Part 10

Part 10

shahrzad shakeri

سلاممممم خوبین؟

خوب میخوام آهنگ پیشنهادی بدم برای این پارت

Imagine Dragons_Ready Aim Fire

خیلی از همه ممنونم از همه ریدینگ های خوشگلم امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه و اینکه اون فف دیگه هم بخونین خوشحال میشم ❤❤😘😘

قدم های هر سه نفرشون هول محور فضای سبز بیمارستان میچرخید ‌.

ش:زین میتونی بو بکشیش؟ اون بلا باید یه

عطری داشته باشه نه؟

زین نفس عمیقی کشید و اخم ریزی کرد

_ فکر کنم بتونم

ش: عالیهه

زین بعد از گرفتن دست لیام و لیام با بستن چشماشُ تمرکز کردن روی جای احتمالی حدید ها، قدم هاشون به سمت شرقی بیمارستان کج کردند.

در اخر بعد از پشت سر گذاشتن فضای سبز بیمارستان به کوچه پس کوچه های اطراف رسیدند .

صدای شان‌ بلند تر شد و زیام مورد خطاب قرار داد.

"شان": اون اون جیجی نیست!؟

لیام هسیتریک وار سرشو تکون داد و زین دندون تیز کرد . هر سه تاشون به خونش تشنه بودند ، جیجی با دیدن زیام و شان‌ لبخندی زد .

_بلا؟ مهمونامون رسیدند

بلا که داشت چاقوش رو تیز تر میکرد ، ابرو بالا انداخت کنار جیجی جا گرفت .

"شان": این‌ دختره که توی بیمارستان بود ، خواهر جیجی؟

لیام که تونسته بود ذهن شان‌ بخونه سرشو تکون داد .

_ این ملاقات رو مدیون چی هستیم لیدیز؟

شان مسخرشون کرد گارد گرفت و پشته بندش زین تبدیل شد .

_مشخص نیست؟ اینجا هستید تا قدرت هاتون به ما بدید

لیام با حرکت یه انگشت از اون فاصله با جادو تلنگری به بلا زد

_و چرا فکر میکنی ما قدرت هامون رو به تو میدیم؟

جیجی خنجر هاشو سمت شان نشونه گرفت و پرتابشون کرد.اونا حق نداشتند به بلا اسیبی برسونند اما شان به سرعت جا خالی داد و چشم غره ای رفت .

+جرعت نکن بهش دست بزنی

لیام گفت و فاصله رو بست یقه جیجی گرفت

انوار فریاد زد ، لیام به سمت عقب پرت کرد .

"انوار":و تو فکر نکن میتونی به خانواده من نزدیک شی

زین همزمان غرید و به سمت لیام پا تند کرد . اون حرکت یکم سریع تر از چیزی بود که لیام بتونه دفعش کنه.

"شان": چیه دیدی تنهایی از پسمون بر نمیای رفتی بقیه رو هم اوردی؟

"جیجی": برادرم مشتاق دیدارتون بود ، هی بزارید معرفی تون کنم بهم

بعد از قهقه ای که زد تیر هاشو به سمت پای زین پرتاب کرد گفت

"جیجی": انوار برادرم و این هم بازنده ها ، زین، لیام ،شان

زین به سمت جیجی هجوم برد دندون های تیزشو توی پاهاش فرو‌کرد.

لیام سرشو تکون داد به شان اشاره کرد هوای زین داشته باشه و خودش با بلا درگیر شد .

"انوار": لیام؟ درسته؟ جنگجو با اراده قوی ، بزار ببنیم‌ چقدر به اسمت شباهت داری

لیام انگشت هاشو روی گونه کبودش فشار داد با لیس زدن لب هاش و مشت کردن دست هاش، جیغ بلارو در اورد . شکستن استخوان های بلا به اندازه کشتن جیجی لذت بخش بود .

شان شاتگانش رو روی شقیقیه جیجی فشار میداد و زین دندون های تیزشو توی پاهاس فرو‌ میکرد.

لیام خشنود از کشمکش بین اون ها موهاشو کنار زد و چشمای روشنش به انوار خشمگین دوخت .

