Part

Part

@k_deltange

سرمـو اوردم بالا و گفتـݥ :

مـن نمـیتونـم ازدواج کنـݦ،


مسخ نـگاهـشو از چشم هایے مصمم گرفـت و به لـبـ هام چشم دوخـتـ


کم کم سرشـو اورد جلو جوری که حرم نفس هاش روی صورتم میخورد


خودمو سریع کشیدم عقب و با لهنی که صدام از ترس میلرزید گفتم :


دیگہ هیچ وقت اینجورے بهـم نزدیکـ نشـو


با بُهــت بهم خـیره ماند و بعـد از چـند دقـیقہ سـکوت گفت :


اما من منظوری نداشتم، میدونی رها جاذبه ات منو بسمتت میکشاند.


از شنـیدن حرفـش لبخـند غمگینے روی لبم نقـش بـست و دسـتمو روی دستـہ صندلی گذاشتـم که جلوے پام زانـو زد و چـشم تـو چشـمم گفت :


رها بهت قول میدم، تو و بچه هارو خوشبخت کنم 


از شـنیدن حرف هاے حـکیم قلـبم دیـوانه وار بودن ارشـا رو مطـلبید 

اما از فکـرش سرم تیر مـیکشید ..


نمـیدونم چقدر درگـیر فـکر های مزاحـم بودم کـہ با دسـتای حکیم کـہ جلوی صـورتم حرکـت میـداد به خودم اومدم.


بدون اینکـہ حرفـے بـزنم از اتـاق به بـیرون رفــتم

Report Page