو از خانوادم پنهان میکنه و بعد میگه بیا بامن بریم ،باید زنگ بزنم به پلیس .

_قرارمون با کیومرث این بود .

دستم روی دستگیره ی در خشک شد .پدربزرگه من و میگفت ؟:

_کدوم کیومرث؟؟

_پدربزرگه شما ،کیومرث کاشانی .

اب دهنم رو قورت دادم که گفت :

_شاید هم اشتباه کرده باشم ،تو اون گردنبندرو نداری ،داری؟؟؟

Report Page