با خیر شدن به انوار دستشو پیچوند به دیوار کوبوندش .

_عادت ندارم کلامی اثبات کنم

انوار لیام به عقب پرتاب کرد و لیام با باز کردن پورتال روی انوار پرید.

_بعد از کشتنت همه چیز‌ مشخص میشه

انوار به کمر لیام ضربه زد و دست هاشو به زمین قفل کرد .

لیام دست هاشو از خاک بیرون کشید توی صورت انوار کوبوند انوار چشماشو از درد بست و مشت های اهنیشو توی شکم لیام کوبید .

شان بعد از بیهوش کردن جیجی کنار لیام قرار گرفت

_یالا باهم کارشو تموم میکنیم !!

لیام با تکون دادن سرش با شان همزمان به سمت انوار هجوم بردند .

زین بعد از خفه کردن بلا از پشت به انوار چسبید .

جادوی سیاه قوی بود اما نه در مقابل زیام‌ و شان و عشق بینشون .

انوار با غرشی که کرد و دست اخر گردن لیام و گرفت فشرد.

_باهاش خداحافظی کنید

شان دست پا میزد و زین پشت سر هم تکون میخورد اما فایده ای نداشت انگار انوار جفتشون خشک کرده بود.

این بار لیام میبرد یا انوار کارشو تموم میکرد؟

قبل از اینکه لیام خفه بشه یکی با سرعت به انوار تنه بزنه تا کنترل انوار و از دستش در اورد

لیام که حواسش به اون دو نفری که از ناکجا اباد به اونجا رسیده بودند ، بود زیر چشمی اطرافشو‌ پایید و لویی و هری و دید که به سمت انوار هجوم میاوردند.

لیام سعی کرد از زیر دست انوار فرار کنه اما همون لحظه که اموار متوجه حضور لری شد ، چاقوی تو دستش زیر گردن لیام گذاشت ولی لیام با پیچوندن مچ دستش جلوی حمله شو گرفت.

اما انوار کم نیاورد پس دستشو طرف شکم لیام گرفت وردی زمزمه کرد و باعث شد لیام حالت تهوع بهش دست بده و خون بالا بیاره

انوار داشت تقریبا لیام و میکشت ولی زین که تازه به خودش اومده بود با سرعت و چشم هایی که رگه های خشم توشون مشخص به سمت لیام دووید.

_حتی فکر کشتن تدی برم و از سرت بیرون کن!!

"انوار":و چرا فکر میکنی حرفت برام اهمیت داره؟

_تا نکشتمت اون کار فاکیت و تموم کن

انوار بی توجه به حرف زین کارش و ادامه داد و قهقه زد باعث شد کم کم چشمای لیام بسته بشه

زین که دید انوار عقب نمیکشه با اشاره لویی که میخواست حواسشو‌پرت کنن ، پشت سر انوار قرار گرفت. وقتی شان‌هم‌به پروسه حواس پرت کنی اضافه شد ، زیر چونوه انوار گرفت و گردن شو با یه حرکت سریع به سمت چپ خم کرد و استخون هاشو شکوند.

وقتی مطمئن شد انوار بیهوشه خودشو به لیام رسوند

+خوبی خوشگلم

_نه احساس میکنم معدم داره میاد تو دهنم

و بعد شروع کرد به سرفه کرد ، صورتش رنگ پریده بود و دستاش میلریزد .

فحشی زیر لب داد با استرس بغلش کرد .‌دساشو‌ پشت کمرش میکشید تا‌کمی ارومش‌کنه اما لیام هنوزم به جادو انوار آلوده بود سخت بنظر میومد که بتونه با این حرکت های کوچیک خوب بشه بدن سست تر شدش و چشمای خمارش اصلا نشونه خوبی نبود.

سلام سلام

حال و احوالات؟

نظر؟پیشنهاد؟

لیام پسرم😭😭😭😭😭

دستت بشکنه حدید😡😡😡😡

کوت و کامنت یادتون تره بوس بوس😘❤

و دوباره همکار گرامی من AllegoryTeam😘😘😘

تیپ انوار و جیجی حدید🙄

Report Page